این کتاب یک داستان کمدی و ماجراجویی است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. داستان دربارهی دو هیولا به نامهای مایک و سالی است که در دانشگاه هیولاها با هم آشنا میشوند، رقیب یکدیگر هستند و مشکلات زیادی را تجربه میکنند. در ادامه خلاصهای از این داستان هیجانانگیز را به شما ارائه میدهیم. تا انتها همراه ما باشید.
خلاصهی کتاب داستان انگلیسی دانشگاه هیولاها
The story begins with a young Mike, who is fascinated by the world of scaring and dreams of becoming a scarer himself. He visits Monsters, Inc. on a school field trip and sneaks into a child's bedroom, where he witnesses a professional scarer in action. He decides to enroll in Monsters University, a prestigious college for monsters, where he meets Sulley, a natural-born scarer and the son of a famous scarer.
داستان با مایک جوان شروع میشود که مجذوب دنیای ترساندن است و آرزو میکند خودش «ترساننده» شود. او در یک تور مدرسه به شرکت هیولاها و مخفیانه به اتاق خواب یک کودک میرود؛ جایی که شاهد یک ترسانندهی حرفهای در حال کار است. او تصمیم میگیرد در دانشگاه هیولاها، یک کالج معتبر برای هیولاها، ثبتنام کند و در آنجا با سالی، یک ترسانندهی مادرزاد (هیولا) و پسر یک ترسانندهی معروف، آشنا میشود.
Mike and Sulley initially clash with each other, as Mike is studious and hardworking, while Sulley is arrogant and lazy. They both compete for the attention of Dean Hardscrabble, the head of the School of Scaring and a legendary scarer herself. However, they end up causing a disaster during a final exam and get expelled from the scaring program.
مایک و سالی در ابتدا با یکدیگر درگیر میشوند، زیرا مایک درسخوان و سختکوش است، در حالی که سالی مغرور و تنبل است. هر دو برای جلب توجه دین هاردزکربل، رئیس دانشکدهی ترساندن و یک ترسانندهی افسانهای رقابت میکنند. با این حال، آنها در نهایت باعث ایجاد فاجعه در امتحان نهایی میشوند و از برنامهی ترساندن اخراج میشوند.
Determined to prove themselves, Mike and Sulley join the Oozma Kappa (OK) fraternity, a group of misfit monsters who are also rejected from the scaring program. They enter the Scare Games, a series of challenges that test the scaring skills of different fraternities and sororities. The winner of the Scare Games will be allowed to rejoin the scaring program, while the loser will be expelled from the university.
مایک و سالی که مصمم به اثبات خود هستند، به انجمن برادری اوزما کاپا (OK) میپیوندند؛ گروهی از هیولاهای نامتناسب با محیط که از برنامهی ترساندن نیز طرد شدهاند. آنها وارد «بازیهای ترس» میشوند. این بازیها مجموعهای از چالشها است که مهارتهای ترساندن انجمنها و خانوادههای مختلف را آزمایش میکند. برندهی بازیهای ترس اجازه دارد دوباره به برنامهی ترساندن بپیوندد؛ در حالی که بازنده از دانشگاه اخراج میشود.
تلاش برای بهتر شدن ادامه دارد
Mike and Sulley work together to train the OK members and help them overcome their fears and insecurities. They also form a friendship with each other, as they realize that they have more in common than they thought. They manage to advance through the Scare Games, despite the sabotage and mockery of their rivals, the Roar Omega Roar (ROR) fraternity, led by Sulley's former friend, Johnny Worthington.
مایک و سالی با هم کار میکنند تا اعضای OK را آموزش دهند و به آنها کمک کنند بر ترسها و ناامنیهای خود غلبه کنند. آنها همچنین با یکدیگر پیوند دوستی برقرار میکنند، زیرا متوجه میشوند که بیشتر از آنچه فکر میکردند چیزهای مشترکی با هم دارند. آنها با وجود خرابکاری و تمسخر رقبای خود، انجمن هیولاهای غرش امگا (ROR)، بهرهبری دوستِ سابقِ سالی، جانی ورتینگتون، موفق میشوند در «بازیهای ترس» پیشروی کنند.
In the final round of the Scare Games, Mike and Sulley face off against the ROR in a simulated child's bedroom. Mike enters the bedroom first and tries to scare the child, but fails miserably. He discovers that the bedroom is rigged and that Sulley tampered with the scare simulator to make Mike's score higher. Mike feels betrayed and humiliated, and decides to prove that he can be a scarer by sneaking into a real child's bedroom through a door at the Monsters, Inc. warehouse.
در دور آخر بازیهای ترس، مایک و سالی در یک اتاق خواب شبیهسازی شدهی کودک با انجمن ROR روبهرو میشوند. مایک ابتدا وارد اتاق خواب میشود و سعی میکند کودک را بترساند، اما با شکست مواجه میشود. او متوجه میشود که اتاق خواب دستکاری شده است و سالی شبیهساز ترس را دستکاری کرده تا امتیاز مایک را بالاتر ببرد. مایک احساس میکند به او خیانت شده و تحقیر شده است و تصمیم میگیرد با ورود مخفیانه به اتاق خواب یک کودک واقعی از دری در انبار هیولاها، ثابت کند که میتواند ترسناکتر باشد.
However, Mike soon realizes that he is not scary at all and that the child is not afraid of him. He also learns that the door he entered is from a human camp, where the adults are armed and dangerous. He is chased by the humans and barely escapes with the help of Sulley, who followed him through the door. Sulley admits that he cheated because he wanted to help Mike, and apologizes for his actions. Mike accepts his apology and forgives him.
با این حال مایک خیلی زود متوجه میشود که اصلا ترسناک نیست و کودک از او نمیترسد. او همچنین میفهمد که دری که وارد شده متعلق به یک اردوگاه انسانی است؛ جایی که بزرگسالان مسلح و خطرناک در آن هستند. او توسط انسانها تعقیب میشود و با کمک سالی که او را از در تعقیب میکند بهسختی میگریزد. سالی اعتراف میکند که بهدلیل اینکه میخواست به مایک کمک کند، تقلب کرده است و از کارهایش عذرخواهی میکند. مایک عذرخواهی او را میپذیرد و او را میبخشد.
بازگشت به دانشگاه
Mike and Sulley return to the university, where they are confronted by Dean Hardscrabble, who is furious that they endangered the lives of themselves and the humans. She expels them from the university, but also commends them for their impressive teamwork and scaring potential. She tells them that they might still have a future as scarers, if they work hard and start from the bottom.
مایک و سالی به دانشگاه بازمیگردند؛ جایی که با دین هاردسکربل مواجه میشوند که از اینکه جان خود و انسانها را به خطر انداختهاند خشمگین است. او آنها را از دانشگاه اخراج میکند، اما همچنین آنها را بهخاطر کار تیمی چشمگیر و پتانسیل ترساننده بودنشان تحسین میکند. به آنها میگوید که اگر سخت کار کنند و از مراحل ابتدایی شروع کنند، ممکن است همچنان آیندهای بهعنوان ترساننده داشته باشند.
Mike and Sulley decide to take her advice and apply for jobs at Monsters, Inc. as mailroom workers. They gradually work their way up to the scare floor, where they become the best scarers in the company and form a lasting friendship. The story ends with a combination of their adventures and achievements in the company of monsters.
مایک و سالی تصمیم میگیرند از توصیههای او استفاده کنند و برای شغلهایی در شرکت هیولاها بهعنوان کارگر اتاق پست اقدام کنند. آنها بهتدریج راه خود را به طبقهی ترس میرسانند؛ جایی که به بهترین ترسانندههای شرکت تبدیل میشوند و دوستی پایدار برقرار میکنند. داستان با ترکیبی از ماجراجوییها و دستاوردهای آنها در جمع هیولاها به پایان میرسد.
درسهای دانشگاه هیولاها برای خواننده
This story book has many lessons that can be useful for readers, including:
این کتاب داستان درسهای زیادی دارد که میتواند برای خوانندگان مفید باشد، از جمله:
Follow your dreams, but be flexible. Mike has a lifelong dream of becoming a scarer, but he faces many challenges and obstacles along the way. He realizes that he does not have the natural talent or the scary appearance that are required for the job. However, he does not give up on his passion. He finds other ways to use his skills and knowledge, such as coaching, teaching, and inventing. He also learns to accept his limitations and appreciate his strengths. Mike shows us that we should pursue our goals, but also be open to change and adapt to different situations.
رویاهای خود را دنبال کنید، اما انعطافپذیر باشید. مایک همیشه آرزو داشته که ترساننده شود، اما در این راه با چالشها و موانع زیادی روبهرو میشود. او متوجه میشود که استعداد طبیعی یا ظاهر ترسناکی را که برای این کار لازم است ندارد. با این حال، او از علاقهی خود دست برنمیدارد. او راههای دیگری برای استفاده از مهارتها و دانش خود پیدا میکند؛ مانند مربیگری، تدریس و اختراع. او همچنین یاد میگیرد که محدودیتهای خود را بپذیرد و قدردان نقاط قوت خود باشد. مایک به ما نشان میدهد که باید اهداف خود را دنبال کنیم اما در مقابل تغییرات و سازگاری با موقعیتهای مختلف نیز آماده باشیم.
Teamwork makes the dream work. Sulley and Mike start off as rivals, but they soon realize that they need each other to succeed. They join forces with a group of misfits, Oozma Kappa, to compete in the Scare Games. They learn to respect each other's differences, communicate effectively, and support each other. They also discover that each member of the team has something valuable to offer, and that diversity is a strength. Sulley and Mike teach us that we can achieve more when we work together, and that we should appreciate our teammates and their contributions.
کار تیمی میتواند باعث به حقیقت پیوستن رویا شود. سالی و مایک بهعنوان رقیب شروع میکنند اما بهزودی متوجه میشوند که برای موفقیت به یکدیگر نیاز دارند. آنها با گروهی از افراد نامناسب بهنام اوزما کاپا متحد میشوند تا در بازیهای ترس شرکت کنند. آنها یاد میگیرند که به تفاوتهای یکدیگر احترام بگذارند، ارتباط موثر برقرار کنند و از یکدیگر حمایت کنند. همچنین متوجه میشوند که هر یک از اعضای تیم چیزهای ارزشمندی برای ارائه دارند و اینکه تنوع، یک نقطهی قوت است. سالی و مایک به ما یاد میدهند که وقتی با هم کار میکنیم میتوانیم به دستاوردهای بیشتری دست پیدا کنیم و باید از همتیمیهایمان و کمکهایشان قدردانی کنیم.
Don't judge a book by its cover. This book challenges the stereotypes and prejudices that exist in the monster world. For example, Mike is judged by his small size and lack of scariness, while Sulley is expected to be a great scarer because of his family name and appearance. However, the book shows that these assumptions are not always true, and that there is more to a person than what meets the eye. The book also shows that some of the scariest monsters are not the ones with the most frightening looks, but the ones with the most evil intentions. The book reminds us that we should not judge people based on their appearance, background, or reputation, but rather on their character, actions, and potential.
کتاب را از روی جلد آن قضاوت نکنید. این کتاب کلیشهها و تعصبات موجود در دنیای هیولاها را به چالش میکشد. بهعنوان مثال، مایک با جثهی کوچک و ترسناک نبودنش قضاوت میشود، در حالی که انتظار میرود سالی بهدلیل نام خانوادگی و ظاهرش ترسانندهی بزرگی باشد. با این حال، کتاب نشان میدهد که این فرضیات همیشه درست نیستند. این کتاب همچنین نشان میدهد که برخی از ترسناکترین هیولاها آنهایی نیستند که ترسناکترین قیافهها را دارند، بلکه آنهایی هستند که بدترین نیت را دارند. این کتاب به ما یادآوری میکند که نباید افراد را بر اساس ظاهر، سابقه یا شهرت آنها قضاوت کنیم، بلکه باید بر اساس شخصیت، اعمال و پتانسیل آنها قضاوت کنیم.
کوتاه سخن اینکه...
One of the lessons that can be learned from this story is that everyone has their own special ability and should not compare themselves with others. What matters is effort, perseverance, and teamwork. Mike initially thought that he had to be like the other scarers, but in the end he realized that he could be a different scarer by using his intelligence and creativity. He also learned that he should respect others and benefit from their abilities.
یکی از درسهایی که از این داستان میتوان گرفت این است که هرکسی توانایی خاص خود را دارد و نباید خود را با دیگران مقایسه کند. آنچه مهم است تلاش، پشتکار و کار گروهی است. مایک در ابتدا فکر میکرد که باید مانند ترسانندههای دیگر باشد اما در نهایت متوجه شد که با استفاده از هوش و خلاقیت خود میتواند ترسانندهای متفاوت باشد. او همچنین یاد گرفت که باید به دیگران احترام بگذارد و از تواناییهای آنها بهره ببرد.