خلاصه کتاب برندگان همه چیز را می‌گیرند اثر آناند گیریدهاراداس

این مقاله به ارائه خلاصه کتاب برندگان همه چیز را می‌گیرند اثر آناند گیریدهاراداس اختصاص دارد.

خلاصه کتاب برندگان همه چیز را می‌گیرند اثر آناند گیریدهاراداس

Winners Take All Summary

خلاصه کتاب برنده همه چیز را می‌گیرند

1-Sentence-Summary: Winners Take All helps you see the ultra-rich in a more accurate light by identifying their shady strategies, including using the idea of “making the world a better place” as a front that only serves as a way to solidify their wealth and power.

خلاصه کتاب در یک جمله: کتاب Winners Take All به شما کمک می‌کند تا با شناسایی استراتژی‌های مبهم افراد فوق‌العاده ثروتمند، از جمله استفاده از ایده «تبدیل دنیا به مکانی بهتر» که تنها راه برای تقویت ثروت و قدرت به حساب می‌آید، این افراد را به شکل دقیق‌تر ببینید و بشناسید.

Favorite quote from the author:

نقل‌قول موردعلاقه نویسنده:

The world is progressing quickly. It seems all around us advancements in technology and productivity are making things better for everyone. Our lives are surely easier today in a lot of ways, but are we getting all of the benefits of these improvements?

جهان به سرعت در حال پیشرفت است. به نظر می‌رسد پیشرفت‌های تکنولوژی و بهره‌وری در اطراف ما همه چیز را برای همه افراد بهتر می‌کند. مطمئنا امروز زندگی ما از بسیاری جهات آسان‌تر شده است، اما آیا ما از همه مزایای این پیشرفت‌ها بهره می‌بریم؟

Unfortunately, while we might think of the many progressive movements going on around us, the majority of people don’t benefit from them. It’s the elite that suck up almost all the potential good that comes from societal growth.

متاسفانه، در حالی که ممکن است به بسیاری از جنبش‌های مترقی در اطرافمان فکر کنیم، اکثریت مردم از آن‌ها سودی نمی‌برند. این نخبگان هستند که تقریبا تمام خوبی‌های بالقوه ناشی از رشد اجتماعی را به سمت خود جذب می‌کنند.

I think this is perfectly summed up in a recent Tweet from Ron Placone:

“Any country that’s about to get their first trillionaire while simultaneously having people lined up for food a la the Great Depression is a failed state.”

فکر می‌کنم این به‌طور کامل در توییت اخیر ران پلاکون خلاصه شده است:

«هر کشوری که می‌خواهد اولین تریلیونر خود را به دست بیاورد در حالی که از طرفی به طور هم‌زمان مردم را برای غذا در صف رکودی بزرگ قرار می‌دهد، یک کشور شکست خورده است.»

Regardless of its exact accuracy, this statement identifies one of the biggest atrocities of our day. And these issues are exactly what Anand Giridharadas dives into in his book Winners Take All: The Elite Charade of Changing the World.

صرف نظر از صحت دقیق آن، این بیانیه یکی از بزرگ‌ترین جنایات روز ما را مشخص می‌کند. و این مسائل دقیقا همان چیزی است که آناند گیریدهاراداس در کتاب خود به آن می‌پردازد.

Here are the 3 most despicable lessons I’ve learned about the wealthiest people:

  1. The elite control social progress, which we think is happening for our benefit but really only benefits them.

  2. Inequality is rampant because the “win-win” attitude of the ultra-rich is actually a lie to cover up their plans to only look out for themselves.

  3. Powerful people often deny their influence, which ironically just cements their status even further.

در اینجا ۳ مورد از نفرت انگیزترین درس‌هایی که در مورد ثروتمندترین افراد آموخته‌ام آورده شده است:

۱. نخبگان پیشرفت اجتماعی را کنترل می‌کنند، به طوری که فکر می‌کنیم به نفع ما اتفاق می‌افتد اما فقط به نفع آن‌هاست.

۲. نابرابری بیداد می‌کند زیرا نگرش «برد-برد» از افراد خیلی ثروتمند در واقع دروغی برای سرپوش گذاشتن بر برنامه‌های آن‌ها در مراقبت از خودشان است.

۳. افراد قدرتمند اغلب نفوذ خود را انکار می‌کنند، که از قضا موقعیت آن‌ها را بیش از پیش تثبیت می‌کند.

Are you ready for your daily dose of social justice? Let’s see how we can find some in these lessons!

آیا برای دوز روزانه عدالت اجتماعی خود آماده هستید؟ بیایید ببینیم چگونه می‌توانیم در این درس‌ها برخی از آن‌ها را پیدا کنیم!

Lesson 1: Social progress makes us think that our lives are improving, but it’s just one weapon that the elite use to help themselves.

درس ۱: پیشرفت اجتماعی باعث می‌شود فکر کنیم که زندگی ما در حال بهبود است، اما این تنها سلاحی است که نخبگان برای کمک به خود از آن استفاده می‌کنند.

Hilary Cohen was a recently graduated philosophy major who was curious about what to do with her future after the recent recession. Knowing she wanted to make a positive difference in the world, the only question was how. Entrepreneurship, and using its principles to help stop inequality, seemed like the best answer.

هیلاری کوهن فارغ‌التحصیل رشته فلسفه و کنجکاو بود که پس از رکود اقتصادی اخیر قرار است با آینده خود چه کند. با دانستن این که می‌خواهد تغییر مثبتی در جهان ایجاد کند، تنها سوال این بود که چگونه [قرار است این کار را انجام دهد]؟ کارآفرینی و استفاده از اصول آن برای کمک به توقف نابرابری بهترین پاسخ به نظر می‌رسید.

Unless you’ve been in a coma for the last few decades, you know how bad inequality has become. It’s gotten especially bad in the US where searches for the word doubled in just the four years between 2010 and 2014.

اگر در چند دهه گذشته در کما نبوده باشید، می‌دانید که وضعیت نابرابری چقدر بد شده است. این وضعیت به‌ویژه در ایالات متحده آمریکا بدتر شده است؛ جایی که جست‌وجو برای این کلمه فقط در چهار سال یعنی بین ۲۰۱۰ و ۲۰۱۴ دو برابر شده است.

In that same year, an article came out identifying just how bad it had become. The research discovered that people getting into the top 10% of earners would make double the amount they would have if they had done the same thing in 1980.

در همان سال، مقاله‌ای منتشر شد که مشخص می‌کرد این نابرابری چقدر بد شده است. این تحقیق نشان داد، افرادی که در دسته ۱۰ درصد درآمدهای برتر قرار دارند، دو برابر مقدار درآمدی که داشتند را کسب می‌کردند، اگر همان کار را در سال ۱۹۸۰ انجام می‌دادند.

But the bottom half of people would only make a total of $200 more.

اما نیمه پایینی افراد تنها ۲۰۰ دلار بیشتر درآمد می‌داشتند.

So it made sense for Cohen to join a management consultancy firm. After all, what’s the harm in using business principles to help alleviate the social issues in the world?

بنابراین برای کوهن منطقی بود که به یک شرکت مشاوره مدیریت بپیوندد. به هر حال، استفاده از اصول تجارت برای کمک به کاهش مسائل اجتماعی در جهان چه ضرری دارد؟

Well, hidden behind this idea is the thought patterns of neoliberalism. It’s centered around the free market, which values little economic regulation and letting prices be governed by what people want and need.

خب، در پس این ایده، الگوهای فکری نئولیبرالیسم پنهان است. این بازار حول محور بازار آزاد است که به مقررات اقتصادی کمی اهمیت می‌دهد و اجازه می‌دهد قیمت‌ها بر اساس خواسته و نیاز مردم کنترل شود.

According to the author, we may think this makes people happy, but it’s actually a huge risk because of the way it helps people in power stay in their positions.

به گفته نویسنده، ممکن است فکر کنیم که این باعث خوشحالی مردم می‌شود، اما در واقع یک خطر بزرگ است زیرا به افراد صاحب قدرت کمک می‌کند در موقعیت‌های خود باقی بمانند.

Lesson 2: “Think win-win” might be a good adage for individuals to follow, but businesses use it as a front to hide their selfishness and greed.

درس ۲: «تفکر برنده برنده یا دو سر برُد» ممکن است ضرب‌المثل خوبی برای افراد باشد؛ اما کسب و کارها از آن به عنوان پوششی برای پنهان کردن خودخواهی و طمع خود استفاده می‌کنند.

You’ve got to love Stephen Covey’s classic self-improvement book The 7 Habits of Highly Effective People. It’s been one of my favorites since I first read it as a teenager. But one of the habits, “Think Win-Win” is dangerous when business elites apply it.

باید حتما عاشق کتاب کلاسیک خودسازی استیون کاوی با نام ۷ عادت افراد بسیار موثر باشید. از زمانی که در نوجوانی آن را خواندم یکی از موارد مورد علاقه من بود. اما یکی از عادات آن، «تفکر برنده برنده» زمانی خطرناک می‌شود که نخبگان تجاری آن را اعمال کنند.

If everyone can be a winner then in these people’s minds whatever benefits them also helps everybody else. With this mindset, it seems like the process of social progress is simple, painless, and without any sacrifice. It seems like a no-brainer that if businesses profit, everyone does.

اگر همه بتوانند برنده باشند، پس در ذهن این افراد هر چه به نفعشان باشد به بقیه هم کمک می‌کند و سود می‌رساند. با این طرز فکر، به نظر می‌رسد روند پیشرفت اجتماعی ساده، بی‌دردسر و بدون هیچ گونه فداکاری پیش خواهد رفت. به نظر می‌رسد که اگر کسب و کارها سود می‌برند، همه سود می‌برند.

In the real world, however, things aren’t working out in favor of this mentality.

اما در دنیای واقعی، همه چیز به نفع این ذهنیت پیش نمی‌رود.

Take a problem like productivity. Seems simple enough, right? A Silicon Valley go-getter might think it’s a great idea to build software that helps people and companies improve their efficiency. Couldn’t everyone benefit from something like that?

مشکلی مانند بهره‌وری را در نظر بگیرید. به اندازه کافی ساده به نظر می‌رسد، درست است؟ ممکن است یک شخص فعال در «سیلیکون ولی» فکر کند اگر نرم‌افزاری بسازد که به مردم و شرکت‌ها کمک می‌کند، کارایی آن‌ها را بهبود بخشیده است. آیا همه نمی‌توانند از چنین چیزی سود ببرند؟

It turns out this approach is solving the wrong problem. Productivity has already been increasing dramatically in the last few years. Some estimates say that between 1973 and 2014 it’s gone up 70%!

به نظر می‌رسد این رویکرد، مسئله اشتباه را حل می‌کند. بهره‌وری در چند سال اخیر به طور چشمگیری افزایش یافته است. برخی تخمین‌ها می‌گویند که این آمار بین سال‌های ۱۹۷۳ تا ۲۰۱۴، تقریبا ۷۰ درصد افزایش یافته است!

But the distribution of the benefits isn’t going to everyone.

اما توزیع مزایای آن به همه نمی‌رسد.

For the average worker, their income has only gone up about 10% for that massive increase in performance. In other words, the elite took the benefit!

برای یک کارگر متوسط، نسبت به این افزایش عظیم بهره‌وری، درآمد آن‌ها در عمل فقط حدود ۱۰٪ افزایش یافته است. به عبارت دیگر، نخبگان از آن سود برده‌اند!

Lesson 3: People in power have a hard time being honest about how much control they actually have because they know it solidifies their status.

درس ۳: افرادی که در قدرت هستند به‌سختی می‌توانند در مورد میزان کنترل واقعی خود صادق باشند؛ زیرا می‌دانند که این امر موقعیت آن‌ها را مستحکم می‌کند.

It’s been exciting for me to see the change in the nature of jobs in recent years. I’ve seen many people give up conventional work for a more entrepreneurial vision of their career, and it’s amazing. For me, this transformation has made my life significantly better.

دیدن تغییر در ماهیت مشاغل در سال‌های اخیر برای من هیجان‌انگیز بوده است. من بسیاری از افراد را دیده‌ام که کارهای متعارف حرفه خود را برای دید کارآفرینانه‌تر رها می‌کنند و این موضوع شگفت‌انگیز است. برای من، این تحول، زندگی‌ام را به طور قابل توجهی بهتر کرده است.

But according to the author, this isn’t a good thing. It’s just another way that the ultra-rich keep themselves in power.

اما به گفته نویسنده، این چیز خوبی نیست. این فقط راه دیگری است که افراد فوق ثروتمند می‌توانند خود را در قدرت نگه می‌دارند.

And if you think about it, putting stock in a prediction of what the future will be like is the perfect way to hide an agenda.

و اگر در مورد آن فکر کنید، ارزش گذاشتن برای پیش‌بینی این که آینده به چه شکل خواهد بود، بهترین راه برای پنهان کردن موضوع مورد بحث است.

If you’re a business, all you have to do is find what story will benefit you and spin it as a mere guess at what life and work will be like. When everyone thinks that scenario is inevitable, it’s easier for you to have things turn out as you want.

اگر یک کسب‌وکار دارید تنها کاری که باید انجام دهید این است که متوجه شوید چه داستانی برای شما مفید است و حول آن به‌عنوان حدس و گمان صرف در مورد اینکه زندگی و کارتان چگونه خواهد بود، بچرخید. زمانی که همه فکر می‌کنند این یک سناریوی اجتناب‌ناپذیر است، این که همه چیز را آنطور که می‌خواهید پیش ببرید برای شما راحت‌تر خواهد شد.

The everybody an entrepreneur idea is just that. It’s easier for businesses to deny employees of health care or retirement plans under these pretenses, for example.

کل ایده یک کارآفرین فقط همین است. برای کسب‌وکارها راحت‌تر است که کارکنان را از برنامه‌های مراقبت‌های بهداشتی یا بازنشستگی تحت این بهانه‌ها محروم کنند.

Big wigs also deny their power by making their businesses seem like they’re humble do-gooders.

افراد با قدرت زیاد نیز قدرت خود را انکار می‌کنند و باعث می‌شوند که کسب‌وکارشان مانند افرادی متواضع به نظر برسد.

Uber, for example, identifies as one fighting against monopolies, taking down “taxi cartels.” But the power they have over their workers is obvious. They have to follow strict rules or risk being fired, for example.

به عنوان مثال، اوبر به عنوان یکی از شرکت‌هایی که با انحصارها مبارزه می‌کند و «کارتل‌های تاکسی» را نابود می‌کند، معرفی می‌شود. اما قدرتی که آن‌ها بر کارگران خود دارند آشکار است. راننده‌ها باید قوانین سختگیرانه‎‌ای را رعایت کنند یا به‌عنوان مثال خطر اخراج شدن را بپذیرند.

Winners Take All Review

مروری بر کتاب برنده همه چیز را می‌گیرد

I have mixed feelings about Winners Take All. There wasn’t much data to back up the claims it made and it seemed to have a clear agenda. Identifying the corruption of the ultra-rich is important, but doing so carries the danger of making us think wanting money is bad, which only harms us more.

من احساسات متفاوتی در مورد کتاب «برنده همه چیز را می‌گیرد»، دارم. اطلاعات زیادی برای حمایت از ادعاهای مطرح شده وجود نداشت و به نظر می‌رسید دستور کار مشخصی داشته باشد. شناسایی فساد افراد فوق ثروتمند مهم است؛ اما انجام این کار این خطر را به همراه دارد که ما را وادار کند فکر کنیم پول خواستن بد است، که در نهایت فقط به ما آسیب بیشتری می‌زند.

Who would I recommend the Winners Take All summary to?

خلاصه کتاب برنده همه چیز را می‌گیرد را به چه کسی توصیه می‌کنم؟

The 56-year-old billionaire who wonders why their conscience is always bothering them, the 27-year-old who is worried about social justice, and anyone who is sick of the corrupt and greedy elite controlling the world.

میلیاردر ۵۶ ساله‌ای که برایش سوال شده که چرا وجدانشان همیشه آن‌ها را آزار می‌دهد، جوان ۲۷ ساله‌ای که نگران عدالت اجتماعی است و هر کسی که از نخبگان فاسد و حریص که جهان را کنترل می‌کنند کلافه است.