داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

سگی که ناجی مرد گردن شکسته شد

توضیح مختصر

در یک شب سرد زمستانی مردی به نام باب با گردنی شکسته درازکِش روی برفها افتاده بود. اگر به همان حال آنجا می ماند مرگش حتمی بود، اما در آن حوالی کسی نبود که به فریادش برسد. هیچکس به جز سگش کِلسی کنارش نبود.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

Dog Saves Man With Broken Neck

This past New Year’s Eve, a 64-year-old Michigan man took a fall that almost cost him his life. At 10:30 pm, Bob took a break from watching football on TV and stepped outside. He was going to get wood for the fire when he slipped on some icy steps. As he lay in the snow, without a jacket, he knew that he was in serious trouble. He had broken his neck and couldn’t move. Bob’s wife was visiting her parents, and he was all alone. He screamed for help, but his nearest neighbor was far away. No one heard him except for his loyal dog Kelsey.

Bob continued to scream for help until he eventually lost his voice, but Kelsey continued barking all night. He was only wearing long underwear, a shirt, and slippers as he lay in the snow. In those temperatures, falling asleep could have been fatal for Bob. Throughout the night the 70-pound dog kept him warm by lying on top of him and kept him awake by licking his face and pawing at his arms.

Twenty hours later, at 6:30 pm on New Year’s Day, Kelsey’s barking finally paid off when a neighbor found them. Bob was rushed to the hospital and had an emergency operation on his spine. The operation was a success. The very next day Bob began to move his arms and legs again. His doctor attributes his remarkable recovery to Kelsey keeping him warm after his fall and Bob’s own mental strength. Dr. Colen said, “He has a strong and a very positive personality and that’s what I like. A lot of people quickly end up in despair, and that’s very tragic. Maintaining that positivity is very important.”

Bob has begun to walk again, and Kelsey is staying by his side every step of the way. Bob has chosen to not reveal his last name, to protect his family’s privacy, but his dog Kelsey’s heroism will not soon be forgotten.

“I’m so thankful for my two heroes,” Bob said. “Kelsey kept me warm, alert and never stopped barking for help. Dr. Colen saved my life and ability to move. They are truly heroes and I will be eternally grateful.”

ترجمه‌ی درس

سگ وفادار ناجی صاحبش می‌شود

سگی که ناجی مرد گردن شکسته شد

در همین شب سال نو مرد 64 ساله ای از اهالی میشیگان طوری زمین خورد که نزدیک بود به قیمت از دست دادن جانش تمام شود. باب در ساعت ده و نیم شب تماشای فوتبال از تلویزیون را رها کرد و از خانه خارج شد. او می خواست برای آتش هیزم بیاورد که روی پله های یخ زده لغزید. وقتی بدون بالاپوش روی برفها افتاد، می دانست که دچار دردسر بزرگی شده است. گردنش شکسته بود و تکان نمی خورد. همسر باب به دیدن والدینش رفته بود و او کاملا تنها بود. داد زد و کمک خواست اما نزدیکترین همسایه اش از او بسیار دور بود و هیچکس به جز سگ باوفایش کِلسی صدای او را نشنید.

باب به درخواست کمک ادامه داد تا اینکه صدایش کاملا گرفت، اما کلسی تمام شب به واق واق ادامه داد. باب همانطور که روی برفها افتاده بود فقط یک پیژامه بلند و یک پیراهن به تن داشت و دمپایی پوشیده بود. در آن دما، به خواب رفتن می توانست منجر به مرگ باب شود. سگ 70 پوندیِ او تمام شب روی او خوابیده و او را گرم کرده و با لیسیدن صورتش و پنجه مالیدن به بازوهایش او را بیدار نگه داشته بود.

بیست ساعت بعد، در ساعت 6:30 بعد از ظهر اولین روز سال نو، واق واق کلسی در نهایت به نتیجه رسید و یکی از همسایه ها آنها را پیدا کرد. باب به سرعت به بیمارستان منتقل شد و جراحی اضطراری در ستون فقرات او صورت گرفت. این عمل موفقیت آمیز بود. روز بعد باب شروع به حرکت دوباره ی دست و پای خود کرد. پزشک معالج او بهبود قابل توجه وی را به گرمایی که کلسی پس از سقوط ایجاد کرده بود و روحیه ی خوب خود باب مربوط دانست. دکتر کولِن گفت: «او شخصیتی قوی و بسیار مثبت دارد و من این را دوست دارم. بسیاری از مردم خیلی زود ناامید می شوند و این بسیار غم انگیز است. مثبت اندیشی بسیار مهم است.»

محل افتادن باب روی برفها

باب دوباره شروع به راه رفتن کرده و کلسی در هر قدم در کنار او مانده است. باب خواست که نام خانوادگی اش فاش نشود تا خللی در زندگی شخصی اش ایجاد نشود اما عمل قهرمانانه ی سگش کلسی به این زودی ها از یاد نخواهد رفت.

باب گفت: «من مدیون دو قهرمانم هستم. کلسی مرا گرم و هوشیار نگه داشت و دست از واق واق کردن برای جلب کمک بر نداشت. دکتر کولن زندگی و توانایی حرکت من را نجات داد. آنها به راستی قهرمانند و من تا ابد مدیونشان هستم.»