دربارهی این فصل:
در یک شب سرد زمستانی مردی به نام باب با گردنی شکسته درازکِش روی برفها افتاده بود. اگر به همان حال آنجا می ماند مرگش حتمی بود، اما در آن حوالی کسی نبود که به فریادش برسد. هیچکس به جز سگش کِلسی کنارش نبود.
این فصل شامل 2 درس زیر است:
در یک شب سرد زمستانی مردی به نام باب با گردنی شکسته درازکِش روی برفها افتاده بود. اگر به همان حال آنجا می ماند مرگش حتمی بود، اما در آن حوالی کسی نبود که به فریادش برسد. هیچکس به جز سگش کِلسی کنارش نبود.
در این درس، سوالاتی از درسنامهی اصلی پرسیده میشود که با پاسخ به این سوالات میتوانید مکالمهی خود را قویتر نمایید.