لالیورونا - قسمت اول

توضیح مختصر

یک داستان ترسناک

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

I almost slam my head on the dashboard. When the car suddenly stops In the middle of the dirt road.

“What are you doing?” He looks behind me.

“Right there… those trees,” “Are you serious?” I look out the passenger window, And in the dark distance is the Gallinas River.

“That’s where you need to go,” he says.

“Every time you drink, you do this.” “Well…

I didn’t forget about that stupid comment you made last night.”

“I was just messing around.” I put my hand on my forehead.

“It was a joke.”

“You made me look stupid in front of everyone.” I roll my eyes.

“She’s not real.” “Go,” he says, pointing to the trees.

“But it’s windy.” “That’s when she comes out —when it’s windy,” he adds “I can’t believe you’re doing this.” I grab the door handle. As he takes another drink from his flask.

“Now,” he says.

“This is ridiculous.” He grabs my arm

And starts to squeeze it.

“I’ll hurt you if you don’t get out of this car.” I pull my arm away from him. As he starts to smack me on my head. “Okay… stop, I’ll go.” He grabs my hoodie.

“Boy

Just because you turned twelve yesterday Doesn’t mean shit.” “Okay!”

I shout

Pushing him away from me.

I have no choice but to get out of the car.

I’d rather do this

Then get beat at home.

I step out of the vehicle.

“That’s a good boy.

And yell if you see something.

He lifts up his flask.

“You and your stupid fairy tales,” I reply, closing the door.

“Don’t be scared,” he says.

Annoyed by his abuse,

I pull my hood over my head, Staring at the river,

About forty-yards from me.

“Boy!”

He shouts from inside the car.

“Are you going to stand there all night like an idiot?” I take a deep breath and run, Jumping over several bushes. Passing between trees as I reach the bank of the river.

I look around to the wind swaying the tree branches. But thankful for the car headlights shining in my direction, I can see somewhat down the river To a large rock

Sticking out from the ground.

I run to it.

I make it to the rock and sit on it. Pulling down the strings from my hoodie. Making the hood tight around my head. Expecting soon he will finish his whiskey. Call me back to the car.

As I wait, I look back at the reflection of the headlights Now piercing through the tree branches.

I close my eyes,

Allowing the peacefulness of the Gallinas River to sweep me away from this horrible situation, But then,

I am distracted by the car headlights going off.

I stand up on the rock. Completely confused as I wait for something to happen, My patience slowly fades.

I am about to yell for him, When the wind stops unexpectedly. The river flow calms,

And in the distance

I hear a soft voice.

I move nervously,

Trying to concentrate, And it becomes clear to me

It is…

A woman crying.

ترجمه‌ی درس

سرمو تقریبا کوبوندم به داشبورد. وقتیکه ماشین وسط جاده خاکی یهو متوقف شد. چیکار میکنی تووو؟

نگاهی به پشت سرم انداخت. درست همونجا، اون درختا؛ شوخیت گرفته؟

از شیشه بیرونو نگاه کردم در یک مسافت تاریک رود گالیانز قرار داره. گفت : این همونجاییه که تو باید بری. هر وقت که مست میشی همینکارا رو میکنی …خب

اون نظر احمقانه رو که دیشب گفتی یادم نرفته

من فقط داشتم سر به سرت میذاشتم. سرمو گذاشتم رو پیشونیم. فقط یه شوخی بود

تو باعث شدی جلوی همه یه احمق به نظر بیام. چشم غره زدم

اون واقعی نیست

در حالیکه به درختا اشاره میکرد گفت برو. ولی هوا باد داره

همون موقعست که اون میاد بیرون (وقتی که باد باشه)، اضافه کرد، باورم نمیشه داری اینکارو میکنی. دستیگره در رو گرفتم

درحالیکه او یه نوشیدنی دیگه از فلاسکش برمیداشت. گفت: همین حالا

مسخرس

دستمو گرفت

و شروع کرد به فشار دادنش. اگه از ماشین پیاده نشی یه بلایی سرت میارم. دستمو ازش کشیدم

در حالیکه اون میزد تو سرم. خیلی خب…تمومش کن. میرم سوئیشرتم رو گرفت دستش. پسر

اینکه دیروز 12 سالت شده هیچ اهمیتی نداره

خیلی خب!

داد زدم

و اونو از خودم دور کردم. راهی جز اینکه از ماشین خارج شم ندارم. ترجیح میدم اینکارو بکنم. تا اینکه تو خونه کتک بخورم. از ماشین بیرون زدم

حالا شدی پسر خوب

و اگه چیزی دیدی داد بزن. فلاسکشو بلند کرد

تو هم با اون داستانای خیالیت؛ اینو در جوابش گفتم و در رو بستم. گفت : نترس

از این بدگویی هاش عصبی بودم

کلاه سوئیشرتمو گذاشتم سرم به رودخونه خیره شده بودم. ‫40 یارد (120 فوت) ازم فاصله داشت. پسر!

“از تو ماشین داد زد”

میخوای تموم شبو مثل احمقا همونجا وایسی؟ یه نفس عمیق کشیدمو دوئیدم از چند تا بوته پریدم

از بین درختا رد شدم تا به لب رودخونه رسیدم. دور و برم باد با شاخه ی درختا بازی میکرد. ولی از چراغهای ماشین ممنونم که مسیرمو روشن کردن یه چیزایی پایین رودخونه میدیدم که به یه سنگ بزرگ منتهی میشد

که از زمین بیرون زده بود. به سمتش دویدم

خودم رو به سنگ رسوندم و روش نشستم. کش سوئیشرتمو میکشیدم

و کلاهم رو دور سرم تنگ تر میکردم. انتظار داشتم هرچه زودتر ویسکیش رو تموم کنه. صدام کنه که برگردم به ماشین. همینطور که منتظر بودم برگشتم به انعکاس چراغ ماشین نگاه کردم که از بین شاخه های درختا رد میشد. چشمامو بستم

و اجازه دادم که ارامش رودخونه ی گالیانز منو تو این شرایط وحشتناک آروم کنه، ولی بعدش

حواسم با خاموش شدن چراغهای ماشین پرت شد. روی سنگ ایستادم

در حالیکه منتظر وقوع چیزی بودم بسیار گیج شده بودم ولی صبرم لبریز شد

میخوام داد بزنم سرش، که باد خیلی غیرمنتظره قطع شد. جریان رودخونه آروم شد. و از دور دست ها

یه صدای ارومی شنیدم

مضطربانه حرکت کردم

سعی کردم تمرکز کنم و برام روشن می شد که

اون صدا…

صدای زنی بود که گریه می کرد