Sentence-Summary: Steve Jobs is the most detailed and accurate account of the life of the man who created Apple, the most valuable technology company in the world.
خلاصه کتاب استیو جابز در یک جمله: کتاب استیو جابز مفصلترین و دقیقترین روایت از زندگی مردی است که اپل، با ارزش ترین شرکت فناوری جهان را خلق کرد.
Favorite quote from the author:
My mum gave me Steve Jobs for St. Nicholas Day in 2011, shortly after it had been released (3 weeks after his death). It’s a massive read, but a fascinating one.
نقل قول منتخب از نویسنده:
مادرم در سال 2011 کتاب استیو جابز را برای روز سنت نیکلاس به من داد، اندکی پس از انتشار (3 هفته پس از مرگ او). مطالعه این یک کتاب طولانی است، اما جذاب.
Written by Walter Isaacson, former CEO of CNN and managing editor of Time Magazine, it is not only the most detailed and accurate book about Steve Job’s life, but also the only authorized one, since he wrote the book with Steve’s consent.
این کتاب که توسط والتر آیزاکسون، مدیر عامل سابق CNN و سردبیر مجله تایم نوشته شده است، نه تنها جزئیترین و دقیقترین کتاب در مورد زندگی استیو جابز است، بلکه تنها کتاب مجاز درباره این شخصیت بزرگ است، زیرا او کتاب را با رضایت خود استیو نوشته است.
Isaacson conducted over 40 interviews with Steve Jobs over the last 2 years leading up to his death. Here are 3 interesting things I learned from the summary, which you probably won’t find elsewhere:
Steve Jobs’s team invented a name for his most important skill, the reality distortion field.
The Apple name was chosen for a very specific reason.
Apple didn’t make Steve Jobs a billionaire, Pixar did.
Let’s take a good hard look at those facts!
ایزاکسون بیش از 40 مصاحبه با استیو جابز در 2 سال گذشته منتهی به مرگ او انجام داده است. در اینجا 3 چیز جالب وجود دارد که از خلاصه کتاب یاد گرفتم و احتمالاً در جای دیگری نخواهید یافت:
تیم استیو جابز نامی را برای مهمترین مهارت او، حوزه تحریف واقعیت، ابداع کردند.
نام اپل به یک دلیلی انقدر خاص انتخاب شده است.
اپل استیو جابز را میلیاردر نکرد، پیکسار این کار را کرد.
Lesson 1: Steve Jobs’s reality distortion field got its name from his team.
درس 1: حوزه تحریف واقعیت استیو جابز نام خود را از تیم او گرفته است.
The skill that allowed Steve Jobs to create this huge vision for Apple out of nothing was not his obsession for detail, nor his sense for design, simplicity, or aesthetics.
مهارتی که به استیو جابز اجازه داد تا این چشم انداز عظیم را برای اپل از هیچ خلق کند، نه علاقه او به جزئیات بود، نه علاقه او به طراحی بود و نه علاقه به سادگی یا زیبایی شناسی.
It was his reality distortion field, or RDF in short. The phrase was originally coined by Bud Tribble, part of Steve’s Macintosh team, who borrowed the term from Star Trek.
این مهارت حوزه تحریف واقعیت یا به طور خلاصه RDF بود. این عبارت در ابتدا توسط Bud Tribble، بخشی از تیم مکینتاش استیو، که این اصطلاح را از Star Trek به عاریت گرفته بود، ابداع شد.
Talking about Steve’s RDF became a thing, and what it meant, was this:
صحبت در مورد RDF استیو تبدیل به یک چیز (صفت) شد، و معنی آن هم این بود:
Once Steve decided that something should happen, he would bend reality to his will until it came true.
هنگامی که استیو تصمیم میگرفت چیزی باید اتفاق بیفتد (محصول جدیدی تولید شود یا تغییراتی ایجاد کند)، او واقعیت را به میل خود خم میکرد تا زمانی که آن چیز تبدیل به واقعیت شود.
This extended to everyone around him. His RDF is how he could convince a sleepless team of engineers to work another 10 hours on Macintosh fonts, because it would be the greatest computer in the world.
این به همه اطرافیانش هم تسری پیدا کرد. RDF او این است که او به چه شکلی میتواند یک تیم بی خواب از مهندسان را متقاعد کند که 10 ساعت دیگر روی فونتهای مکینتاش کار کنند، زیرا قرار بود به بزرگترین [شرکت] کامپیوتر در جهان تبدیل شود.
He also used it to make sure anyone who left an official Apple keynote was convinced the product they just saw was the best in its industry.
*او همچنین از آن مهارت استفاده کرد تا مطمئن شود هر کسی که یک سخنرانی رسمی اپل را ترک میکند متقاعد شده است که محصولی که به تازگی دیدهاند بهترین در صنعت آن است.
By using charisma, hyperbole, marketing and persistence, Steve would pull impossible feats into the realm of the possible for himself and his audience, allowing him to create what has become the most valuable technology company in the world.
استیو با استفاده از کاریزما، مبالغه، بازاریابی و پشتکار، شاهکارهای غیرممکن را برای خود و مخاطبانش به قلمرو ممکن میکشاند و به او اجازه میدهد تا به با ارزشترین شرکت فناوری در جهان تبدیل شود.
Lesson 2: There is one major reason for Apple’s name.
درس 2: یک دلیل اصلی برای انتخاب نام اپل وجود دارد.
The first thing anyone wonders about upon learning about Apple and its products is where the hell it got that name. They’re not selling smoothie makers, after all.
اولین چیزی که هر کسی با اطلاع از اپل و محصولاتش در مورد آن متعجب میشود این است که این نام لعنتی را از کجا گرفته است. بالاخره آنها اسموتی ساز که نمیفروشند.
Of course there are several reasons for the name, one being that Steve was often experimenting with fruitarian diets, and, since he really liked apples, had been on an apple farm the same day the name had to be decided for official filing to the government.
البته دلایل مختلفی برای این نام وجود دارد، یکی این که استیو اغلب رژیمهای میوهخواری را آزمایش میکرد و از آنجایی که واقعاً به سیب علاقه داشت، در همان روزی که نام آن برای ثبت رسمی به دولت تعیین میشد، استیو در مزرعه سیب حضور داشت.
Another reason is that “Simplicity is the ultimate sophistication”, a quote by Leonardo DaVinci, was the slogan for Apple’s first brochure, and Steve felt the apple symbolized this quote really well.
دلیل دیگر این است که «سادگی نهایت پیچیدگی است»، نقل قولی از لئوناردو داوینچی، شعار اولین بروشور اپل بود، و استیو احساس کرد که سیب به خوبی نماد این نقل قول است.
But the one major reason for Apple’s name has nothing to do with personal preferences and symbolism, it’s a simple, clear-cut business decision: Apple comes before Atari in the phonebook.
اما یک دلیل اصلی برای انتخاب نام اپل هیچ ربطی به ترجیحات شخصی و نمادگرایی ندارد، این یک تصمیم تجاری ساده و واضح است: اپل در دفترچه تلفنها قبل از آتاری قرار بگیرد (به ترتیب حروف الفبا).
Steve had worked at Atari before, and didn’t want people to see his competitor first, when looking for a computer company.
استیو قبلاً در آتاری کار میکرد و نمیخواست مردم وقتی به دنبال یک شرکت کامپیوتری میگشتند، ابتدا رقیبش را ببینند.
I’m not sure if “Phaser Beam Computers” was ever in play (Matrix Electronics definitely was), but the discussion about the name is also one of the funniest scenes of the 2013 Jobs movie.
مطمئن نیستم که «رایانههای پرتو فاز (Phaser Beam Computers)» در بازی بوده است یا نه (مطمئناً ماتریکس الکترونیک که بود)، اما بحث در مورد نام [شرکت] نیز یکی از خندهدارترین صحنههای فیلم جابز در سال 2013 است.
Lesson 3: Steve Jobs did not become a billionaire from Apple products, but from Pixar’s IPO.
درس 3: استیو جابز از محصولات اپل میلیاردر نشد، بلکه از عرضه اولیه سهام پیکسار میلیاردر شد.
Have you ever wondered how Steve Jobs became a billionaire? Everyone assumes all of his money came from Apple, but his bank account actually made the biggest jump on a whole other project.
آیا تا به حال فکر کرده اید که استیو جابز چگونه میلیاردر شد؟ همه تصور میکنند تمام پول او از اپل آمده است، اما در واقع حساب بانکی او بزرگترین جهش را کاملاً در یک پروژه دیگر انجام داد.
After being fired from Apple in 1985, Steve really sunk his teeth into two projects: NeXT and Pixar.
پس از اخراج از اپل در سال 1985، استیو واقعاً دندانهای خود را در دو پروژه فرو برد: NeXT و Pixar. (مطمئن شد که درست سرمایه گذاری کرده)
Teeth in this case also means money. Steve paid a $100,000 flat fee, for the logo design for NeXT alone. That, next to countless delays and some other costly production standard demands made NeXT a black hole where money disappeared like nothing.
دندان در این مورد به معنای پول هم است. استیو به تنهایی برای طراحی لوگو NeXT هزینه ثابت 100000 دلار را پرداخت کرد. این امر، در کنار تاخیرهای بی شمار و برخی دیگر از الزامات استاندارد تولید پرهزینه، NeXT را به سیاه چالهای تبدیل کرد که پول در آنجا مثل هیچی ناپدید میشد.
In the Pixar case, Steve purchased a majority share of the company (80%) from George Lucas for $5 million in 1986, and invested another $5 million right into the company.
در مورد شرکت پیکسار، استیو اکثریت سهام شرکت (۸۰ درصد) را از جورج لوکاس به مبلغ ۵ میلیون دلار در سال ۱۹۸۶ خریداری کرد و ۵ میلیون دلار دیگر را مستقیماً در شرکت سرمایهگذاری کرد.
By 1995, Steve’s total Pixar bill had racked up to a grand total of $50 million. He often considered selling it, until a deal with Disney came through to produce and distribute Toy Story in 1995.
تا سال 1995، صورت حساب کلی پیکسارِ استیو به 50 میلیون دلار رسید. او اغلب به فروش آن فکر میکرد، تا اینکه در سال 1995 قراردادی با دیزنی برای تولید و توزیع داستان اسباب بازی منعقد شد.
Grossing over $350 million, the movie became the most successful movie of the entire year. This of course led to a very optimistic outlook for the company, which held its initial public offering on November 29, that year.
این فیلم با فروش بیش از 350 میلیون دلار به موفقترین فیلم کل سال تبدیل شد. البته این اتفاق منجر به چشم انداز بسیار خوش بینانهای برای این شرکت شد که عرضه اولیه عمومی خود را در 29 نوامبر همان سال برگزار کرد.
The company’s stock was priced at US$22 per share, giving Steve a 20x return on his initial investment and making him a billionaire overnight.
سهام این شرکت به ازای هر سهم 22 دلار آمریکا قیمت گذاری شد که به استیو بازدهی 20 برابری از سرمایه اولیه خود میدهد و او را یک شبه میلیاردر میکند.
His stocks were now worth $1.2 billion.
ارزش سهام او اکنون 1.2 میلیارد دلار بود (اگر زنده بود).
Steve Jobs Review
مرور کتاب استیو جابز
There are so many details and lessons to be learned from this man’s life, and even though it’s a long read, I can highly recommend the book. If you’re interested in creating a company that outlasts a decade or even a century, making almost addicting products and becoming an awesome CEO, this book is an all-in-one package, just like the Apple II was back in the day.
جزئیات و درسهای زیادی از زندگی این مرد میتوان آموخت، و با وجود اینکه مطالعه آن طولانی است، باز هم کتاب را به شدت توصیه میکنم. اگر علاقهمند به ایجاد شرکتی هستید که یک دهه یا حتی یک قرن دوام بیاورد، محصولاتی تقریباً اعتیادآور بسازد و به یک مدیرعامل عالی تبدیل شوید، این کتاب یک پکیج همه کاره است، درست مانند اپل II در آن دوره.
May he rest in peace. He was one of the good ones. And he sure ‘thought differently.’ So long, Steve Jobs.
باشد که در آرامش باشد. او یکی از خوبان بود. و مطمئناً «متفاوت فکر میکرد.» به امید دیدار استیو جابز.