درس مکمل

توضیح مختصر

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

The beginning of Jim’s Journey

Jimmy said goodbye to Filbert and got into his car. He drove very fast to the nearest bike store.

“I wonder, how does she look like?” Jimmy thought. “I think she has long blond hair and is super beautiful.”

He got to the store, pulled over and jumped out of his car. He ran to the store and saw a beautiful pink bike. He instantly asked for the price and said: “How much does this bike cost?”

The salesman said: “Oh Mr. Monkey welcome, so you want the pink one?, oh It will be a great choice sir.”

Jimmy said “Yeah, of course, I want that pink one, I want it for a girl”.

The salesman said “Oh, so you want it for your girlfriend. Today is your lucky day sir. That bike is the most expensive one. The regular price is 100$ but you can buy it only for 70$ plus tax.“

Jimmy said, “wow, so I’m gonna have a good deal.”

The salesman said “indeed sir, you’re having a great deal. Enjoy it.”

Jimmy bought the bike and put it in his car trunk, but he realized that he was hungry. So before going to the girl’s house, he went to a convenience store, bought 5 gallons of milk and he gulped all five gallons right away.

“That was refreshing, now let’s meet the dream lady”.

He jumped into his car and drove to the girl’s house. He got there at 10 and the girl was waiting at the door. But Jimmy got shocked. The girl wasn’t blond and beautiful. Guess what? She weighed 200 kilos, she was huge.

“Hello Jimmy”.

Noooo…

ترجمه‌ی درس

شروع سفر جیم

جیمی از فیلبرت خداحافظی کرد و سوار ماشینش شد. او به سمت نزدیک‌ترین فروشگاه دوچرخه خیلی سریع رانندگی کرد.

«کنجکاوم، او چطور به نظر می‌آید؟» جیمی این‌گونه فکر کرد. «فکر می‌کنم او موی بلند بلوند دارد و فوق‌العاده زیباست.»

او به فروشگاه رسید، کنار زد و از ماشینش بیرون پرید. او به سمت مغازه دوید و یک دوچرخه‌ی صورتی زیبا دید. او سریعاً قیمت را پرسید و گفت: «قیمت این دوچرخه چقدر است؟»

فروشنده گفت: «اوه آقای میمون خوش آمدی، آن صورتی را می‌خواهید؟، اوه انتخاب عالی‌ای خواهد بود آقا.»

جیمی گفت: «بله، البته، من صورتیه را می‌خوام، آن را برای یک دختر می‌خوام».

فروشنده گفت: «اوه، پس برای نامزدتان می‌خواهید. امروز روز شانس شماست آقا. آن دوچرخه گران‌ترین دوچرخه‌ست. قیمت معمول ۱۰۰ دلار است اما شما می‌تونید فقط ۷۰ دلار به‌اضافه‌ی مالیات بپردازید.»

جیمی گفت، «وای، پس من یک معامله‌ی خوب دارم.»

فروشنده گفت: «قطعاً آقا، شما یک معامله‌ی عالی دارید. از آن لذت ببرید.»

جیمی دوچرخه را خرید و در صندوق عقب ماشینش گذاشت، اما متوجه شد که گشنه بود. پس قبل از رفتن به خانه‌ی دختر، به یک مغازه‌ی خواروبارفروشی رفت، ۵ گالن شیر خرید و تمام پنج گالن را درجا قورت داد.

«دلپذیر بود، حالا بریم خانم رویایی را ببینیم».

او داخل ماشینش پرید و به سمت خانه‌ی دختر رانندگی کرد. او ساعت ۱۰ به آن‌جا رسید و دختر دم در منتظر بود. اما جیمی شوکه شد. دختر بلوند و زیبا نبود. حدس بزن چطور بود؟ او ۲۰۰ کیلو وزن داشت، او عظیم بود.

«سلام جیمی».

نهههه…