«سفید برفی و هفت کوتوله»، یک داستان جادویی است که توجه نسلها را به خود جلب کرده است. این داستان به قلم برادران گریم نوشته شده است و ترکیبی جادویی از تواناییهای زیبایی، خطر و عشق واقعی را به تصویر میکشد. سفیدبرفی و هفت کوتوله با داستان جذاب و نمادین خود، توجه هر فردی در هر سنی جلب کرده است.
برادران گریم، یعنی یاکوب و ویلهلم، نویسندگان و محققان معروف آلمانی بودند که مجموعهای بزرگ از داستانها و افسانههای مردمی را جمعآوری و ثبت کردند. آنها به عنوان اهالی ادبیات و فرهنگ محلی، به دنبال حفظ و ثبت سنتهای شفاهی بودند و در این راه بیش از ۲۰۰ داستان فولکلور را جمعآوری و منتشر کردند.
«سفید برفی و هفت کوتوله» داستانی است که تخیل را با خود به دنیای سحر و جادو میبرد. داستان شخصیتی بهنام سفید برفی را روایت میکند که در کوچهای تاریک به یک خانه کوچک برخورد میکند. این خانه متعلق به هفت کوتوله است که در معادن الماس کار میکنند. بازگشت کوتولهها به خانه و پیدا کردن سفید برفی، آنها را شگفتزده میکند؛ اما او را در خانهشان به اختیار میپذیرند.
«سفید برفی و هفت کوتوله» علاوه بر خلق جادویی که در ذهن خواننده ترسیم میکند، درسهای ارزشمندی را به افراد انتقال میدهد. این داستان به ما نشان میدهد که حسادت میتواند چه اثرات نابخشودنی در زندگی داشته باشد. همچنین، اهمیت مهربانی و همدلی را به ما یادآوری میکند و نشان میدهد که حفظ و نگهداری از روابط انسانی در مقابل مشکلات زندگی چه اهمیتی دارد. داستان «سفید برفی و هفت کوتوله» را برای شما خلاصه کردیم؛ بنابراین در ادامه مطلب همچنان همراه ما باشید.
خلاصه کتاب داستان سفید برفی و هفت کوتوله
Snow White and the Seven Dwarfs is a retelling of the classic fairy tale by the Brothers Grimm illustrated by Wanda Gag. The story follows the adventures of Snow White, a beautiful princess who escapes from her wicked stepmother, the Queen, and finds refuge in the cottage of seven friendly dwarfs. Along the way, she encounters a huntsman, a magic mirror, a poisoned apple, and a handsome prince.
سفید برفی و هفت کوتوله بازگویی افسانه کلاسیک برادران گریم است که توسط واندا گاگ به تصویر کشیده شده است. داستان ماجراهای سفید برفی، شاهزاده خانم زیبایی را دنبال میکند که از دست نامادری شریر خود، ملکه فرار میکند و به کلبه هفت کوتوله مهربان پناه میبرد. در طول راه، او با یک شکارچی، یک آینه جادویی، یک سیب مسموم و یک شاهزاده خوشلباس روبهرو میشود.
The story begins with the Queen asking her magic mirror who is the fairest of them all. The mirror tells her that she is until one day it says that Snow White has surpassed her in beauty. The Queen is furious and orders a huntsman to take Snow White into the forest and kill her. The huntsman takes pity on Snow White and lets her go, telling her to run away and never come back. He brings back the heart of a wild boar as proof of her death.
داستان از آنجایی شروع میشود که ملکه از آینه جادویی خود میپرسد که زیباترین آدم کیست. آینه به او میگوید که جادوگر است تا اینکه یک روز میگوید سفید برفی در زیبایی از او پیشی گرفته است. ملکه عصبانی میشود و به یک شکارچی دستور میدهد که سفید برفی را به جنگل ببرد و او را بکشد. شکارچی به سفید برفی رحم میکند و او را رها میکند و به او میگوید فرار کن و دیگر برنگرد. او قلب گراز وحشی را بهعنوان مدرک اثبات مرگ او باز میگرداند.
Snow White wanders in the forest until she comes across a small cottage. She enters and finds that it belongs to seven dwarfs who work as miners. She cleans their house and cooks them a meal, hoping that they will let her stay with them. The dwarfs return home and are surprised to find Snow White sleeping in one of their beds. They are delighted by her beauty and kindness and agree to let her live with them as long as she takes care of their house.
سفید برفی در جنگل سرگردان میشود تا اینکه با یک کلبه کوچک روبهرو میشود. وارد میشود و متوجه میشود که متعلق به هفت کوتوله است که بهعنوان معدنچی کار میکنند. او خانه را تمیز میکند و برایشان غذا درست میکند، به این امید که اجازه دهند او در کنارشان بماند.
کوتولهها به خانه برمیگردند و با تعجب متوجه میشوند که سفید برفی در یکی از تختهایشان خوابیده است. آنها از زیبایی و مهربانی او خوشحال میشوند و موافقت میکنند تا زمانی که او از خانه مراقبت میکند اجازه دهند با آنها زندگی کند.
ادامه خلاصه کتاب داستان سفید برفی و هفت کوتوله
Meanwhile, the Queen asks her mirror again who is the fairest of them all. The mirror tells her that Snow White is still alive and living with the seven dwarfs. The Queen is enraged and decides to kill Snow White herself. She disguises herself as an old peddler woman and visits the cottage while the dwarfs are away. She offers Snow White a corset, a comb, and an apple, each one poisoned. Snow White falls for each trap but is saved by the timely return of the dwarfs, who chase away the Queen and revive Snow White.
در همین حال، ملکه دوباره از آینه خود میپرسد که از همه زیباتر کیست؟ آینه به او میگوید که سفید برفی هنوز زنده است و با هفت کوتوله زندگی میکند. ملکه عصبانی میشود و تصمیم میگیرد خودش سفید برفی را بکشد. او خود را به شکل پیرزن دستفروش درمیآورد و زمانی که کوتولهها خانه نیستند از کلبه دیدن میکند. او به سفید برفی یک کرست، یک شانه و یک سیب پیشنهاد میدهد که هر کدام مسموم شدهاند. سفید برفی همه آنها وسوسه میشود اما با بازگشت به موقع کوتولهها که ملکه را بدرقه میکنند و سفید برفی را احیا میکنند نجات مییابد.
The Queen tries one last time to ask her mirror who is the fairest of them all. The mirror tells her that Snow White is still alive and lying in a glass coffin in the forest. The Queen is shocked and decides to go see for herself. She finds Snow White surrounded by the seven dwarfs and a prince, who has fallen in love with her and wants to take her away. The Queen tries to sneak up on them but is spotted by the dwarfs, who chase her to a cliff. She slips and falls to her death.
ملکه برای آخرین بار سعی میکند از آینه خود بپرسد که از همه زیباتر کیست؟ آینه به او میگوید که سفید برفی هنوز زنده است و در یک تابوت شیشهای در جنگل دراز کشیده است. ملکه شوکه شده و تصمیم میگیرد خودش برود. او سفید برفی را در محاصره هفت کوتوله و شاهزادهای مییابد که عاشق او شده و میخواهد او را با خود ببرد. ملکه سعی میکند آرام و مخفیانه پیش آن ها برود؛ اما توسط کوتولهها که او را تا یک صخره تعقیب میکنند، شناسایی میشود. لیز میخورد و میافتد و میمیرد.
ادامه خلاصه کتاب داستان Snow White and the Seven Dwarfs
The prince kisses Snow White and wakes her up from her enchanted sleep. He asks her to marry him, and she agrees. They say goodbye to their dear friend with the blessing of the seven dwarfs and leave.
شاهزاده سفید برفی را میبوسد و او را از خواب طلسمشده بیدار میکند. از او میخواهد که با او ازدواج کند و او موافقت میکند. به برکت هفت کوتوله با دوست عزیزشان خداحافظی میکنند و میروند.
Let's examine the characters of this story together:
با هم به بررسی شخصیتهای این داستان میپردازیم:
Snow White: The protagonist of the story, is a beautiful princess with skin as white as snow, lips as red as blood, and hair as black as ebony. She is kind, gentle, innocent, and cheerful. She loves animals and nature. She escapes from her wicked stepmother and finds a new home with the seven dwarfs.
سفید برفی: قهرمان داستان، شاهزاده خانمی زیبا با پوستی به سفیدی برف، لبهایی به سرخی خون و موهایی به سیاهی آبنوس است. او مهربان، ملایم، بیگناه و شاد است. عاشق حیوانات و طبیعت است. از دست نامادری شریر خود فرار میکند و خانه جدیدی با هفت کوتوله پیدا میکند.
The Queen: The antagonist of the story, a vain and cruel woman who is obsessed with being the fairest of them all. She is jealous of Snow White's beauty and tries to kill her several times. She uses magic and disguises to trick Snow White into accepting her poisoned gifts.
ملکه: آنتاگونیست داستان، زنی پوچ و بیرحم است که وسواس دارد که از همه زیباتر باشد. او به زیبایی سفید برفی حسادت میکند و چندین بار سعی میکند او را بکشد. از جادو و لباس مبدل استفاده میکند تا سفید برفی را فریب دهد تا هدایای مسمومش را بپذیرد.
The Prince: The love interest of Snow White, a handsome prince who travels through the forest looking for adventure. He sees Snow White lying in a glass coffin and falls in love with her at first sight. He kisses her and breaks the spell that keeps her asleep. The Prince asks her to marry him and takes her away to his kingdom.
شاهزاده: عشق سفید برفی، شاهزادهای خوشلباس است که در جنگل به دنبال ماجراجویی سفر میکند. او سفید برفی را میبیند که در یک تابوت شیشهای دراز کشیده است و در همان نگاه اول عاشق او میشود. او را میبوسد و طلسمی که او را در خواب نگه میدارد میشکند. شاهزاده از او میخواهد که با او ازدواج کند و او را به پادشاهی خود میبرد.
ادامه خلاصه کتاب داستان Snow White and the Seven Dwarfs
The Huntsman: A loyal servant of the Queen who is ordered to kill Snow White in the forest. He feels sorry for Snow White and spares her life, telling her to run away and never come back. He brings back the heart of a wild boar as proof of his deed.
شکارچی: خدمتکار وفادار ملکه که دستور کشتن سفید برفی را در جنگل دریافت میکند. او برای سفید برفی متاسف است و به او میگوید که فرار کن و دیگر برنگرد. او قلب گراز وحشی را بهعنوان اثبات عمل خود باز میگرداند.
The Magic Mirror: A magical object that belongs to the Queen and tells her who is the fairest of them all. It always speaks the truth, even if it displeases the Queen. It reveals Snow White's whereabouts to the Queen several times.
آینه جادویی: یک شی جادویی که متعلق به ملکه است و به او میگوید که از همه زیباتر است. همیشه حقیقت را میگوید، حتی اگر ملکه را ناراضی کند. چندین بار مکان سفید برفی را برای ملکه فاش میکند.
The Seven Dwarfs: A group of friendly miners who live in a cottage in the forest. They are named after their personalities: Leader, Grumpy, Happy, Sleepy, Shy, Sneezing, and Grumpy. They welcome Snow White into their home and protect her from the queen. They are loyal, brave, and witty.
هفت کوتوله: گروهی از معدنچیان مهربانی هستند که در کلبهای در جنگل زندگی میکنند. آنها بر اساس شخصیتهایشان نامگذاری شدهاند: رهبر، بدخلق، شاد، خوابآلود، خجالتی، عطسه و بدخلق. آنها از سفید برفی در خانه خود استقبال میکنند و از او در برابر ملکه محافظت میکنند. آنها وفادار، شجاع و شوخ هستند.
ادامه خلاصه کتاب داستان Snow White and the Seven Dwarfs
The story of Snow White and the Seven Dwarfs teaches several valuable lessons to its audience, which are as follows:
داستان سفید برفی و هفت کوتوله چندین درس ارزشمند را به مخاطبان خود میآموزد که به شرح زیر است:
Good vs. Evil: The story contrasts the goodness of Snow White and the seven dwarfs with the evil of the Queen. Snow White represents purity, innocence, and kindness, while the Queen represents vanity, jealousy, and cruelty. The story shows how good triumphs over evil in the end, as Snow White is rewarded with love and happiness, while the Queen is punished with death and disgrace.
خیر در مقابل شر: داستان، خوبیهای سفید برفی و هفت کوتوله را در مقابل شر ملکه قرار میدهد. سفید برفی نشاندهنده پاکی، بیگناهی و مهربانی است؛ در حالی که ملکه نشاندهنده غرور، حسادت و ظلم است. داستان نشان میدهد که چگونه نیکی در پایان بر شر پیروز میشود، زیرا سفید برفی با عشق و شادی پاداش میگیرد، در حالی که ملکه با مرگ و رسوایی مجازات میشود.
Beauty vs. Ugliness: The story explores the different aspects of beauty and ugliness, both physical and moral. The Queen is physically beautiful but morally ugly, as she uses her beauty to harm others and is consumed by envy and hatred. Snow White is physically and morally beautiful, as she uses her beauty to help others and is loved by everyone. The story also shows how beauty can be a source of danger, as Snow White's beauty attracts the Queen's wrath and makes her a target for her poisoned gifts.
زیبایی در مقابل زشتی: داستان جنبههای مختلف زیبایی و زشتی، چه فیزیکی و چه اخلاقی را بررسی میکند. ملکه از نظر جسمی زیبا است اما از نظر اخلاقی زشت است؛ زیرا از زیبایی خود برای آسیب رساندن به دیگران استفاده میکند و حسادت و نفرت او را فرا میگیرد. سفید برفی از نظر جسمی و اخلاقی زیبا است؛ زیرا از زیبایی خود برای کمک به دیگران استفاده میکند و مورد علاقه همه است. داستان همچنین نشان میدهد که چگونه زیبایی میتواند منبع خطر باشد؛ زیرا زیبایی سفید برفی خشم ملکه را به خود جلب میکند و او را به هدفی برای هدایای مسموم خود تبدیل میکند.
Friendship vs. Loneliness: The story highlights the importance of friendship and companionship in life. Snow White finds true friends in the seven dwarfs, who offer her a home, a family, and a sense of belonging. They support her, comfort her, and save her from the Queen's traps. The Queen, on the other hand, is lonely and isolated, as she has no friends or allies. She only has her mirror, which tells her what she doesn't want to hear. She is driven by her own selfishness and fear, which alienate her from everyone.
دوستی در مقابل تنهایی: داستان اهمیت دوستی و همراهی را در زندگی نشان میدهد. سفید برفی در میان هفت کوتوله، دوستان واقعی پیدا میکند که به او خانه، خانواده و احساس تعلق میدهند. از او حمایت میکنند، او را دلداری میدهند و او را از تلههای ملکه نجات میدهند. از سوی دیگر، ملکه تنها و منزوی است؛ زیرا هیچ دوست یا متحدی ندارد. او فقط آینهاش را دارد که به او چیزی را میگوید که نمیخواهد بشنود. او با خودخواهی و ترس خود هدایت میشود که او را از همه بیگانه میکند.