خلاصه‌ی کتاب داستان The Giver نوشته‌ی Lois Lowryv

در این بخش خلاصه‌ی کتاب داستان The Giver نوشته‌ی Lois Lowry را به شما ارائه خواهیم داد.

کتاب داستان «The Giver» درباره‌ی جامعه‌ای است که به نظر می‌رسد کامل و بی‌نقص است، اما در واقع چیزهای پنهان تاریکی دارد. در این جامعه، هیچ درد، ترس، جنگ و نفرتی وجود ندارد. انتخاب، احساسات واقعی و تنوع نیز از بین رفته‌اند. زندگی توسط قوانین سخت‌گیرانه‌ای کنترل می‌شود. متفاوت بودن خجالت‌آور است و خانواده‌ها زمانی که فرزندانشان بزرگ می‌شوند، از هم جدا می‌شوند. همه در رنگ پوست و لباس شبیه هم هستند. همه‌چیز برای اینکه زندگی تا حد ممکن راحت و لذت‌بخش باشد، برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی شده است.

در این کتاب، داستان از دید جوناس، یک پسر یازده ساله روایت می‌شود. جوناس یک هدیه‌ی ویژه دارد که به او امکان می‌دهد در یک دنیای بی‌رنگ، برخی از رنگ‌ها را ببیند. وقتی دوازده ساله می‌شود، جوناس به‌عنوان «گیرنده» انتخاب می‌شود. گیرنده، نگهدارنده‌ی تمام خاطرات جامعه است. گیرنده‌ی فعلی که حالا پیر شده است، خاطرات خود را به جوناس منتقل می‌کند. جوناس متوجه می‌شود که صدها خاطره‌ی زیبا وجود دارد که هیچ‌کس در جامعه از آن‌ها خبر ندارد. برای درک بهتر داستان، در ادامه خلاصه‌ای از آن را ارائه می‌دهیم. تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.

خلاصه‌ی کتاب داستان The Giver

The Giver is a dystopian novel that follows the life of Jonas, a 12-year-old boy who lives in a seemingly perfect society where everything is controlled and regulated by a group of Elders. Jonas is different from his peers because he has pale eyes and the ability to see flashes of color in a world that is otherwise gray and dull. He is also curious and questions the rules and norms of his community.

«بخشنده» یک رمان پادآرمان‌شهری است که زندگی «جوناس»، پسری ۱۲ ساله را دنبال می‌کند که در جامعه‌ای به‌ظاهر کامل زندگی می‌کند که در آن همه‌چیز توسط گروهی از بزرگان کنترل و تنظیم می‌شود. جوناس با همسالانش متفاوت است زیرا چشمانی کم‌رنگ دارد و توانایی دیدن جرقه‌های رنگی را در دنیایی که در غیر این صورت خاکستری و کسل‌کننده است دارد. او همچنین کنجکاو است و قوانین و هنجارهای جامعه‌ی خود را زیر سوال می‌برد.

At the Ceremony of Twelve, where each child is assigned a career for life, Jonas is selected to be the Receiver of Memory, a rare and honored position that involves receiving the memories of the past from the current Receiver, who is now called the Giver. The Giver is an old man who lives in a secluded house and has the responsibility of keeping and transmitting the collective memories of humanity to the next Receiver. He tells Jonas that his job is to help the community in times of crisis and to provide wisdom and guidance when needed.

در مراسم دوازده سالگی که در آن به هر کودک، شغلی برای زندگی اختصاص داده می‌شود، جوناس به‌عنوان گیرنده خاطره انتخاب می‌شود؛ موقعیتی نادر و افتخارآمیز که شامل دریافت خاطرات گذشته از گیرنده‌ی فعلی است که اکنون «بخشنده» نامیده می‌شود. بخشنده پیرمردی است که در خانه‌ای منزوی زندگی می‌کند و مسئولیت نگهداری و انتقال خاطرات جمعی بشریت به گیرنده‌ی بعدی را بر عهده دارد. او به جوناس می‌گوید که وظیفه‌ی او کمک به جامعه در مواقع بحرانی و ارائه‌ی حکمت و راهنمایی در صورت نیاز است.

As Jonas begins his training, he discovers a whole new world of sensations, emotions, and experiences that have been erased from his society in order to create Sameness, a state of harmony and stability that eliminates pain, suffering, conflict, and diversity. He learns about snow, sunshine, colors, music, animals, love, war, death, and many other things that he never knew existed. He also develops a close bond with the Giver, who becomes his mentor and friend.

هنگامی که جوناس آموزش خود را آغاز می‌کند، دنیای کاملا جدیدی از احساسات، عاطفه‌ها و تجربیات را کشف می‌کند که برای ایجاد یکسانی، حالتی از هماهنگی و ثبات که درد، رنج، تعارض و تنوع را از بین می‌برد، از جامعه‌اش پاک شده‌اند. او در مورد برف، آفتاب، رنگ‌ها، موسیقی، حیوانات، عشق، جنگ، مرگ و بسیاری چیزهای دیگر که هرگز از وجود آن‌ها خبر نداشت، یاد می‌گیرد. او همچنین پیوند نزدیکی با بخشنده برقرار می‌کند که مربی و دوست او می‌شود.

جوناس یک قدم به آگاهی نزدیک‌تر می‌شود

However, as Jonas gains more knowledge and insight, he also becomes more aware of the flaws and injustices of his community. He realizes that the people are not truly happy, but rather numb and ignorant. He learns that the term "release", which is used for the elderly, the sick, the weak, and the rule-breakers, actually means euthanasia or execution.

با این حال، همان‌طور که جوناس دانش و بینش بیشتری به دست می‌آورد، از معایب و بی‌عدالتی‌های جامعه‌ی خود نیز آگاه‌تر می‌شود. او متوجه می‌شود که مردم واقعا خوشحال نیستند؛ بلکه بی‌احساس و نادان هستند. او متوجه می‌شود که اصطلاح «رهایی» که برای افراد مسن، بیمار، ضعیف و قانون‌شکن به کار می‌رود، در واقع به معنای مرگ اختیاری یا اعدام است.

He is horrified when he witnesses his father, who works as a Nurturer, inject a newborn baby with a lethal syringe because the baby is a twin, and twins are not allowed in the community. He also discovers that his father plans to release a baby named Gabriel, whom Jonas has grown fond of and who also has pale eyes like him.

او وقتی می‌بیند که پدرش که به‌عنوان پرستار کار می‌کند، به یک نوزاد تازه متولد شده سرنگ کشنده تزریق می‌کند وحشت می‌کند، زیرا نوزاد دوقلو است و دوقلوها در جامعه مجاز نیستند. او همچنین متوجه می‌شود که پدرش قصد دارد کودکی به‌نام گابریل را آزاد کند که جوناس به او علاقه‌ی زیادی داشته و چشمان کم‌رنگی مانند او دارد.

Jonas decides that he cannot live in such a cruel and oppressive society anymore. He confides in the Giver, who agrees with him and helps him devise a plan to escape. The Giver tells Jonas that if he crosses the boundary of the community, the memories that he has received will be released to the people, and they will be forced to confront their own history and reality.

جوناس به این نتیجه می‌رسد که قادر به ادامه‌ی زندگی در یک جامعه‌ی ستمکار و بی‌رحم نیست. او اسرار خود را با بخشنده در میان می‌گذارد که با او همراهی می‌کند و به او در تدوین یک نقشه‌ی فرار یاری می‌رساند. بخشنده به جوناس می‌گوید که اگر از حدود جامعه فراتر رود، خاطراتی که گرفته است به سراغ مردم می‌آید و آن‌ها را مجبور می‌کند با گذشته و حقیقت خود مواجه شوند.

He also reveals that there is a place called Elsewhere, where people live differently and freely, and where Jonas might find a new home.

او همچنین فاش می‌کند که جایی به‌نام جای دیگر وجود دارد که مردم در آنجا به شیوه‌های متفاوت و آزادانه زندگی می‌کنند و جوناس ممکن است خانه‌ی جدیدی در آنجا پیدا کند.

جوناس وارد یک زندگی جدید می‌شود

Jonas steals his father's bicycle and takes Gabriel with him. He rides through the night, avoiding the search parties that are sent after him. He follows the memories of warmth and sunshine that the Giver has given him, hoping to find a way out. He faces many hardships and dangers along the way, such as hunger, cold, exhaustion, and wild animals. He also experiences moments of joy and wonder, such as seeing a rainbow, hearing a bird sing, and feeling love for Gabriel.

جوناس دوچرخه‌ی پدرش را می‌دزدد و گابریل را با خود می‌برد. او شب را می‌گذراند و از گروه‌های جست‌وجویی که به‌دنبال او فرستاده می‌شوند دوری می‌کند. او به امید یافتن راهی برای خروج، خاطرات گرما و آفتابی را که بخشنده به او داده است دنبال می‌کند. او در این مسیر با سختی‌ها و خطرات زیادی مانند گرسنگی، سرما، خستگی و حیوانات وحشی مواجه می‌شود. همچنین لحظاتی از شادی و شگفتی را تجربه می‌کند؛ مانند دیدن رنگین‌کمان، شنیدن آواز پرنده و احساس عشق به گابریل.

After a long and perilous journey, Jonas reaches the top of a hill, where he sees a sled waiting for him. He remembers the first memory that the Giver gave him, which was of sledding down a snowy hill. He puts Gabriel on the sled and slides down the slope, feeling exhilarated and hopeful. He sees a village ahead, where he hears music and laughter. He believes that he has finally found Elsewhere, and that he and Gabriel will be welcomed there. He also thinks that he hears the Giver's voice telling him that he has done well. As he approaches the village, he feels that he is leaving behind his old life and entering a new one.

جوناس پس از یک سفر طولانی و پرمخاطره به بالای تپه‌ای می‌رسد و در آنجا سورتمه‌ای را می‌بیند که منتظر اوست. او اولین خاطره‌ای را که بخشنده به او داده بود، به یاد می‌آورد که مربوط به سورتمه‌سواری روی کوه برفی بود. او گابریل را روی سورتمه می‌گذارد و از سراشیبی به پایین سر می‌خورد و احساس نشاط و امیدواری می‌کند. او روستایی را جلوتر می‌بیند که در آن موسیقی و خنده می‌شنود. او معتقد است که بالاخره «جای دیگر» را پیدا کرده است و او و گابریل در آنجا مورد استقبال قرار خواهند گرفت. همچنین فکر می‌کند که صدای بخشنده را می‌شنود که به او می‌گوید که کار خوبی کرده است. همان‌طور که به روستا نزدیک می‌شود، احساس می‌کند که زندگی قدیمی خود را پشت سر گذاشته و وارد زندگی جدیدی شده است.

درس‌های ارزشمند رمان بخشنده

این رمان جذاب درس‌های ارزشمندی را به خواننده می‌دهد که به مهم‌ترین آن‌ها می‌پردازیم:

اهمیت خاطره

The importance of memory: One of the main themes in The Giver is the significance of memory to human life. Lowry was inspired to write The Giver after a visit to her aging father, who had lost most of his long-term memory. She realized that without memory, there is no pain—if you cannot remember physical pain, you might as well not have experienced it, and you cannot be plagued by regret or grief if you cannot remember the events that hurt you.

اهمیت خاطره: یکی از موضوعات اصلی کتاب «بخشنده»، اهمیت خاطره برای زندگی انسان است. لوئیس لوری بعد از دیدن پدر پیرش که بیشتر خاطرات بلندمدتش را از دست داده بود، الهام گرفت که این کتاب را بنویسد. او متوجه شد که بدون خاطره، هیچ دردی وجود ندارد - اگر نتوانی درد جسمانی را به یاد بیاوری، مثل این است که هرگز تجربه‌اش نکرده باشی و اگر رویدادهایی که به تو آسیب رسانده‌اند را به یاد نیاوری نمی‌توانی با پشیمانی یا غم مورد آزار قرار بگیری.

The community in The Giver decided to eliminate all pain from their lives by giving up the memories of their society’s collective experiences. However, this also prevented them from experiencing true happiness and appreciating the wonder of life. Jonas, the protagonist, learns from the Giver, the keeper of memories, that memory is essential for making choices, feeling emotions, and understanding the past and the future.

جامعه‌ی کتاب «بخشنده» برای رهایی از همه دردها، تصمیم گرفته بود که خاطرات تجربیات مشترک خود را فدا کند. اما این کار باعث شد که آن‌ها از شادی واقعی و قدردانی از شگفتی زندگی محروم شوند. جوناس، شخصیت اصلی داستان، از بخشنده، حافظ خاطرات، یاد می‌گیرد که خاطره برای تصمیم‌گیری، احساس و فهمیدن گذشته و آینده اساسی است.

ارتباط بین درد و لذت

The relationship between pain and pleasure: Another theme in The Giver is the idea that there can be no pleasure without pain and no pain without pleasure. The community in The Giver tries to create a utopia where everyone is the same and there is no conflict, war, or hate. To do so, they eliminate emotion and sensation, which also means that they cannot experience joy, love, or beauty. Jonas, however, receives memories from the Giver that show him both the pain and the pleasure of life. He realizes that pain is necessary for growth, learning, and compassion, and that pleasure is enhanced by contrast, diversity, and risk.

رابطه بین درد و لذت: یکی دیگر از مضمون‌های بخشنده این ایده است که هیچ لذتی بدون درد و هیچ دردی بدون لذت وجود ندارد. جامعه در «بخشنده» سعی می‌کند یک آرمان‌شهر ایجاد کند که در آن همه یکسان باشند و هیچ درگیری، جنگ یا نفرتی وجود نداشته باشد. برای انجام این کار، آن‌ها عواطف و احساسات را از بین می‌برند، به این معنی که نمی‌توانند شادی، عشق یا زیبایی را تجربه کنند. با این حال، جوناس خاطراتی از بخشنده دریافت می‌کند که هم درد و هم لذت زندگی را به او نشان می‌دهد. او متوجه می‌شود که درد برای رشد، یادگیری و شفقت لازم است و لذت با تضاد، تنوع و ریسک افزایش می‌یابد.

فرد در برابر جامعه

The individual versus society: The Giver also explores the theme of the individual versus society. Jonas's community is founded on the idea of Sameness—the elimination of difference in its members. In order to achieve this Sameness, individualism is discouraged, and rules and discipline matter most. Jonas learns from an early age that both breaking rules and being different is considered shameful.

فرد در مقابل جامعه: بخشنده همچنین موضوع فرد در مقابل جامعه را بررسی می‌کند. جامعه‌ی جوناس بر اساس ایده‌ی یکسانی - حذف تفاوت در اعضای آن - بنا شده است. جامعه برای دستیابی به یکسانی، خودباوری را نادیده می‌گیرد و بر قوانین و انضباط تاکید می‌کند. جوناس از سن پایین یاد می‌گیرد که هم شکستن قوانین و هم متفاوت بودن شرم‌آور است.

However, as he receives memories from the Giver, he develops his own identity, abilities, dreams, and desires. He begins to question the values and norms of his society, and decides to rebel against them. He realizes that by sacrificing the freedom of choice, his community also loses the richness and diversity of human experience.

با این حال، همان‌طور که او خاطراتی را از بخشنده دریافت می‌کند، هویت، توانایی‌ها، رویاها و خواسته‌های خود را توسعه می‌دهد. او شروع به زیر سوال بردن ارزش‌ها و هنجارهای جامعه‌ی خود می‌کند و تصمیم می‌گیرد علیه آن‌ها شورش کند. متوجه می‌شود که با قربانی کردن آزادی انتخاب، جامعه‌ی او غنا و تنوع تجربیات انسانی را نیز از دست می‌دهد.

قدرت آزادی و انتخاب

Freedom and choice: Freedom and choice is another important theme in The Giver. In Jonas's community, no one makes choices. All choices about the community were made in the distant past when Sameness was created, and any additional changes involve painfully slow bureaucratic procedures. Without choice, no one suffers the consequences that come from making wrong choices, but they also don't experience the joys that come with making right ones.

آزادی و انتخاب: آزادی و انتخاب، موضوع مهم دیگری در بخشنده است. در جامعه‌ی جوناس، هیچ‌کس انتخاب نمی‌کند. همه‌ی انتخاب‌ها در مورد جامعه در گذشته‌های دور و زمانی که «یکسانی» ایجاد شد، انجام شده‌اند و هر تغییر اضافی شامل رویه‌های بوروکراتیک آهسته و دردناک است. بدون انتخاب، هیچ‌کس از عواقب ناشی از انتخاب‌های نادرست رنج نمی‌برد، اما شادی‌های ناشی از انتخاب‌های درست را نیز تجربه نمی‌کند.

Jonas, however, learns from the Giver that choice is essential for human dignity and happiness. He also learns that choice involves responsibility and courage, as he has to face the unknown and the possible dangers of his actions.

اما جوناس از بخشنده می‌آموزد که انتخاب برای کرامت و خوشبختی انسان ضروری است. او همچنین می‌آموزد که انتخاب مستلزم مسئولیت و شجاعت است، زیرا باید با ناشناخته‌ها و خطرات احتمالی اعمال خود روبه‌رو شود.v

احساس و عاطفه

Feeling and emotion: Feeling and emotion is another theme that The Giver explores. The people of Jonas's community don't understand genuine emotion or pain, because their lifestyles allow no opportunity to experience it. They take pills to suppress their sexual urges, they are assigned spouses, jobs, children, and names, and they have no personal attachments or passions.

احساس و عاطفه: احساس و عاطفه موضوع دیگری است که بخشنده به بررسی آن می‌پردازد. افراد جامعه‌ی جوناس احساس یا درد واقعی را درک نمی‌کنند، زیرا سبک زندگی آن‌ها فرصتی برای تجربه کردن آن را نمی‌دهد. آن‌ها برای سرکوب میل جنسی خود قرص مصرف می‌کنند، همسر، شغل، فرزند و نام برای آن‌ها تعیین می‌شود و هیچ وابستگی یا علاقه‌ی شخصی ندارند.

They live in a state of numbness and conformity, where everything is controlled and predictable. Jonas, on the other hand, receives memories from the Giver that awaken his feelings and emotions. He discovers the beauty of love, friendship, family, music, color, and nature. He also experiences the sorrow of loss, loneliness, fear, and anger. He realizes that feeling and emotion are what make life meaningful and worth living.

آن‌ها در حالتی از بی‌حسی و اطاعت زندگی می‌کنند که در آن همه‌چیز مسیر خود را می‌رود و قابل پیش‌بینی است. جوناس از طرف دیگر، خاطراتی را از بخشنده دریافت می‌کند که احساسات و افکارش را بیدار می‌کنند. او زیبایی عشق، دوستی، خانواده، موسیقی، رنگ و طبیعت را کشف می‌کند. او همچنین غم از دست دادن، تنهایی، ترس و خشم را تجربه می‌کند. او متوجه می‌شود که احساس و عاطفه هستند که زندگی را معنادار و ارزشمند می‌کنند.

رشد و بلوغ

Coming of age: The final theme that The Giver deals with is coming of age. The novel can be seen as an allegory for the process of maturation, as Jonas grows from a child dependent upon his community into a young man with his own vision and values. The novel follows Jonas's journey through the rites of passage that mark his transition into adulthood. At the Ceremony of Twelve, he is assigned his job as the Receiver of Memory, which confers upon him adult status.

رشد و بلوغ: آخرین موضوعی که راوی درباره‌اش صحبت می‌کند، رشد و بلوغ است. این رمان می‌تواند نمادی از فرایند رسیدن به بلوغ باشد، زیرا جوناس از یک کودک وابسته به جامعه‌اش به یک جوان با دیدگاه و ارزش‌های خودش تبدیل می‌شود. رمان مسیر جوناس را از طریق آیین‌هایی که نشانه‌ی گذر او به سن بزرگسالی هستند، دنبال می‌کند. در مراسم دوازده سالگی، به او به‌عنوان گیرنده‌ی خاطره، شغلی اختصاص داده می‌شود که به او وضعیت بزرگسالی می‌دهد.

However, unlike the other children, he does not stop aging after Twelve, but continues to grow physically and mentally. He also learns from the Giver the secrets and truths of his society, which challenge his innocence and ignorance. He eventually decides to leave his community and seek a new life, which requires him to face many hardships and dangers. He becomes a hero who sacrifices himself for the greater good, and also a rebel who follows his own path.

با این حال، او برخلاف سایر کودکان، پس از دوازده سالگی، افزایش سن را متوقف نمی‌کند، بلکه به رشد جسمی و ذهنی خود ادامه می‌دهد. او همچنین از بخشنده‌، اسرار و حقایق جامعه‌ی خود را می‌آموزد که بی‌گناهی و نادانی او را به چالش می‌کشد. او در نهایت تصمیم می‌گیرد جامعه‌ی خود را ترک کند و به دنبال زندگی جدیدی باشد که از او می‌خواهد تا با سختی‌ها و خطرات زیادی روبه‌رو شود. او تبدیل به قهرمانی می‌شود که خود را فدای خیر بزرگ‌تر می‌کند و همچنین یک شورشی می‌شود که راه خود را دنبال می‌کند.

کوتاه سخن اینکه...

The book The Giver by Lois Lowry shows how a society that seems utopian is actually dystopian and has taken everything away from humans. Jonas, the protagonist, realizes that his society is deprived of color, emotion, freedom, and love by receiving past memories through The Giver. He decides to escape from the society and return the memories to everyone. This book teaches us why we should preserve human values and how we can create change by resisting oppressive systems. This book also makes us wonder if Jonas really succeeded in escaping from the society or not and what future awaits him and the rest of humanity.

کتاب «بخشنده» نوشته‌ی لوئیس لوری نشان می‌دهد که چگونه جامعه‌ای که آرمان‌شهر به نظر می‌رسد در واقع پادآرمان‌شهر است و همه‌چیز را از انسان‌ها گرفته است. جوناس، قهرمان داستان، با دریافت خاطرات گذشته از طریق بخشنده، متوجه می‌شود که جامعه‌ی او از رنگ، احساس، آزادی و عشق محروم است. او تصمیم می‌گیرد از جامعه فرار کند و خاطرات را به همه بازگرداند. این کتاب به ما می‌آموزد که چرا باید ارزش‌های انسانی را حفظ کنیم و چگونه می‌توانیم با مقاومت در برابر نظام‌های ظالم تغییر ایجاد کنیم. این کتاب همچنین ما را به این فکر می‌اندازد که آیا جوناس واقعا موفق شده از جامعه فرار کند یا نه و چه آینده‌ای در انتظار او و بقیه‌ی بشریت است؟