زمان گذشته ی استمراری
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستان های واقعی / فصل: زندگی یا مرگ / درس: زمان گذشته ی استمراریسرفصل های مهم
زمان گذشته ی استمراری
توضیح مختصر
در این درس داستان از زاویه دید زمان گذشته استمراری برای شما بررسی میگردد که گرامر این زمان را بهتر یاد بگیرید
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل صوتی
متن انگلیسی درس
LIFE OR DEATH?
Past Continuous
Aron was thinking that cutting off his arm was his only chance to escape.
Why was he thinking about cutting off his arm? He was thinking of cutting off his arm because it was his only chance to escape.
He was thinking about using his knife, but it was a very cheap one. As he was cutting off his arm he felt a strange mixture of terrible pain and joy.
What was he feeling? He was feeling a strange mixture of terrible pain and joy.
He called it a beautiful pain. He was feeling the worst pain of his life, but the idea of freedom was making him very excited.
How was the idea of freedom making him feel? The idea of freedom was making him feel very excited.
He was being very careful not to pass out from the pain and excitement. He was cutting the skin. He was cutting the muscles. He was cutting the nerves.
What was he cutting? He was cutting the skin, the muscles, and the nerves.
But he couldn’t cut the bone. His knife was not strong enough. He didn’t know what to do. He was thinking about giving up.
Was he thinking about freedom? No, he wasn’t thinking about freedom. He was thinking about giving up.
Then, he had a vision. He was watching himself in the future with only one arm playing with a small boy.
What was he watching? He was watching himself in the future with only one arm playing with a small boy.
He was thinking that this was his future son.
What was he thinking? He was thinking that this was his future son.
He was also feeling that he could not give up. He was thinking that he could not die.
Was he thinking about giving up? No, he wasn’t thinking about giving up. He was thinking that he could not die.
He had a son in the future that he needed to meet. Then he was thinking about a new way to escape. He would break his arm. When he was breaking his arm, he was in a lot of pain.
How did he feel when he was breaking his arm? He was in a lot of pain when he was breaking his arm.
Then he was free.
ترجمهی درس
زندگی یا مرگ؟
گذشتهی استمراری
اِیرِن (تلفظ آمریکایی Aron)، به این فکر میکرد که بریدن دستش تنها شانس فرارشه.
چرا داشت به بریدن دست خودش فکر میکرد؟
به بریدن دستش فکر میکرد چون این تنها را نجاتش بود.
داشت به استفاده از چاقوش فکر میکرد، اما [چاقو] خیلی ارزونقیمت بود.
در حالی که داشت دست خودش رو قطع میکرد ترکیب عجیبی از دردی وحشتناک و لذت رو حس کرد.
داشت چه حسی رو تجربه میکرد؟
ترکیب عجیبی از درد وحشتناک و لذت رو حس میکرد.
اون [حس] رو یک درد زیبا نامید.
بدترین درد زندگیش رو تجربه میکرد، اما ایدهی آزادی (خلاص شدن) داشت اون رو شدیدا به وجد میآورد.
ایدهی آزادی به اون چه حسی میداد؟
فکر خلاصشدن باعث میشد هیجان شدیدی حس کنه.
خیلی مواظب بود از درد و هیجان بیهوش نشه.
داشت پوستش رو میبرید.
داشت ماهیچههاش رو میبرید.
داشت عصبهاش رو میبرید.
چه چیزی رو میبرید؟
داشت پوست، ماهیچهها، و عصبهاش رو میبرید.
اما نتونست استخون رو ببره.
چاقوش به اندازهی کافی قوی نبود.
نمیدونست چی کار کنه.
داشت به تسلیمشدن فکر میکرد.
داشت به آزادی فکر میکرد؟
نه، اون به آزادی فکر نمیکرد.
به تسلیم شدن فکر میکرد.
آنگاه، یک رویا دید.
داشت خودش رو توی آینده با یک دست، در حال بازی کردن با یه پسر کوچیک میدید.
داشت به چی فکر میکرد؟
داشت خودش رو توی آینده با یک دست، در حال بازی کردن با یه پسر کوچیک میدید.
داشت به این فکر میکرد که این پسرِ آیندهش بود.
به چی فکر میکرد؟
به این فکر میکرد که این پسرِ آیندهش بود.
همچنین احساس میکرد که نمیتونه تسلیم بشه.
به این فکر میکرد که نمیتونه بمیره.
داشت به تسلیم شدن فکر میکرد؟
نه، به تسلیم شدن فکر نمیکرد.
به این فکر میکرد که نمیتونه بمیره.
یک پسر توی آینده داشت که نیاز داشت ببینتش.
بعدش به یک راه جدید برای فرار فکر میکرد.
خواست که دستش رو بشکنه.
وقتی داشت دستش رو میشکوند، توی درد زیادی قرار داشت.
وقتی در حال شکوندن دستش بود، چه حسی داشت؟
وقتی داشت دستش رو میشکوند، توی درد عظیمی بود.
و سپس آزاد شد.