در این بخش شما را با معنی فعل عبارتی settle down آشنا کرده و با ذکر مثال، کاربرد آن را در جمله بیان میکنیم.
ترجمه و معنی settle down
به طور خلاصه ترجمه settle down در فارسی به معانی زیر است:
آرام شدن؛
لم دادن؛
سروسامان گرفتن؛
آرام کردن
و غیره
کاربرد settle down
اگر بعد از سروصدا و یا هیجانزده شدن آرام بگیرید میتوانید از وجود فعل settle down برای بیان این منظور استفاده کنید. همچنین زمانی که زندگی قراردادی خود را با همسرتان آغاز کنید نیز میتوانید از وجود این فعل بهره ببرید. فعل settle down در گروه افعال عبارتی و یا phrasal verbs انگلیسی است که بهشکل settle someone down نیز در جملات دیده میشود. معنی settle down به فارسی عبارت است از:
راحت نشستن، لم دادن و یا دراز کشیدن؛
سروسامان پیدا کردن، سروسامان گرفتن، خانه و زندگی پیدا کردن و یا تشکیل خانواده دادن؛
جا افتادن، ساکن شدن و یا مستقر شدن؛
آرام شدن، آرام گرفتن، از تبوتاب افتادن و یا فروخوابیدن؛
آرام کردن، آسوده ساختن و یا فروخواباندن.
علاوه بر موارد فوق، شما میتوانید از settle down to something نیز به معنی سرگرم چیزی شدن، مشغول چیزی شدن و یا تمام هم و غم خود را روی چیزی گذاشتن استفاده کنید. در ادامه با بیان چد مثال، کاربرد و معنی settle down را بهتر بهخاطر خواهید سپرد.
فعل عبارتی settle down در لیست افعال باقاعده زبان انگلیسی جای میگیرد که با افزودن ed به انتهایش میتوان زمان گذشته و کاملش را ساخت. در نتیجه زمان گذشته و شکل سوم این فعل settled down میشود. همچنین اسم مصدر (gerund) و یا حالت استمراری آن نیز settling down خواهد بود.
مثال برای فعل settle down
Eventually I'd like to settle down, but before that I'd like to see the world.
در نهایت دوست دارم سروسامان بگیرم، اما قبل از آن میخواهم دنیا را ببینم.
If my dog gets excited and starts barking, I go out and cuddle her and I can usually settle her down.
اگر سگ من هیجانزده شده و شروع به پارس کند، بیرون میروم و در آغوشش میگیرم و معمولاً میتوانم او را آرام کنم.
She quickly settled down in her new school.
او خیلی زود در مدرسه جدید خود جا افتاد.
Do you think he'll ever settle down and raise a family?
آیا فکر میکنید او هیچوقت سروسامان گرفته و خانواده تشکیل میدهد؟
Whenever the kids got too noisy, their teacher would tell them to settle down and get on with their work.
هر وقت بچهها خیلی سر و صدا میکردند، معلمشان به آنها میگفت که آرام بگیرند و به کارشان ادامه دهند.
If you don't settle down to your homework, you'll never get it done.
اگر مشغول تکالیف خود نشوید، هرگز آن را انجام نخواهید داد.
After years of living on the road and traveling the world, Robert finally settled down with a wife in the suburbs.
رابرت پس از سالها زندگی در جاده و سفر دور دنیا، سرانجام با همسری در حومه شهر تشکیل خانواده داد.
Barry came in and told his kids to settle down because they were running around screaming.
بری وارد شد و به بچههایش گفت که آرام بگیرند، زیرا آنها با فریاد به اطراف میدویدند.