درسنامه دیدگاه
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: دروس پایهی انگلیسی بدون تلاش / فصل: خانواده یونانی / درس: درسنامه دیدگاهسرفصل های مهم
درسنامه دیدگاه
توضیح مختصر
در این درس، داستانی در زمانهای گرامری مختلف بازگو میشود تا گرامر این زمانها را بهتر یاد بگیرید.
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
فایل صوتی
متن انگلیسی درس
Greek Family - POV
Welcome to the point of view mini stories for Greek family. Let’s get started. First, the past tense.
Five years ago, I was walking down the street when a guy came to me and said “hi can I chat with you for a moment?” He looked clean and very neat. I was quite naive so I thought he was just being friendly. I said “okay.” The man asked me “how far would you go to save yourself.”
I said “what do you mean?” He said “I’m talking about the Christian faith. I want you to convert to Christianity.” “Actually, I’m a Buddhist” I said. “What about your relatives, are they Buddhists too”, he asked.
I told him “no just me.” He then told me that I would go to hell if I didn’t convert. He said I was a bad person. He told me all Buddhists would go to hell. Finally, he said that the Buddha and all Buddhists serve the devil.
That was the last straw. It was the straw that broke the camel’s back. I yelled at him “go away, I refuse to listen to you anymore.”
Alright. Our second version. I’m gonna change this a little bit to – so you get a little more practice. Just change the, the order of the story.
Since I was a child, I have been very naive. I have always thought that people are very friendly even if they’re not. I have always accepted people and not worried about them or been suspicious. Right? I have always been quite naive since I was a child.
Well, one day I was walking down the street when a guy came up to me and said “hi can I chat with you for a moment?” He looked clean and very neat. Since I was quite naive and have always been naive, I thought he was just being friendly so I said “okay”. The man asked me “how far would you go to save yourself.” I said “what do you mean.”
He said “I’m talking about the Christian faith; I want you to convert to Christianity.” “Actually, I’m a Buddhist” I said. “What about your relatives, are they Buddhists too”, he asked. I told him “no just me”. He then told me that I would go to hell if I didn’t convert.
He said I was a bad person. He told me all Buddhists would go to hell. Finally, he said that the Buddha and all Buddhists serve the devil. That was the last straw. That was the straw that broke the camel’s back. I yelled at him “go away, I refuse to listen to you anymore.”
So you can notice I used the present perfect “have been” for something that started long ago when I was a child and continued up to the time this story happened. Then I changed to the simple past because we’re talking about one specific event and that it’s already happened, it’s done. Okay. Let’s – now, let’s go to the future – back to the future. Here we go.
In ten years – ten years from now – I’m imagining this, maybe I dreamed this. Okay, this is a dream. I have a dream. In ten years, I will be walking down the street when a guy will come up to me and he’ll say “hi can I chat with you for a moment.” He’ll look clean and very neat.
I’ll be quite naive so I’ll think he’s just being friendly. I’ll say “okay”. The man’s gonna ask me “how far would you go to save yourself.” And I’ll say “what do you mean.” He’ll say “I’m talking about the Christian faith. I want you to convert to Christianity”. “Actually I’m a Buddhist” I’ll say.
“What about your relatives, are they Buddhists too” he’ll ask. I’m gonna tell him “no, just me”. He’ll then tell me that I will go to hell if I don’t convert. He’ll say I’m a bad person. He’ll tell me all Buddhists will go to hell.
Finally, he’ll say that the Buddha and all Buddhists serve the devil. That’s gonna be the straw that breaks the camel’s back. I’ll yell at him “go away, I refuse to listen to you anymore”.
Alright. Go back, listen to each version. After each version pause and try to tell that version yourself, out loud so you can hear it. So listen to the first version the past, pause, and tell the whole story again, using the past “ten years ago”.
Second time, start the story with “since I was a child” and tell the story yourself out loud. And then again listen to the future version and pause and tell the future version yourself. If it’s difficult, if you can’t do it, no problem just relax, go back, listen very carefully again, and again, and again and then try again.
Alright. I’ll see you next time. Bye-bye.
ترجمهی درس
خانوادهی یونانی - دیدگاه
به دیدگاه داستان کوتاه برای خانوادهی یونانی خوش آمدید. بیایید شروع کنیم. اول، زمان گذشته.
پنج سال پیش، من داشتم در خیابان به سمت پایین راه میرفتم که کسی پیش من آمد و گفت: «سلام، میتونم لحظهای با شما حرف بزنم؟» او تمیز و خیلی مرتب به نظر میآمد. من واقعاً سادهلوح بودم پس فکر کردم که او فقط دوستانه رفتار میکرد. من گفتم: «باشه». آن مرد پرسید: «تا کجا میری تا خودت را نجات بدی؟»
من گفتم: «منظورت چیه؟» او گفت: «من دارم دربارهی دین مسیحی حرف میزنم. از تو میخوام به مسیحیت تغییر دین بدی.» من گفتم: «راستش، من بودایی هستم». او پرسید: «فامیلهایت چطور، آنها هم بودایی هستند»؟
من به او گفتم: «نه فقط من». بعد او به من گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت. او گفت که من آدم بدی هستم. او به من گفت که همهی بوداییها به جهنم خواهند رفت. بالاخره، او گفت که بودا و تمام بوداییها به شیطان خدمت میکنند.
اینجا بود که کاسهی صبرم لبریز شد. آخرین نِی بود که پشت شتر را شکست(اصطلاح). من سر او داد زدم: «دور شو، دیگه بهات گوش نمیدم.»
خیلی خب. نسخهی دوم ما. من این را کمی تغییر خواهم داد – تا شما تمرین بیشتری داشته باشید. فقط ترتیب داستان را تغییر میدهم.
از وقتی که بچه بودم، خیلی سادهلوح بودهام. همیشه فکر میکردهام که مردم خیلی دوستانه هستند حتی اگر نباشند. همیشه مردم را قبول کردهام و دربارهی آنها نگران نبودهام یا مشکوک نبودهام. درسته؟ من همیشه خیلی سادهلوح بودهام از وقتی بچه بودم.
خب، یک روز من داشتم در خیابان به سمت پایین راه میرفتم که کسی پیش من آمد و گفت: «سلام، میتونم لحظهای با شما حرف بزنم؟» او تمیز و خیلی مرتب به نظر میآمد. از آنجایی که من واقعاً سادهلوح بودم و همیشه سادهلوح بودهام، فکر کردم که او فقط دوستانه رفتار میکرد پس من گفتم: «باشه». آن مرد از من پرسید: «تا کجا میری تا خودت را نجات بدی؟» من گفتم: «منظورت چیه؟»
او گفت: «من دارم دربارهی دین مسیحی حرف میزنم؛ از تو میخوام به مسیحیت تغییر دین بدی.» من گفتم: «راستش، من بودایی هستم». او پرسید: «فامیلهایت چطور، آنها هم بودایی هستند»؟ من به او گفتم: «نه فقط من». بعد او به من گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت.
او گفت که من آدم بدی هستم. او به من گفت که همهی بوداییها به جهنم خواهند رفت. بالاخره، او گفت که بودا و تمام بوداییها به شیطان خدمت میکنند. اینجا بود که کاسهی صبرم لبریز شد. آخرین نِی بود که پشت شتر را شکست(اصطلاح). من سر او داد زدم: «دور شو، دیگه بهات گوش نمیدم.»
پس میتوانید تشخیص دهید که من از حال کامل استفاده کردم «بودهام» برای چیزی که خیلی وقت پیش شروع شد وقتی که من بچه بودم و تا زمانی که این اتفاق افتاد ادامه داشت. سپس من آن را به گذشتهی ساده تغییر دادم چون ما داریم دربارهی یک حادثهی خاص حرف میزنیم و اینکه قبلاً اتفاق افتاده، تمام شده. خب. بیایید– حالا، بیایید به آینده برویم – برگردیم به آینده. بریم.
ده سال دیگر – ده سال از الان – من این را تصور میکنم، شاید خواب این را دیدم. خب، این یک رویاست. من یک رویا دارم. ده سال دیگر، من در خیابان به سمت پایین راه خواهم رفت که کسی پیش من خواهد آمد و خواهد گفت: «سلام، میتونم لحظهای با شما حرف بزنم؟» او تمیز و خیلی مرتب به نظر خواهد آمد.
من واقعاً سادهلوح خواهم بود پس فکر خواهم کرد که او فقط دوستانه رفتار میکند. من خواهم گفت: «باشه». آن مرد از من خواهد پرسید: «تا کجا میری تا خودت را نجات بدی؟» من خواهم گفتم: «منظورت چیه؟» او خواهد گفت: «من دارم دربارهی دین مسیحی حرف میزنم. از تو میخوام به مسیحیت تغییر دین بدی.» من خواهم گفت: «راستش، من بودایی هستم».
او خواهد پرسید: «فامیلهایت چطور، آنها هم بودایی هستند»؟ من به او خواهم گفت: «نه فقط من». بعد او به من خواهد گفت که اگر تغییر دین ندهم به جهنم خواهم رفت. او خواهد گفت که من آدم بدی هستم. او به من خواهد گفت که همهی بوداییها به جهنم خواهند رفت.
بالاخره، او خواهد گفت که بودا و تمام بوداییها به شیطان خدمت میکنند. این آخرین نِی خواهد بود که پشت شتر را میشکند(اصطلاح). من سر او داد خواهم زد: «دور شو، دیگه بهات گوش نمیدم.»
خیلی خب. برگردید، به هر نسخه گوش دهید. بعد از هر نسخه توقف کنید و سعی کنید که آن نسخه را خودتان بگویی، با صدای بلند تا بشنوید. پس به اولین نسخه، گذشته، گوش دهید، توقف کنید، و تمام داستان را دوباره بگویی، با استفاده از گذشته «ده سال پیش».
بار دوم، داستان را با «از وقتی بچه بودم» شروع کنید و خودتان داستان را با صدای بلند بگویید. و سپس دوباره به نسخهی آینده گوش دهید و توقف کنید و خودتان نسخهی آینده را بگویید. اگر دشوار است، دوباره خیلی بادقت گوش دهید، و دوباره، و دوباره سعی کنید.