خرید، یکی از فعالیتهای مهم و رایج در زندگی انسان است و هر روزه ما برای تامین نیازهای خود و خانوادهمان خرید میکنیم. با وجود تنوع و گستردگی فروشگاهها و بازارها، خرید همیشه با چالشهایی همراه است؛ از جمله انتخاب محصول، مذاکره برای قیمت، مواجه شدن با تقلبها و سایر موضوعاتی که باعث میشوند در خرید خود بیشتر دقت کنیم.
به همین دلیل داستانهایی با موضوع خرید، همیشه جذاب هستند. از طرفی دیگر مطالعه داستان کوتاه انگلیسی در مورد خرید کردن نیز میتواند جنبههای آموزشی داشته باشد و زبان انگلیسی شما را تقویت کند.
در این مقاله ۵ داستان انگلیسی درباره خرید را برای شما آماده کردهایم. در هر کدام از این داستانها میتوانید خودتان را در موقعیتهای مختلف تصور کنید و یاد بگیرید که چطور باید از پس یک خرید چالشبرانگیز برآیید؛ بنابراین این داستانهای جذاب و آموزنده را تا انتها دنبال کنید.
داستان کوتاه انگلیسی درباره خرید لپتاپ
لپتاپ سامان مدتی است که دچار مشکل شده است. سامان تصمیم میگیرد قبل از اینکه لپتاپش به کلی از کار بیفتد یک لپتاپ جدید برای خود بخرد. سامان خرید اینترنتی را انتخاب میکند و در این راه با مشکلاتی روبهرو میشود. بقیه ماجرا را در داستان زیر بخوانید:
The first story: Saman internet shopping.
داستان اول: خرید اینترنتی سامان.
Saman had been wanting to buy a new laptop for a while. He searched the local stores but couldn't find the one he wanted. One day, he decided to buy it online.
سامان مدتی بود که میخواست لپتاپ جدید بخرد. او فروشگاههای محلی را جستوجو کرد اما نتوانست چیزی را که میخواست پیدا کند. یک روز تصمیم گرفت آن را آنلاین بخرد.
He entered a popular online store and found the laptop he needed. He added it to his cart, entered his personal information, and checked out. But when he tried to pay, an error message appeared on the screen. Saman tried a few more times, but the same thing happened again.
او وارد یک فروشگاه اینترنتی محبوب شد و لپتاپ مورد نیاز خود را پیدا کرد. آن را به سبد خرید خود اضافه کرد؛ اطلاعات شخصی خود را وارد و بررسی کرد. اما هنگامی که او سعی کرد پرداخت کند، یک پیام خطا روی صفحه ظاهر شد. سامان چند بار دیگر تلاش کرد اما دوباره همان اتفاق افتاد.
Frustrated, Saman decided to call customer service. Support informed him that the payment gateway was down and suggested that he try again later. Saman waited for a few hours and tried again, but still failed.
سامان که ناامید شده بود تصمیم گرفت با خدمات مشتری تماس بگیرد. پشتیبانی به او اطلاع داد که درگاه پرداخت قطع است و به او پیشنهاد کرد که بعدا دوباره تلاش کند. سامان چند ساعتی صبر کرد و دوباره تلاش کرد اما باز هم موفق نشد.
The next day, Saman received an email from the online store saying that his account had been locked due to multiple unsuccessful payment attempts. He was asked to call customer service to verify his identity and unlock his account.
روز بعد، سامان ایمیلی از فروشگاه اینترنتی دریافت کرد مبنی بر اینکه حسابش به دلیل تلاشهای ناموفق متعدد برای پرداخت قفل شده است. از او خواسته شد با خدمات مشتری تماس بگیرد تا هویت خود را تایید کند و قفل حساب خود را باز کند.
Saman called customer service, went through the verification process, and had his account unlocked. He tried to make the payment again, but this time he received a notification that the laptop was out of stock.
سامان با خدمات مشتری تماس گرفت، مراحل تایید را طی کرد و حسابش باز شد. او سعی کرد دوباره پرداخت را انجام دهد، اما این بار اطلاعیهای دریافت کرد که لپتاپ موجود نیست.
Disappointed, Saman thought about giving up, but he really needed the laptop. He decided to look for it in other online stores and found it on a lesser-known website. He was hesitant at first, but he read some positive reviews and decided to give it a try.
سامان ناامید به فکر تسلیم شدن افتاد؛ اما واقعا به لپتاپ نیاز داشت. تصمیم گرفت آن را در فروشگاههای آنلاین دیگر جستوجو کند و آن را در یک وبسایت کمتر شناخته شده پیدا کرد. ابتدا مردد بود، اما چند نقد مثبت خواند و تصمیم گرفت آن را امتحان کند.
He added the laptop to his cart, entered his personal information, and clicked on checkout. This time, the payment went through smoothly, and he received a confirmation email.
لپتاپ را به سبد خرید خود اضافه کرد، اطلاعات شخصی خود را وارد کرد و روی پرداخت کلیک کرد. این بار پرداخت بدون مشکل انجام شد و او ایمیل تایید دریافت کرد.
Saman was relieved and happy that he finally got his laptop. He learned that online shopping can have its challenges, but with a little patience and persistence, he could overcome them.
سامان از اینکه بالاخره لپتاپش را گرفت خیالش راحت شد و خوشحال بود. او آموخت که خرید آنلاین میتواند چالشهایی داشته باشد؛ اما با کمی صبر و پشتکار میتواند بر آنها غلبه کند.ت را در جوامع خود ایجاد کنند.
داستان کوتاه انگلیسی درباره خرید لباس جدید
همه ما وقتی پای یک مهمانی در میان باشد درگیر انتخاب لباس میشویم. نمیدانیم چه لباسی بپوشیم، از کجا لباس جدید بگیریم و هزاران موضوع دیگری که ذهنمان را درگیر میکند. سارای داستان ما نیز درگیر انتخاب لباس میشود و در این راه با چالشهایی روبهرو میشود. بقیه ماجرا را در ادامه داستان بخوانید:
The second story: The challenges of choosing Sara's clothes.
داستان دوم: چالشهای انتخاب لباس سارا.
Sara had a party to attend, and she needed a new outfit. She wanted to look good, but she also had some challenges to overcome.
سارا یک مهمانی دعوت بود و به یک لباس جدید نیاز داشت. میخواست خوب به نظر برسد، اما باید بر چالشهایی نیز غلبه کند.
Firstly, Sara lived in a small town, and the local stores had limited clothing options. She had to either settle for something she didn't like or travel to a bigger city to shop.
اولا، سارا در یک شهر کوچک زندگی میکرد و فروشگاههای محلی گزینههای محدودی برای پوشاک داشتند. باید یا به چیزی که دوست ندارد بسنده کند یا برای خرید به شهر بزرگتری سفر کند.
Secondly, Sara's friends had different tastes in fashion, and they all had their opinions about what she should wear. Some suggested bright colors, while others preferred something more neutral.
ثانیا دوستان سارا در زمینه مد سلیقههای متفاوتی داشتند و همه نظرات خود را در مورد لباس پوشیدن او داشتند. برخی رنگهای روشن را پیشنهاد میکردند، در حالی که برخی دیگر رنگهای خنثیتر را ترجیح میدادند.
Lastly, Sara had her own style and wanted to wear something that represented her personality. She liked simple and elegant designs, but she also wanted to stand out at the party.
در نهایت، سارا سبک خاص خود را داشت و میخواست چیزی بپوشد که نشاندهنده شخصیت او باشد. او طرحهای ساده و شیک را دوست داشت؛ اما میخواست در مهمانی متمایز باشد.
Sara decided to visit a nearby store that had recently opened and had good reviews. She found a dress she liked, but it wasn't available in her size. She asked the shop assistant if they had other sizes, but they didn't. Sara felt hopeless.
سارا تصمیم گرفت از فروشگاهی در نزدیکی بازدید کند که اخیرا افتتاح شده بود و نظرات خوبی داشت. او لباسی را پیدا کرد که دوست داشت؛ اما در اندازه او موجود نبود. از فروشنده پرسید که آیا اندازههای دیگری دارند؛ اما نداشتند. سارا احساس ناامیدی کرد.
She went back home and decided to ask her friends for their opinions. Some liked the dress she had seen, while others suggested different styles. Sara felt more confused than ever.
او به خانه برگشت و تصمیم گرفت از دوستانش نظر بپرسد. برخی لباسی را که او دیده بود دوست داشتند، در حالی که برخی دیگر مدلهای متفاوتی را پیشنهاد کردند. سارا بیشتر از همیشه گیج شده بود.
After some thought, Sara decided to stick to her personal style and preferences. She went online and searched for simple and elegant dresses. She found a few websites that had some good options and read the reviews.
پس از مدتی فکر، سارا تصمیم گرفت به سبک شخصی و ترجیحات خود پایبند باشد. او آنلاین شد و لباسهای ساده و شیک را جستجو کرد. چند وبسایت پیدا کرد که گزینههای خوبی داشتند و نقد و بررسیها را خواند.
Sara ordered the dress she loved and it arrived a few days later. She tried it on and was pleased with how it looked. She felt confident and ready to party.
سارا لباسی را که دوست داشت سفارش داد و چند روز بعد رسید. آن را امتحان کرد و از ظاهر آن راضی بود. احساس اعتمادبهنفس داشت و آماده مهمانی بود.
At the party, Sara received many compliments on her dress. She felt happy that she had trusted her own style and preferences. She learned that when it comes to fashion, it's important to stay true to yourself and not let others influence your choices.
در این مهمانی، سارا از لباسش تعریفهای زیادی دریافت کرد. او از اینکه به سبک و ترجیحات خودش اعتماد کرده بود احساس خوشحالی میکرد. او آموخت که وقتی نوبت به مد میرسد، مهم است که به خود وفادار بمانید و اجازه ندهید دیگران بر انتخابهای شما تاثیر بگذارند.
داستان کوتاه انگلیسی درباره خرید هدیه تولد
خرید هدیه تولد همیشه جذاب است بهخصوص برای کسانی که دوستشان داریم این موضوع اهمیت بیشتری پیدا میکند. جان میخواهد برای دوستش یک هدیه تولد بخرد اما نمیداند که دقیقا چه چیزی او را خوشحال میکند. در این داستان دغدغههای جان برای خرید هدیه را با هم میخوانیم:
The third story: A birthday present.
داستان سوم: هدیه تولد.
Once upon a time, there was a person named John who wanted to buy a gift for his friend's birthday. John was very excited to give his friend a special and unique gift, but he was having trouble deciding what to get.
روزی روزگاری شخصی به نام جان میخواست برای تولد دوستش هدیه بخرد. جان بسیار هیجانزده بود که یک هدیه خاص و منحصربهفرد به دوستش بدهد؛ اما در تصمیمگیری برای گرفتن هدیه مشکل داشت.
At first, John thought about buying his friend a new phone, but then he realized that it was too expensive. Then, he considered buying a book, but he knew that his friend had already read most of the popular ones. John felt frustrated and started to worry that he wouldn't find the perfect gift.
در ابتدا جان به فکر خرید یک گوشی جدید برای دوستش افتاد، اما بعد متوجه شد که این گوشی بسیار گران است. سپس به فکر خرید کتاب افتاد، اما میدانست که دوستش قبلا بیشتر کتابهای محبوب را خوانده است. جان احساس ناامیدی کرد و نگران شد که نتواند هدیه مناسبی پیدا کند.
However, John didn't give up. He decided to look for something that was both affordable and meaningful. He went to several stores and spent a lot of time browsing through various items. Eventually, he stumbled upon a beautiful antique vase that he thought his friend would fall in love with.
با این حال، جان تسلیم نشد. تصمیم گرفت به دنبال چیزی باشد که هم مقرونبهصرفه و هم معنادار باشد. به چندین فروشگاه رفت و زمان زیادی را صرف جستوجوی اقلام مختلف کرد. در نهایت، به طور تصادفی به یک گلدان عتیقه زیبا برخورد کرد که فکر میکرد دوستش عاشق آن خواهد شد.
John bought the vase and took it home to wrap it up nicely. But then, he realized that he had forgotten to consider the cost of wrapping paper and ribbon. He felt a little overwhelmed, but he decided to make the wrapping paper himself using some old newspaper and colored markers.
جان گلدان را خرید و به خانه برد تا خوب بپیچد؛ اما بعد متوجه شد که فراموش کرده است هزینه بستهبندی کاغذ و روبان را در نظر بگیرد. کمی احساس ناراحتی کرد؛ اما تصمیم گرفت کاغذ کادو را خودش با استفاده از چند روزنامه قدیمی و ماژیکهای رنگی درست کند.
On the day of his friend's birthday, John presented the gift to him. His friend was so surprised and touched by the beautiful vase, and he also appreciated the effort that John had put into the wrapping.
در روز تولد دوستش، جان این هدیه را به او تقدیم کرد. دوست او از گلدان زیبا بسیار شگفتزده شد و تحت تاثیر قرار گرفت و همچنین از تلاشی که جان برای بستهبندی انجام داده بود قدردانی کرد.
From that day on, John learned that finding the perfect gift doesn't always mean spending a lot of money. Sometimes, the best gifts are the ones that come from the heart and show how much you care.
از آن روز به بعد، جان یاد گرفت که یافتن یک هدیه عالی همیشه به معنای خرج کردن پول زیاد نیست. گاهی اوقات بهترین هدایا آنهایی است که از ته دل میآیند و نشان میدهند که چقدر اهمیت میدهید.
داستان کوتاه انگلیسی درباره خرید لباس برای مراسم عروسی
انتخاب لباس برای مراسم عروسی همیشه با دشواریهایی همراه است. لونا بودجه زیادی نداشت؛ اما میخواست در مراسم عروسی زیبا به نظر برسد. به همین دلیل تصمیم گرفت به سراغ یک فروشگاه دستدومفروشی برود. به ادامه ماجراهای لونا برای خرید لباس مراسم عروسی توجه کنید:
The Fourth story: Second-hand clothes are not always bad.
داستان چهارم: لباسهای دستدوم همیشه بد نیستند.
Once upon a time, there was a person named Luna who wanted to buy a new dress for her friend's wedding. Luna was very excited about the wedding, but she was also on a tight budget. She knew that she couldn't spend too much money on the dress, but she also wanted to look nice and stylish.
روزی روزگاری شخصی به نام لونا بود که میخواست برای عروسی دوستش لباس جدیدی بخرد. لونا در مورد عروسی بسیار هیجانزده بود؛ اما بودجه محدودی داشت. میدانست که نمیتواند پول زیادی برای لباس خرج کند؛ اما میخواست زیبا و شیک به نظر برسد.
Luna decided to go to a few stores to see if she could find a dress that fit her budget. She looked through the racks of dresses, but everything seemed too expensive for her. Luna started to feel disappointed, but she didn't give up.
لونا تصمیم گرفت به چند فروشگاه برود تا ببیند آیا میتواند لباسی متناسب با بودجهاش پیدا کند. به قفسههای لباس نگاه کرد؛ اما همه چیز برای او گران به نظر میرسید. لونا شروع به ناامیدی کرد، اما تسلیم نشد.
She decided to try a thrift store, where she found a beautiful dress that was within her budget. The dress wasn't brand new, but it was in great condition and looked almost new. Luna was so happy and relieved that she had found a dress that she loved and that fit her budget.
تصمیم گرفت که یک مغازه دستدومفروشی را امتحان کند؛ جایی که لباس زیبایی را پیدا کرد که در حد بودجه او بود. لباس کاملا نو نبود؛ اما در شرایط عالی بود و تقریبا نو به نظر میرسید. لونا آنقدر خوشحال و آسوده بود که لباسی را پیدا کرد که دوست داشت و متناسب با بودجهاش بود.
However, Luna still needed to get shoes and a purse to match her dress. She looked at several stores but found that most of the shoes and purses were too expensive. Finally, she found a discount store where she was able to buy a pair of shoes and a purse that matched her dress perfectly.
با این حال، لونا هنوز نیاز داشت کفش و کیفی متناسب با لباسش تهیه کند. به چندین فروشگاه نگاه کرد اما متوجه شد که بیشتر کفشها و کیف پولها خیلی گراناند. سرانجام، یک فروشگاه تخفیفدار پیدا کرد که در آن توانست یک جفت کفش و یک کیف پول بخرد که کاملا با لباس او همخوانی داشت.
Luna was excited about her new dress and felt confident and happy when she went to her friend's wedding. She realized that if you're willing to be creative, you can find great things even when you're on a tight budget. From that day on, Luna learned to be careful with her spending and always look for the best deals.
لونا در مورد لباس جدیدش هیجانزده بود و وقتی به عروسی دوستش رفت احساس اعتمادبهنفس و خوشحالی کرد. او متوجه شد که اگر مایل به خلاقیت باشید، میتوانید چیزهای بزرگی پیدا کنید؛ حتی زمانی که بودجه کمی دارید. از آن روز به بعد، لونا یاد گرفت که مراقب مخارج خود باشد و همیشه به دنبال بهترین معاملات باشد.
داستان کوتاه انگلیسی درباره خرید در بازار محلی
بازار بهترین مکان برای خرید است. میتوانید بهترین و تازهترین محصولات غذایی را در بازارها پیدا کنید. تام که علاقه زیادی به بازار دارد تصمیم میگیرد برای خرید لباس به سراغ بازار محلی شهرشان برود و این داستان جالب برای او اتفاق میفتد که در ادامه میتوانید آن را بخوانید:
The fifth story: Shopping at the local market.
داستان پنجم: خرید در بازار محلی.
Tom always enjoys shopping at the local market. He liked the lively atmosphere, the smell of fresh produce and the variety of goods available. From fresh fruits and vegetables to handicrafts and clothing, the market had it all.
تام همیشه از خرید در بازار محلی لذت میبرد. او فضای پر جنبوجوش، بوی محصولات تازه و تنوع کالاهای موجود را دوست داشت. از میوهها و سبزیجات تازه گرفته تا صنایع دستی و پوشاک، بازار همه چیز داشت.
One day, Tom decided to go to the market to buy some new clothes. As soon as he arrived, he was greeted by several vendors, all vying for his attention. Each of them offered him different clothes and claimed that their products have the best and most suitable price.
یک روز تام تصمیم گرفت برای خرید چند لباس جدید به بازار برود. به محض ورود، چند فروشنده از او استقبال کردند که همه برای جلب توجه او رقابت میکردند. هر کدام از آنها لباسهای مختلفی را به او پیشنهاد میکردند و مدعی بودند که محصولاتشان بهترین و مناسبترین قیمت را دارد.
Tom was a little overwhelmed by the competition, but he knew that he had to be careful. He inspected the clothes closely, feeling the texture of the fabrics, checking for any damage or defects, and comparing the prices of similar items.
تام کمی غرق این رقابت شده بود؛ اما میدانست که باید مراقب باشد. لباسها را از نزدیک بررسی کرد، بافت پارچهها را حس کرد، آسیب یا ایراد را بررسی کرد و قیمت اجناس مشابه را با هم مقایسه کرد.
As he went from dealer to dealer, Tom realized that negotiation and haggling were all part of the experience. Some sellers were willing to haggle, while others were firm on their prices. Tom used his charm and negotiation skills to get the best possible deal.
وقتی از فروشندهای به فروشنده دیگر میرفت، تام متوجه شد که مذاکره و چانهزنی همگی بخشی از این تجربه است. برخی از فروشندگان مایل به چانه زدن بودند، در حالی که برخی دیگر روی قیمتهای خود قاطع بودند. تام از جذابیت و مهارتهای مذاکره خود برای به دست آوردن بهترین قیمت ممکن استفاده کرد.
However, as he was looking around, he encountered some vendors who were selling counterfeit goods. Tom knew that buying such products was not only illegal but also potentially dangerous. He was disappointed to see that some people were trying to cheat their customers by selling fake products.
با این حال، در حالی که به اطراف نگاه میکرد، با فروشندههایی مواجه شد که اجناس تقلبی میفروختند. تام میدانست که خرید چنین محصولاتی نهتنها غیرقانونی است بلکه بالقوه خطرناک است. او از دیدن اینکه برخی از افراد با فروش محصولات تقلبی سعی در فریب مشتریان خود دارند، ناامید شد.
Despite encountering some unscrupulous vendors, Tom continued his search for quality clothes at a reasonable price. He was determined to find the best deal possible without compromising on the quality or safety of the products he purchased.
تام علیرغم مواجهه با برخی از فروشندگان بیوجدان، به جستوجوی خود برای یافتن لباسهای باکیفیت با قیمت مناسب ادامه داد. او مصمم بود تا بهترین معامله ممکن را بدون به خطر انداختن کیفیت یا ایمنی محصولاتی که خریداری کرده بود، بیابد.
Finally, after some searching, Tom was able to find some nice clothes that met his expectations. He was satisfied with his purchases and felt good knowing that he had gotten a good deal. He also felt proud of himself for being careful and avoiding the counterfeit goods that he had encountered.
سرانجام، پس از مدتی جستوجو، تام توانست لباسهای خوبی پیدا کند که انتظارات او را برآورده میکرد. او از خریدهایش راضی بود و با دانستن اینکه تخفیف خوبی به دست آورده احساس خوبی داشت. همچنین به خاطر مراقبت و دوری از کالاهای تقلبی که با آنها برخورد کرده بود به خود افتخار میکرد.
Tom realized that shopping could be both fun and challenging. He learned to be careful and know what to look for when shopping. He also learned that negotiating and haggling were essential skills when getting the most favorable deal possible. Despite the challenges he faced, Tom knew he would return to the market again. He was eager to experience shopping in a bustling marketplace.
تام متوجه شد که خرید میتواند هم سرگرمکننده و هم چالشبرانگیز باشد. او یاد گرفت که مراقب باشد و بداند هنگام خرید باید به دنبال چه چیزی باشد. همچنین یاد گرفت که مذاکره و چانهزنی مهارتهای ضروری برای دستیابی به مطلوبترین معامله ممکن است. با وجود چالشهایی که با آن مواجه بود، تام میدانست که دوباره به بازار باز خواهد گشت. او مشتاق بود تا خرید در یک بازار شلوغ را تجربه کند.
سخن پایانی
در این مقاله ۵ داستان کوتاه انگلیسی در مورد خرید را با هم خواندیم. در این داستانها با خریدهای مختلف و چالشهایی که افراد با آنها روبهرو میشوند، پی بردید. در هر کدام از این داستانها با واژهها و عبارتهای جدیدی آشنا شدید که نقش مهمی در بهبود زبان انگلیسی شما در بحث خرید کردن دارند. تمرین خواندن داستانهای انگلیسی را به عنوان یکی از بهترین روشهای یادگیری زبان انگلیسی در برنامه روزانه خود قرار دهید و از تاثیر فوقالعاده آن شگفتزده شوید.