مکالمه فعالانه

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

زندگی یا مرگ؟

مکالمه فعال

چه خواهید کرد اگر در یک موقعیت زندگی یا مرگ قرار بگیرید؟برای نجات زندگی تان از چه چیزی حاضرید بگذرید؟آیا از خانه یا ماشین خود خواهید گذشت؟آیا از از تمام پول هایتان که در حساب بانکی خود دارید خواهید گذشت؟تا چه اندازه خواهید گذشت؟آیا می توانید از یک دست خود بگذرید؟اگر زندگی تان به آن وابسته باشد چه کار خواهید کرد؟آیا می توانید دست خود را ببرید؟در سال 2003 ارون رالستون در چنین موقعیت زندگی یا مرگی قرار داشت.

آن چه نوع موقعیتی بود؟آن یک موقعیت مرگ یا زندگی بود.

او در حال پیاده روی در یک دره بیابانی بود که اتفاقی ناگوار افتاد.

آیا یک اتفاق شگفت انگیز افتاد؟نه یک اتفاق شگفت انگیز نیفتاد. یک اتفاق ناگوار افتاد.

او افتاد و دستش زیر یک صخره بزرگ گیر کرد. هیچکس آنجا برای کمک به او نبود. او تنها دو انتخاب داشت. او می توانست بمیرد یا دست خودش را ببرد تا بتواند فرار کند.

ارون چه انتخاب هایی داشت؟او می توانست بمیرد یا دست خودش را ببرد.

ارون یک ورزشکار باتجربه ماجراجو بود. در 2002 او شغل خود را به عنوان یک مهندس ترک کرد تا یک رکورد جهانی کوه نوردی ثبت کند.

آیا ارون یک رکورد کوه نوردی ثبت کرد؟بله او یک رکورد جهانی کوه نوردی ثبت کرد.

او اولین نفری شد که توانست به تنهایی و در زمستان از تمام بزرگترین کوه های کالارادو صعود کند. او از خطر ترسی نداشت.

در 2003 هنگام اسکی کردن نزدیک بود بدلیل بهمن جانش را از دست بدهد.

در 2003 چه اتفاقی افتاد؟در 2003 هنگام اسکی کردن نزدیک بود بدلیل بهمن جانش را از دست بدهد.

بعد از آن در همان سال او تقریبا جانش را هنگام پیاده روی از دست داد. او انتظار نداشت که این کار خطر ناک باشد بنابراین او یک اشتباه بزرگ مرتکب شد. او به هیچکس نگفت که دارد به کجا می رود.

ارون چه اشتباهی مرتکب شد؟او به هیچکس نگفت که به کجا دارد می رود.

در روز اول او حدود 20 مایل در بیابان پیاده روی کرد تا اینکه به داخل یک سوراخ افتاد.

او چقدر پیاده روی کرد؟او حدود 20 مایل پیاده روی کرد.

هنگامی که در آن حفره سقوط کرد باعث جابجایی سنگ بزرگ 360 کیلویی شد. سنگ روی دستش افتاد.

چه چیزی روی دستش افتاد؟صخره روی دستش افتاد.

او به دام افتاد. او در بیابان تنها بود و می دانست هیچکس نمیدانست که او کجا است.

ارون می دانست که کمک نمی آید.

آیا او فکر می کرد که کمک از راه می رسد؟نه او میدانست که کمک نمی آید.

او فورا به فکر قطع کردن دستش افتاد. البته او نمی خواست آن کار را انجام دهد بنابراین او تلاش کرد به این کار فکر نکند.

بعد از مدتی کوتاه او حس لامسه اش را در دست به دام افتاده از دست داد. او راه های مختلفی را برای گریختن امتحان کرد.

آیا او برای رهایی تلاش کرد؟بله او راه های زیادی را برای فرار امتحان کرد.

او تلاش کرد که صخره را هل دهد ولی نتوانست. او تلاش کرد که سنگ را بشکند ولی نتوانست. او تلاش کرد تا از تجهیزات کوه نوردی اش استفاده کند تا سنگ را حرکت دهد ولی نتوانست.

آیا او تلاش کرد که سنگ را هل دهد؟بله او تلاش کرد که سنگ را هل دهد. آیا او تلاش کرد که سنگ را بشکند؟ بله او تلاش کرد که سنگ را بشکند. آیا او تلاش کرد که سنگ را قل بدهد؟خیر او تلاش نکرد که سنگ را قل بدهد. او تلاش کرد که سنگ را هل بدهد.

او می دانست که تقریبا هیچ شانسی ندارد که کسی او را پیدا کند. او مقدار کمی آب داشت و می دانست برای مدت طولانی نمی تواند زنده بماند.

آیا او مقدار زیادی آب داشت؟خیر او آب زیادی نداشت. او مقدار کمی آب داشت.

ارون می‌دانست که مرگ برایش یک واقعیت امکان پذیر است. او دوربین ویدیویی اش را درآورد و شروع به ضبط فیلم از خودش کرد.

ارون از چه کسی فیلم ضبط کرد؟او از خودش فیلم گرفت.

اسم من ارون رالستون است. پدر و مادر من دانا و لاری رالستون از انگلوود کلودرادو هستند. هرکسی که این فیلم را پیدا کرد لطفا تلاشش را بکند تا این فیلم را به آنها برساند.

ارون از خانواده اش خداحافظی کرد.

مجددا عشقم را تقدیم همگان می کنم. به یاد و افتخار من عشق و آرامش و شادی و زندگی هایی زیبا را به این جهان بیاورید. از شما ممنونم. دوستتان دارم.

چرا ارون از خودش فیلم گرفت؟ او می‌خواست با خانواده‌اش خداحافظی کند. او می‌خواست به خانواده‌اش بگوید که دوستشان دارد.

او ضبط فیلم را متوقف کرد. سپس او از چاغویش برای نوشتن نامش روی صخره استفاده کرد.

زیر اسمش نوشت اکتبر 1975. آن ماه و سال تولدش بود. زیر آن نوشت آوریل 2003. این تاریخ آنروز بود.

چرا او نوشت اکتبر 1975؟ این سال و ماهی بود که او متولد شده بود. چرا او نوشت آوریل 2003؟ این تاریخ آنروز بود.

این سنگ قبرش بود. او به خدا دعا کرد و برای مردن آماده شد.

او می دانست که بریدن بازویش تنها شانس نجاتش بود. او یک چاغو با خود داشت ولی چاغویی بسیار ارزان بود.

آیا ارون چاغوی گرانی داشت؟خیر او چاغوی گرانی نداشت. چاغو ارزان بود.

هنگامی که او بازویش را می برید او ترکیب غریبی از درد شدید و لذت را تجربه کرد. او این را درد را زیبا نامید. بریدن بازویش بدترین درد زندگی اش بود ولی فکر آزادی او را هیجان زده می‌کرد.

چرا او احساس هیجان می کرد؟ او احساس هیجان می کرد زیرا او تقریبا آزاد بود.

او می بایستی خیلی مراقب می بود تا از شدت درد و هیجان بیهوش نشود. او پوستش را برید. او ماهیچه اش را برید. او اعصابش را برید.

او چه چیزی را برید؟او پوست ماهیچه و اعصابش را برید.

ولی او نمی توانست استخوانش را ببرد. چاغویش به اندازه کافی قوی نبود. او نمی دانست چکار کند.

آیا او توانست استخوانش را ببرد؟ نه او نتوانست استخوانش را ببرد. چرا او نتوانست استخوانش را ببرد؟چاغویش به اندازه کافی قوی نبود.

بعد از پنج روز ارون ناامید شد. او شکست خورده بود. او می دانست که قرار است بمیرد.

بعد از پنج روز چه اتفاقی افتاد؟بعد از پنج روز ارون تسلیم شد. او می دانست قرار است بیمرد.

سپس او یک تصویر رویایی دید. او خودش را دید که تنها با یک دست با پسری کوچک بازی می کند.

او در رویایش چه چیزی دید؟او خودش را دید که تنها با یک دست با پسری کوچک بازی می کند.

پسر موهای بلوند داشت و پیراهن قرمزر بر تن داشت. ارون بچه ای نداشت ولی می‌دانست که این بچه پسری است که در آینده خواهد داشت.

پسر چه شکلی بود؟پسر موهای بلوند داشت و پیراهن قرمزی بر تن داشت. پسر چه کسی بود؟ آن پسر، پسر آینده ی آرون بود.

او همچنین می دانست که او نباید تسلیم شود. او نباید بمیرد. او در آینده پسری خواهد داشت که باید ملاقاتش می کرد.

چاغویش برای بریدن استخوانش بیش از اندازه کند بود ولی او فکری داشت. او نمی خواست استخوانش را ببرد. او میخواست آن را بشکند. بعد از شکستن استخوانش او آزاد شد.

آیا ارون استخوانش را برید؟خیر او استخوانش را نبرید. او استخوانش را شکست.

او به مدت پنج روز بدون غذا و با مقدار کمی آب آنجا مانده بود ولی او هنوز زنده بود. او یک عکس از صخره و دستش قبل از رفتن گرفت.

او قبل از رفتن چه کار کرد؟او یک عکس از صخره و دستش قبل از رفتن گرفت.

مکانی که او به مدت پنج روز در آن گیر افتاده بود بیست متر با زمین کف گودال فاصله داست.

ارون یک کوه نورد با تجربه بود ولی او الان فقط یک دست داشت. او با احتیاط بسیار از طناب هایش برای پایین رفتن و رسیدن به کف گودال استفاده کرد. ولی او هنوز وسط بیابان و در فاصله 20 مایلی از هرکس دیگری در آن اطراف قرار داست.

ارون از هرکسی چقدر فاصله داشت؟او بیست مایل از هرکسی فاصله داشت.

او تلفن همراه نداشت بنابراین او شروع به پیاده روی در مسیر برگشت کرد. بعد از مدتی ارون با خانواده ای از پیاده‌روان ملاقات کرد. آنها به ارون غذا و آب دادند برای کمک زنگ زدند.

چه کسی به ارون غذا و آب داد؟یک خانواده پیاده‌روان به ارون غذا و آب دادند.

مدتی بعد ارون سوار بر یک بالگرد اورژانس بود که داشت او را به بیمارستان می رساند.

بالگرد اورژانس ارون را کجا می برد؟بالگرد اورژانس ارون را به بیمارستان می برد.

ارون آن روز دستش را از دست داد ولی چیز های زیادی را درباره ی خودش آموخت. او همچنین آموخت که مهم ترین چیز در زندگی روابط خانوادگی و اجتماعی است. زمانی که تقریبا در آستانه مرگ قرار داشت فکر کردن به خانواده‌اش و پسر آینده اش به او کمک کرد تا تسلیم نشود.

ارون چه چیزی درباره مهم ترین چیز در زندگی آموخت؟مهم ترین چیز در زندگی روابط خانوادگی و اجتماعی است. فکر خانواده اش به او کمک کرد که تسلیم نشود.

او کماکان کوه نوردی می کرد و ورزش های ماجراجویانه‌ی دیگری انجام می‌داد.

آیا ارون کوهنوردی را ترک کرد؟خیر ارون کوه نوردی را ترک نکرد. او هنوز کوه نوردی می کرد و ورزش های ماجراجویانه دیگر انجام می‌داد.

ارون همچنین به سراسر دنیا نیز سفر می کرد و با مدارس و کسب و کارهای مختلف درباره تجربیاتش صحبت می کند. در سال 2010 ارون و همسرش صاحب پسری شدند که نامش را لیو گذاشتند. ارون باور دارد که این لیو بوده که در سال 2003 زندگی او را نجات داده است.

چه کسی زندگی ارون را در 2003 نجات داد؟پسرش لیو زندگی او را نجات داد.