درس دیدگاه

توضیح مختصر

در این درس، داستان کوتاه قبلی در زمانهای گرامری مختلف بازگو می‌شود تا گرامر این زمان‌ها را بهتر یاد بگیرید.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

Walden Point-of-View Text

Okay, welcome to the POV, point of view, lessons/stories for “Walden.” Same story, different points of view. The first point of view starts with “Since she was 16…” Since she was 16 years old.

Since she was 16 years old Inka has wanted to build a beautiful castle. She has wanted to build a beautiful castle starting when she was 16 until recently. Since she was 16 Inka has wanted to build a big, wonderful, beautiful castle. She has dreamed of living in the castle like a princess by herself.

Who has dreamed of living in a castle by herself like a princess?

Inka, Inka has dreamed of living in a castle by herself like a princess.

What has she dreamed?

Well, since she was 16 she has dreamed of living in a castle like a princess by herself.

She has dreamed about this every day. Since she was 16 she has dreamed about being in a beautiful castle. She has dreamed about living like a princess. Every day she has dreamed about this. When she was 17 she dreamed about it. When she was 18, 19, 20, 21, continuing…starting when she was 16 and continuing. She has dreamed and dreamed and dreamed. Well one day she decided to advance towards her dream. She decided to take action. And so she did, she advanced towards her dream.

In fact she endeavored to build a castle out of diamonds. She tried to build the diamond castle but it was too difficult. Diamonds are very expensive and big diamonds are very heavy. And so she stopped. Next, she asked her friends for help. She established a team of builders to help her build the castle. Every day they worked on the castle. But they didn’t build a diamond castle. They built a huge castle out of gum. But that’s not all. The foundation of the castle was made of spaghetti. They built a gum castle with a spaghetti foundation. Eventually they finished the castle. And they all lived together in the castle, Inka and her friends. In fact, they lived happily ever after.

Okay, that’s the end of our first point of view story. Let’s next go to the future, back to the future. Are you ready? So now I have this idea, a story that will happen in the future. Hasn’t happened yet, it’s going to happen in the future.

So there will be a woman named Inka. Inka’s gonna want to build a castle, a huge beautiful castle. She’ll want to live in this castle like a princess. In fact, her dream will be to live in a castle like a princess by herself. That’s gonna be her dream. One day she’ll advance towards her dream. She will take action. First, she’s gonna endeavor to build a castle out of diamonds. She’ll try to build a castle out of diamonds. But there will be a problem. Diamonds will be too expensive, of course. Diamonds are too expensive. They’re very expensive. And diamonds, big diamonds, are very heavy. So she’ll stop trying to build a diamond castle.

Next she’ll ask her friends for help. She’ll establish a team of builders. They’re gonna work every day building the castle. Every day they’ll go to work. Every day they’ll work and work and work to build the castle. But they won’t build a normal castle. They won’t build a diamond castle. They’ll build a castle out of gum. They’re gonna build a huge, giant, super-big gum castle. But that’s not all. They’ll build a spaghetti foundation under the castle. The castle will have a spaghetti foundation. It’ll be a gum castle with a spaghetti foundation. Now when they finish, Inka won’t live alone in the castle, no, no, no. She’s gonna invite all her friends to live with her and they will. They’ll all live happily ever after in the gum castle with the spaghetti foundation.

Alright, that is the end of the point of view story. I hope you’re smiling. I hope you’re moving and breathing and standing tall. I will see you next time. This is AJ, bye bye.

ترجمه‌ی درس

متن دیدگاه - والدن * *به منظور روان‌تر شدن ترجمه‌ی فارسی دروس دیدگاه، در مواردی زمان‌های افعال فارسی با زمان‌های مطرح شده در انگلیسی تطابق لغوی ندارند

خب، به دروس/داستان‌های POV (دیدگاه، زاویه دید)، نقطه نظر واسه فصل «والدن» خوش اومدین.

همون داستان، زوایای دید متفاوت.

داستان دیدگاه اولمون با “از وقتی که ۱۶ ساله بوده”، “از وقتی ۱۶ سال داشت” شروع می‌شه.

از وقتی ۱۶ سالش بود اینکا می‌خواسته که یه قلعه‌ی زیبا قشنگ بسازه.

می‌خواسته که یه قلعه‌ی قشنگ درست کنه، از وقتی ۱۶ ساله بوده تا اخیرا.

از وقتی ۱۶ ساله بوده اینکا می‌خواسته یه قلعه‌ی قشنگ و شگفت‌انگیز بسازه.

رویای زندگی کردن توی قلعه مث یه شاهزاده، واسه خودش رو داشته.

کی رویای زندگی کردن توی قلعه واسه خودش، مث یه شاهزاده رو داشته؟

اینکا، اینکا رویای زندگی کردن توی قلعه واسه خودش، مث یه شاهزاده رو داشته.

چه خیالی می‌کرده؟

خب، از ۱۶ سالگی رویای زندگی کردن توی قلعه مث یه شاهزاده، واسه خودش رو داشته.

هر روز راجع به این فکر و خیال می‌کرده.

از ۱۶ سالگیش راجع به بودن توی یه قلعه‌ی قشنگ رویاپردازی می‌کرده.

رویای مث یه شاهزاده زندگی کردن رو داشته.

هر روز راجع به این فکر و خیال می‌کرده.

وقتی ۱۷ سالش بود این رویا رو داشت.

وقتی ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱ و ادامه… با شروع از وقتی ۱۶ سالش بود و در ادامه.

خیال می‌کرده و خیال می‌کرده و خیال می‌کرده.

خب، یه روز تصمیم گرفت که پیش بره سمت رویاش.

تصمیم گرفت یه عملی کنه.

و همین کارم کرد، پیش رفت به سمت رویاش.

در واقع اون تلاش کرد یه قلعه از الماس بسازه.

سعی کرد قلعه‌ی الماسی بسازه ولی خیلی دشوار بود.

الماسا خیلی گرونن و الماسای بزرگ خیلی سنگینن.

پس توقف کردش.

بعد، از دوستاش کمک خواست.

یه تیم از سازنده‌ها دایر کرد که واسه ساخت قلعه کمکش کنن.

هر روز روی قلعه کار کردن.

ولی یه قلعه‌ی الماسی نساختن.

یه قلعه‌ی بزرگ از آدامس ساختن.

ولی این همه‌ی قضیه نیست.

فونداسیون قلعه از اسپاگتی درست شده بود.

یه قلعه‌ی آدامسی با فونداسیون اسپاگتی ساختن.

به تدریج [ساخت] قلعه رو تموم کردن.

و همه‌شون، اینکا و دوستاش توی قلعه زندگی کردن.

در واقع،از اون پس واسه همیشه به خوشی زندگی کردن.

خب، این از پایان داستان دیدگاه اولمون.

بیاین بعدش بریم آینده، برگردیم به آینده.

آماده‌این؟

پس الان من این ایده یا داستانو دارم که قراره تو آینده اتفاق بیفته.

هنوز اتفاق نیفتاده، قراره توی آینده اتفاق بیفته.

پس قراره یه خانمی باشه به اسم اینکا.

اینکا قراره بخواد یه قلعه بسازه، یه قلعه‌ی بزرگ و زیبا.

خواهد خواست که مث یه شاهزاده توی این قلعه زندگی کنه.

در واقع، رویاش این خواهد بودش که مث یه شاهزاده توی این قلعه، واسه خودش زندگی کنه.

این قراره رویاش باشه.

یه روز اون به سمت رویاش پیش خواهد رفت.

اون شروع به عمل می‌کنه.

اول، قراره تلاش کنه یه قلعه از الماس بسازه.

قراره سعی کنه یه قلعه از الماس بسازه.

ولی یه مشکلی خواهد بودش.

الماس قراره گرون باشه مشخصا.

الماسا زیادی گرونن.

خیلی گرونن.

و الماس، الماسای بزرگ، خیلی سنگینن.

پس اون دست از ساختن یه قلعه‌ی الماسی خواهد کشید.

بعد از دوستاش کمک خواهد خواست.

یه تیم از سازنده‌ها دایر خواهد کرد.

قراره هر روز کار کنن و قلعه رو بسازن.

هر روز کار خواهند کرد.

هر روز کار و کار و کار خواهند کرد که قلعه رو بسازن.

ولی اونا یه قلعه‌ی عادی نخواهند ساخت.

یه قلعه‌ی الماسی نخواهند ساخت.

یه قلعه از آدامس خواهند ساخت.

قراره یه قلعه آدامسی بزرگ، غول‌آسا، اَبَر‌گنده بسازن.

ولی این همه‌ی قضیه نیست.

اونا قراره یه فونداسیون [از جنس] اسپاگتی زیر قلعه بسازن.

قلعه قراره یه فونداسیون از جنس اسپاگتی داشته باشه.

قراره یه قلعه‌ی آدامسی با فونداسیون اسپاگتی باشه.

حالا وقتی تمومش می‌کنن، اینکا قرار نیست تنها اونجا زندگی کنه، نه، نه، نه.

قراره همه‌ی دوستاش رو دعوت کنه که پیشش زندگی کنن و اونا هم همینکارو می‌کنن.

همه‌شون قراره از اون پس به خوشی توی اون قلعه‌ی آدامسی با فونداسیون اسپاگتی زندگی کنن.

بسیار خب، اینم از آخر داستان دیدگاه.

امیدوارم که در حال لبخند زدن باشین.

امیدوارم که در حال حرکت باشین و تنفس کنین و صاف وایساده باشین.

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

ای‌جی هستش که صحبت می‌کنه، بدرود.