کتاب داستان «The love of a king» یک رمان عاشقانهی تاریخی است که بر اساس داستان واقعی پادشاه ادوارد هشتم و والیس سیمپسون، یک زن آمریکایی طلاقگرفته، نوشته شده است. این کتاب رابطهی آنها را از اولین دیدار در سال ۱۹۳۰ تا از دست دادن تاج و تخت و ازدواج در سال ۱۹۳۶ دنبال میکند.
نویسندهی این کتاب پیتر دینتی است که ۳۶ کتاب دیگر هم نوشته است. او متخصص نوشتن داستانهای ساده و جذاب برای زبانآموزان انگلیسی است. این کتاب بخشی از مجموعهی Oxford Bookworms Library است که شامل داستانهای کلاسیک و اصلی است که برای سطوح مختلف زبانآموزان آماده شدهاند.
کتاب «عشق یک پادشاه» با زبان ساده و واژگان کنترلشده نوشته شده است تا خوانندگان، راحتتر بتوانند مطالب آن را درک کنند. ابتدای هر داستان، یک مقدمه دارد که به خواننده کمک میکند با محور داستان آشنا شود. در طول داستان، تصاویری هم وجود دارد که به خواننده کمک میکند با شخصیتها و صحنههای داستان همراه شود. در پایان هر داستان، فهرست لغات هم در نظر گرفته شده که به خواننده کمک میکند لغات جدید را یاد بگیرد.
این کتاب با ۶۴ صفحه، حجم مناسبی برای خواندن و یادگیری زبان انگلیسی دارد. کتاب «عشق یک پادشاه» به خواننده فرصت میدهد با یک داستان عاشقانه و جذاب، مهارت خود را در خواندن بهبود ببخشد. همچنین به خواننده فرصت میدهد با چالشها و پیامدهای تصمیمات بزرگ برای عشق، آشنا شود. در ادامه خلاصهای از این داستان جذاب را برایتان آماده کردهایم؛ بنابراین تا پایان این مقاله همراه ما باشید.
خلاصه کتاب داستان عشق یک پادشاه
"The Love of a King" by Peter Dainty is a historical romance novel based on the true story of King Edward VIII and Wallis Simpson, an American divorcee. The novel follows their relationship from their first meeting in 1930 to their abdication and marriage in 1936.
«عشق یک پادشاه» نوشتهی پیتر دینتی یک رمان عاشقانهی تاریخی است که بر اساس داستان واقعی پادشاه ادوارد هشتم و والیس سیمپسون، یک مطلقهی آمریکایی نوشته شده است. این رمان رابطهی آنها را از اولین ملاقات در سال ۱۹۳۰ تا کنارهگیری و ازدواج در سال ۱۹۳۶ دنبال میکند.
Edward is the eldest son of King George V and the heir to the British throne. He is lonely, unhappy, and bored with his royal duties. Edward was born in 1894 in Richmond, England, and had a cold and distant father who didn't like children. He didn't go to school with other children but stayed at the Palace with a private teacher who often hit him with a stick. Edward spent many days alone in his bedroom and never had any friends. He became the Prince of Wales in 1911 but felt horrible during the ceremony.
ادوارد پسر ارشد پادشاه جورج پنجم و وارث تاج و تخت بریتانیا است. او تنها، ناراضی و بیحوصله از وظایف سلطنتی است. ادوارد در سال ۱۸۹۴ در ریچموند انگلستان به دنیا آمد و پدری سرد و غیرصمیمی داشت که بچهها را دوست نداشت. او با بچههای دیگر به مدرسه نمیرفت؛ اما با یک معلم خصوصی که اغلب او را با چوب میزد، در قصر میماند. ادوارد روزهای زیادی را در اتاق خوابش تنها میگذراند و هیچ دوستی نداشت. او در سال ۱۹۱۱ شاهزادهی ولز شد اما در طول مراسم احساس وحشت میکرد.
Edward goes to fight World War I in 1914, after one year at Oxford University and fights on the front line in Belgium. He lives in a house with 25 other soldiers where he has the opportunity to talk with different people but also sees the blood and noise of war. Edward returned to Buckingham Palace in 1918, claiming not to understand why countries fought and nothing changed afterward. His father tells him that he needs to travel and talk to people to be able to make things better when he becomes King.
ادوارد در سال ۱۹۱۴ پس از یک سال تحصیل در دانشگاه آکسفورد به جنگ جهانی اول میرود و در خطمقدم بلژیک میجنگد. او در خانهای با ۲۵ سرباز دیگر زندگی میکند که در آن فرصت دارد با افراد مختلف صحبت کند؛ اما خون و سر و صدای جنگ را نیز میبیند. ادوارد در سال ۱۹۱۸ به کاخ باکینگهام بازگشت و ادعا کرد که نمیداند چرا کشورها جنگیدند و پس از آن چیزی تغییر نکرد. پدرش به او میگوید که باید سفر کند و با مردم صحبت کند تا بتواند وقتی پادشاه میشود اوضاع را بهتر کند.
Edward leaves England again in 1920 and visits 45 different countries during the next five years. Thousands of people wait for him and begin to think he is different when he goes out of his car to walk among the people, talking, laughing, and smiling with them. He becomes known as the royal star, a popular and charming prince who loves people.
ادوارد دوباره در سال ۱۹۲۰ انگلیس را ترک کرد و طی پنج سال آینده از ۴۵ کشور مختلف دیدن کرد. هزاران نفر منتظر او بودند و وقتی از ماشینش پیاده میشد تا در میان مردم قدم بزند، با آنها صحبت کند و لبخند بزند، فکر میکردند او متفاوت است. او ستارهی سلطنتی شناخته میشد؛ شاهزادهای محبوب و جذاب که مردم را دوست دارد.
Wallis is a beautiful, witty, and independent woman who has been married twice before. She was born in Baltimore in 1896 and never knew her father, but her mother was a strong, loving woman and she was a happy child. She married a man called Winfield Spencer in 1916 when she was 20 years old. They were happy at first but Winfield Spencer changed when he lost money in the street, got angry, and began to drink. He then punched Wallis, leaving her bleeding and bruised. She divorced Winfield Spencer in 1927 and married Ernest Simpson, a businessman who neglected her.
والیس زنی زیبا، شوخ و مستقل است که پیش از این دو بار ازدواج کرده است. او در سال ۱۸۹۶ در بالتیمور به دنیا آمد و هرگز پدرش را نشناخت؛ اما مادرش زنی قوی و دوستداشتنی بود و او فرزندی شاد بود. او در سال ۱۹۱۶ زمانی که ۲۰ ساله بود با مردی بهنام وینفیلد اسپنسر ازدواج کرد. آنها ابتدا خوشحال بودند اما وقتی وینفیلد اسپنسر در خیابان پولش را از دست داد، عصبانی شد و شروع به نوشیدن کرد، تغییر کرد. او سپس با مشت به والیس زد و باعث خونریزی و کبودی او شد. او در سال ۱۹۲۷ از وینفیلد اسپنسر طلاق گرفت و با ارنست سیمپسون، تاجری که به او بیتوجهی میکرد، ازدواج کرد.
She meets Edward at a party hosted by her friend Lady Furness, who is Edward's mistress, in the autumn of 1930. Edward is impressed by her beauty and smile. He notices Wallis not feeling well and comments on the lack of American Central Heating, which disappoints Wallis and makes her think Edward is boring since everyone always asked her about that. Edward finds it amusing that Wallis tells him the truth and laughs, which surprises Wallis. Edward observes her during lunch and thinks she is beautiful. Later he asks Lady Furness to tell him everything about Wallis.
او در پاییز ۱۹۳۰ با ادوارد در مهمانی دوستش لیدی فرنس که معشوقهی ادوارد است ملاقات میکند. ادوارد تحتتاثیر زیبایی و لبخند او قرار میگیرد. او متوجه میشود که والیس احساس خوبی ندارد و در مورد کمبود گرمایش مرکزی آمریکا اظهار نظر میکند که والیس را ناامید میکند و باعث میشود فکر کند ادوارد خستهکننده است، زیرا همه همیشه از او در این مورد میپرسیدند. ادوارد برایش جالب است که والیس حقیقت را به او میگوید و میخندد؛ کاری که والیس را شگفتزده میکند. ادوارد هنگام ناهار او را مشاهده میکند و فکر میکند زیباست. بعدا از لیدی فرنس میخواهد که همه چیز را در مورد والیس به او بگوید.
Edward and Wallis are instantly attracted to each other and begin a friendship that soon turns into a passionate affair. They share a love of adventure, fun, and freedom. They also face a lot of opposition from the royal family, the government, the church, and the public, who disapprove of their relationship.
ادوارد و والیس فورا جذب یکدیگر میشوند و دوستی را آغاز میکنند که بهزودی به یک رابطهی پرشور تبدیل میشود. آنها عاشق ماجراجویی، سرگرمی و آزادی هستند. همچنین با مخالفت زیادی از سوی خانوادهی سلطنتی، دولت، کلیسا و مردم مواجه میشوند که رابطهی آنها را تایید نمیکنند.
Edward's father dies in 1936 and Edward becomes King. He wants to marry Wallis, but Wallis is still Ernest's wife. She files for divorce, but the process takes time. Meanwhile, Edward faces pressure from his ministers and relatives to give up Wallis or abdicate the throne. They argue that Wallis is unsuitable to be Queen because she is a foreigner, a divorcee, and has a scandalous past.
پدر ادوارد در سال ۱۹۳۶ میمیرد و ادوارد پادشاه میشود. او میخواهد با والیس ازدواج کند؛ اما والیس هنوز همسر ارنست است. او درخواست طلاق میدهد؛ اما این روند زمان میبرد. در همین حال، ادوارد با فشار وزیران و نزدیکان خود مواجه میشود تا یا والیس را رها کند یا از تاج و تخت کنارهگیری کند. آنها استدلال میکنند که والیس برای ملکه شدن مناسب نیست؛ زیرا او خارجی است، مطلقه است و گذشتهای رسواکننده دارد.
Edward refuses to abandon Wallis and decides to abdicate. He makes a famous speech on the radio, saying that he cannot do his job without the woman he loves. He leaves England with Wallis and they get married in France in 1937. They are given the titles of Duke and Duchess of Windsor, but they are never welcomed back by the royal family or the British people.
ادوارد حاضر به ترک والیس نیست و تصمیم به کنارهگیری میگیرد. او یک سخنرانی معروف در رادیو انجام میدهد و میگوید که بدون زنی که دوستش دارد نمیتواند کار خود را انجام دهد. او با والیس انگلیس را ترک میکند و در سال ۱۹۳۷ در فرانسه ازدواج میکنند. به آنها القاب دوک و دوشس وینزر داده میشود؛ اما خانوادهی سلطنتی یا مردم بریتانیا هرگز از آنها استقبال نمیکنند.
The novel portrays Edward and Wallis as star-crossed lovers who sacrifice everything for their love. It also shows the challenges and consequences of their decision, as they live in exile and face loneliness, isolation, and criticism. The novel explores themes of love, duty, loyalty, freedom, and happiness.
این رمان ادوارد و والیس را بهعنوان عاشقان بدطالع به تصویر میکشد که همهچیز را فدای عشق خود میکنند. همچنین چالشها و پیامدهای تصمیم آنها را نشان میدهد؛ زیرا آنها در تبعید زندگی میکنند و با تنهایی، انزوا و انتقاد مواجه میشوند. این رمان مضامین عشق، وظیفه، وفاداری، آزادی و شادی را بررسی میکند.
"The Love of a King" by Peter Dainty is a historical romance novel that explores the themes of love, duty, loyalty, freedom, and happiness. The novel is based on the true story of King Edward VIII and Wallis Simpson, an American divorcee, who gave up the throne and the empire for their love.
«عشق یک پادشاه» نوشتهی پیتر دینتی یک رمان عاشقانهی تاریخی است که مضامین عشق، وظیفه، وفاداری، آزادی و شادی را بررسی میکند. این رمان بر اساس داستان واقعی شاه ادوارد هشتم و والیس سیمپسون، یک مطلقهی آمریکایی است که بهخاطر عشقشان تاج و تخت و امپراتوری را رها کردند.
The novel shows the contrast between Edward and Wallis's personalities and backgrounds. Edward is a lonely, unhappy, and bored prince who has never experienced true love or freedom. He has been raised in a cold and distant family, where he has no friends or companions. He has been taught to obey his father and follow his royal duties, without questioning or expressing his own opinions. He has been isolated from the real world, where he has no understanding of people's problems or needs.
این رمان تضاد بین شخصیت و پیشینهی ادوارد و والیس را نشان میدهد. ادوارد شاهزادهای تنها، ناراضی و بیحوصله است که هرگز عشق یا آزادی واقعی را تجربه نکرده است. او در خانوادهای سرد و غیرصمیمی بزرگ شده است؛ جایی که هیچ دوست و همراهی ندارد. به او آموزش داده شده است که از پدرش اطاعت کند و وظایف سلطنتی خود را انجام دهد، بدون اینکه سوال کند یا نظر خود را بیان کند. او از دنیای واقعی منزوی شده است؛ جایی که هیچ درکی از مشکلات یا نیازهای مردم ندارد.
Wallis is a beautiful, witty, and independent woman who has experienced love and freedom, but also pain and betrayal. She has been married twice before, to violent and callous men who left her wounded and unhappy. She has been raised in a loving and supportive family, where she has learned to be strong and confident. She has been exposed to the real world, where she has traveled and met different people and cultures.
والیس زنی زیبا، شوخ و مستقل است که عشق و آزادی و درد و خیانت را نیز تجربه کرده است. او قبلا دو بار ازدواج کرده است؛ با مردان خشن و سنگدلی که او را زخمی و ناراضی رها کردند. او در خانوادهای دوستداشتنی و حامی بزرگ شده است؛ جایی که آموخته است قوی و با اعتمادبهنفس باشد. او در معرض دنیای واقعی قرار گرفته است؛ جایی که سفر کرده و با مردم و فرهنگهای مختلف ملاقات کرده است.
The novel shows how Edward and Wallis's relationship changes their lives and perspectives. Edward finds in Wallis a friend, a lover, and a partner who understands him and makes him happy. He discovers a new way of living, where he can be himself and enjoy the simple pleasures of life. He learns to love and respect people, regardless of their class or status. He also learns to stand up for his beliefs and choices, even if they go against his family or his country.
این رمان نشان میدهد که چگونه رابطهی ادوارد و والیس زندگی و دیدگاه آنها را تغییر میدهد. ادوارد در والیس دوست، عاشق و شریکی پیدا میکند که او را درک میکند و خوشحالش میکند. او روش جدیدی از زندگی را کشف میکند؛ جایی که میتواند خودش باشد و از لذتهای سادهی زندگی لذت ببرد. او یاد میگیرد که مردم را صرفنظر از طبقه و جایگاهشان دوست داشته باشد و به آنها احترام بگذارد. او همچنین یاد میگیرد که از عقاید و انتخابهایش دفاع کند؛ حتی اگر آنها مخالف خواست خانواده یا کشورش باشند.
Wallis finds in Edward a kind, charming, and generous man who loves her and makes her happy. She discovers a new world of glamour, adventure, and romance, where she can be admired and respected. She learns to trust and appreciate Edward, despite his flaws and mistakes. She also learns to sacrifice and compromise for their love, even if it means losing her friends or her freedom.
والیس در ادوارد مردی مهربان، جذاب و سخاوتمند مییابد که او را دوست دارد و او را خوشحال میکند. او دنیای جدیدی از زرقوبرق، ماجراجویی و عشق را کشف میکند؛ جایی که میتواند مورد تحسین و احترام قرار گیرد. یاد میگیرد که با وجود ایرادات و اشتباهات به ادوارد اعتماد کند و از او قدردانی کند. همچنین یاد میگیرد که برای عشقشان فداکاری و سازش کند؛ حتی اگر بهمعنای از دست دادن دوستان یا آزادی او باشد.
The novel shows the challenges and consequences of Edward and Wallis's decision to abdicate the throne and marry. They face opposition from the royal family, the government, the church, and the public, who disapprove of their relationship and consider Wallis unsuitable to be Queen. They face pressure from their ministers and relatives to give up their love or their crown. They face isolation from their country and their people, who reject them and blame them for their actions.
این رمان چالشها و پیامدهای تصمیم ادوارد و والیس برای کنارهگیری از تاج و تخت و ازدواج را نشان میدهد. آنها با مخالفت خانوادهی سلطنتی، دولت، کلیسا و مردم روبهرو میشوند که رابطهی آنها را تایید نمیکنند و والیس را برای ملکه شدن نامناسب میدانند. آنها با فشار وزیران و بستگان خود مواجه میشوند تا از عشق یا تاج خود صرف نظر کنند. آنها با انزوا از کشور و مردم خود مواجه میشوند؛ مردمی که طردشان میکنند و آنها را بهخاطر اعمالشان سرزنش میکنند.
The novel shows the impact of their decision on their happiness and their future. They lose their power, their prestige, and their influence. They lose their family, their friends, and their supporters. They lose their home, their country, and their empire. They also lose some of their love, as they struggle with loneliness, boredom, guilt, and resentment.
این رمان تاثیر تصمیم آنها بر خوشبختی و آینده را نشان میدهد. آنها قدرت، اعتبار و نفوذ خود را از دست میدهند. خانواده، دوستان و حامیان خود را از دست میدهند. خانه، کشور و امپراتوری خود را از دست میدهند. همچنین بخشی از عشق خود را از دست میدهند؛ زیرا با تنهایی، کسالت، گناه و رنجش دستوپنجه نرم میکنند.
The novel shows that Edward and Wallis's love is both a blessing and a curse. It is a blessing because it gives them joy, comfort, and meaning. It is a curse because it costs them everything else. The novel asks the reader to reflect on whether their love was worth it or not.
این رمان نشان میدهد که عشق ادوارد و والیس، هم نعمت است و هم یک نفرین. نعمت است زیرا به آنها شادی، راحتی و معنا میبخشد. نفرین است زیرا همهچیز را برای آنها تمام میکند. رمان از خواننده میخواهد تا در مورد اینکه آیا عشق آنها ارزشش را داشت یا نه فکر کند.