داستان انگلیسی مرد گرگی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستان های واقعی / فصل: مرد گرگی / درس: داستان انگلیسی مرد گرگیسرفصل های مهم
داستان انگلیسی مرد گرگی
توضیح مختصر
شوان الیس فردی است که برای تحقیقات روی گرگها و حفظ نسل آنها، خود را شبیه به گرگها کرده تا بتواند با آنها زندگی کند. این کار عجیب او باعث شده است که به وی لقب مرد گرگی بدهند.
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل صوتی
متن انگلیسی درس
WOLFMAN
Shaun Ellis is sometimes called “The Wolfman”. He’s not a monster; he’s an animal researcher that studies wolves. Shaun isn’t a normal researcher. Some people call him “The Wolfman” because of the unusual ways that he works with these wild animals. Unlike most animal researchers, he has almost become a wolf.
Wolves are very powerful and sometimes dangerous animals. They can easily break bones and kill humans, but Shaun is not afraid of them. For almost two years he lived, slept, ate, played and hunted with a family of wolves in England. For twenty-four hours a day, seven days a week, he lived the life of a wolf. A family of wolves is called a pack’. Shaun didn’t only join a pack of wolves; he became their leader.
Shaun grew up in a rural part of England. The local animals were his friends.
At a young age, Shaun watched how the local foxes lived. As a young man, one of his first jobs was working in a game preserve. A game preserve isn’t a normal park. A game preserve is a place where animals are kept for hunters to shoot and kill. Shaun loves animals. He didn’t want them to die. He fed them and planned to help the foxes escape.
When his boss found out, he was fired.
Later in life, Shaun joined the army and became a soldier. This experience as a soldier made Shaun’s body and mind strong. This prepared him for the tough life of living as a wolf. After the army, Shaun returned to his love of wild animals and became a wolf researcher. He first learned about wolves from Native American Indian researchers, who studied and respected wolves. He spent seven years living with Indians and learning about wolves and how they communicate.
After living in America, Shaun returned home to England and began working with wolves in a wildlife park. In the park, one of the wolves had three babies.
For some unknown reason, the mother wolf rejected these babies. This was Shaun’s chance to start doing unique animal research. Shaun became their mother, brother, teacher, and leader.
He first taught these young wolves how to speak like a wolf. Wolves make many different sounds to communicate.
Shaun learned all about wolf language from the Native Americans.
Some wolf sounds are defensive. These help keep other enemy wolf packs away and prevent fights over food. Some wolf sounds are a call to bring the wolf pack together. Other wolf sounds are locating sounds.
Each wolf has a unique locating sound, which is like a name. When the wolf pack hears this sound they know where their brother or sister is located.
Shaun also taught the wolves how to hunt and eat. This is maybe the most dangerous part of Shaun’s job. Shaun is the leader, so he eats first and he eats the best parts, the heart and liver. Raw liver is hard for a human to digest, but Shaun must eat it or the other wolves will not respect him as their leader. Sometimes Shaun secretly takes the liver out and lightly cooks it first and then puts it back inside the dead deer before eating. This is very difficult because wolves have a very strong sense of smell. The wolves will know that the liver is not raw if Shaun cooks it too much. If they know he isn’t eating raw meat, they will not respect him as a wolf leader. While he eats, the other wolves challenge him. They show their teeth and make scary snapping sounds at Shaun. They could attack Shaun anytime, but he must defend his meal and show no fear. Shaun looks like a wild animal when he eats.
He tears into the bloody dead deer with his hands while he eats the mostly raw meat. He growls and snaps his teeth to keep the other wolves away. Shaun is truly the wolf pack leader. Only after he finishes eating will he let the other wolves eat.
Violence within wolf packs is common and Shaun was bitten many times. The first few times, he went to the hospital and got stitches. After he returned from the hospital, the wolves always tore the stitches out and licked his wounds. They didn’t want to hurt Shaun. They wanted to take care of him. Shaun later learned that wolf saliva has a healing effect that speeds wound recovery. Shaun believes that the rough life of living outside with the wolves, eating raw meat, and the healing effects of wolf saliva have made him stronger.
Shaun continues to care for his wolf pack in England and continues his unusual research on the way they live. Wild wolves have been completely killed off by humans in many countries, including England. In other parts of the world they are in danger of disappearing. Shaun deeply respects these wild animals and his main goal is to protect them. He has already had some success.
His research on wolf language has already stopped some farmers from killing wild wolves in Poland. He hopes to continue studying and using his knowledge to help humans and wild wolves live together more peacefully all over the world.
ترجمهی درس
مرد گرگی
شوان اِلیس را گاهی اوقات مرد گرگی مینامند. او موجود عجیبی نیست؛ او محقق حیوانات است و روی گرگها مطالعه میکند. شوان یک محقق معمولی نیست. برخی از مردم به خاطر روشهای غیرعادی که این مرد برای کار با گرگها استفاده میکند، او را «مرد گرگی» مینامند. برخلاف بقیه محققانی که روی گرگها تحقیق میکنند، او تقریباً یک گرگ شده است.
گرگها حیواناتی بسیار قدرتمند و گاهی اوقات خطرناک هستند. آنها بهراحتی میتوانند استخوانهای یک انسان را خرد کرده و او را بکشند، اما شوان از آنها نمیترسد. تقریباً دو سال با خانوادهای از گرگها در انگلستان زندگی میکرد با آنها میخوابید، غذا میخورد، بازی و شکار میکرد. بیستوچهار ساعت شبانهروز و هفت روز هفته را مثل گرگها زندگی میکرد. خانواده گرگها گله نامیده میشود. شوان نهتنها به یک گله گرگ ملحق شده بلکه رئیسشان هم هست.
شوان در منطقهای روستایی در انگلستان بزرگ شده است. حیوانات محلی دوستان او بودند.
در سنین پائین زندگی، روباههای محلی را تماشا میکرد. در جوانی، یکی از اولین کارهایش در یک پارک حفاظت شده بود. آن مکان یک پارک معمولی نبود. آنجا جایی بود که حیوانات را برای شکارچیان نگهداری می کرند تا به آنها شلیک کرده و بکشند. شوان عاشق حیوانات است. او نمیخواست آنها بمیرند. او به آنها غذا میداد و نقشه میکشید تا روباهها را فراری دهد.
وقتی رئیسش از این مسئله خبردار شد او را اخراج کرد.
بعدها شوان به ارتش پیوست و سرباز شد. تجربه سربازی جسم و ذهن او را تقویت کرد. این کار، او را برای زندگی خشن گرگی آماده کرد. پس از ارتش به دنبال علاقهاش به حیوانات وحشی رفت و محقق گرگها شد. ابتدا از سرخپوستان درباره زندگی گرگها یاد گرفت، آنها گرگها را مطالعه میکردند و برایشان احترام قائل بودند. شوان هفت سال را با سرخپوستان و به آموختن دربارهی گرگها، و نحوه برقراری ارتباطشان گذراند.
پس از زندگی در آمریکا، شوان به خانهاش در انگلستان برگشت تا کار روی گرگها را در یک پارک حیاتوحش شروع کند. در این پارک، یکی از گرگها سه توله داشت.
گرگ مادر به دلیلی نامعلوم این تولهها را از خود میراند. این فرصتی برای شوان بود تا تحقیق منحصربهفردی روی حیوانات آغاز کند. شوان مادر و برادر و معلم و رهبر آن تولهها شد.
او ابتدا به آنها یاد داد چطور مثل گرگها حرف بزنند. گرگها برای برقراری ارتباط از صداهای مختلف زیادی استفاده میکنند.
شوان اطلاعاتش درباره زبان گرگها را از سرخپوستها یاد گرفته بود.
بعضی از صداهای گرگها دفاعی هستند. این صدا به دور نگهداشتن گلههای دیگر گرگها و درگیری بر سر غذا کمک میکند. بعضی از صداهای آنها برای جمعکردن گله در یکجا به کار میروند. دیگر صداها مربوط به پیدا کردن یکدیگر است.
هر گرگ صدای مکانیابی منحصربهفردی مثل یک اسم برای خودش دارد. وقتی گله گرگها این صدا را میشنوند میفهمند که برادر یا خواهرشان کجاست.
شوان، همچنین شکار کردن و غذا خوردن را نیز به تولهها یاد داد. شاید این خطرناکترین بخش کار شوان بود. شوان رئیس است پس اولازهمه، و بهترین قسمت شکار، یعنی قلب و کبد را میخورد. هضم کبد خام برای انسان دشوار است اما شوان باید آن را بخورد وگرنه گرگها به او بهعنوان رئیسشان احترام نمیگذارند. گاهی اوقات شوان کبد را پنهان از آنها کمی میپزد و آن را قبل از خوردن درون لاشه گوزن قرار میدهد. این کار خیلی سخت است چراکه گرگها حس بویای بسیار قوی دارند. اگر شوان کبد را زیاد بپزد گرگها خواهند فهمید که کبد خام نیست. اگر آنها بدانند که او گوشت خام نمیخورد، بهعنوان رهبر گرگها برایش احترام قائل نمیشوند. وقتی شوان مشغول خوردن است او را امتحان میکنند. آنها دندانهایشان را نشان میدهند و صداهای ترسناکی برایش ایجاد میکنند. هرلحظه میتوانند به او حمله کنند او باید از غذایش دفاع کند و نشان دهد که هیچ ترسی از آنها ندارد. وقتی شوان مشغول غذا خوردن است درست مثل یک حیوان میشود.
او با دستهایش گوزن خونین را میدرد و بیشتر گوشت خام میخورد. غرش میکند و دندانهایش را بر هم میساید تا بقیه گرگها را دور نگه دارد. شوان واقعاً رئیس گله گرگها است. پسازاینکه او دست از خوردن کشید، به بقیه اجازه خوردن میدهد.
خشونت در گلههای گرگها رایج است و گرگها بارها شوان را گاز گرفتهاند. چند بار اول به بیمارستان رفت و جراحتهایش را بخیه زدند. گرگها همیشه بخیهها را پاره میکردند و زخمهایش را میلیسیدند. آنها نمیخواستند شوان را زخمی کنند. آنها میخواستند مراقب او باشند. شوان بعدها یاد گرفت که بزاق گرگها اثری شفابخش دارد که خوب شدن زخمها را تسریع میکند. شوان باور دارد که زندگی خشن همراه گرگها در طبیعت، خوردن گوشت خام، و اثر شفابخش بزاق گرگها او را قویتر کرده است.
شوان به مراقبت از گله گرگ خود در انگلستان و تحقیق غیرعادیاش درباره زندگی آنها ادامه میدهد. در بسیاری از کشورها ازجمله انگلستان گرگهای وحشی کاملاً به دست انسانها از بین رفتهاند. در جاهای دیگر جهان آنها درخطر از بین رفتن هستند. شوان عمیقاً به حیوانات وحشی احترام میگذارد و هدف اصلیاش حفاظت از آنها است. او به موفقیتهایی هم دست یافته است.
تحقیق او درباره زبان گرگها برخی از کشاورزان را از کشتن گرگهای وحشی در لهستان بازداشته است. او امیدوار است به مطالعه ادامه دهد و از دانشش برای کمک به زندگی مسالمتآمیز و دوستانه انسانها و گرگهای وحشی در همه جای دنیا استفاده کند.