داستان کوتاه درباره تعطیلات میتواند روشی عالی برای بهبود مهارتهای زبان انگلیسی باشد. داستانهای کوتاه با موضوعات تعطیلات میتوانند شما را به بخشهای مختلف جهان ببرند و فرصتی برای آشنایی با فرهنگها و سبکهای مختلف زندگی بدهند.
علاوه بر ارزش آموزشی، داستانهای کوتاه مرتبط با تعطیلات و سفرهای تفریحی میتوانند بسیار سرگرمکننده و لذتبخش باشند و به شما احساس هیجان و خوشحالی بدهند و کمک کنند تا از استرسهای روزمره رها شوید. با توجه به اهمیت این موضوع برای شما ۵ داستان کوتاه انگلیسی درباره تعطیلات را آماده کردهایم. این داستانهای هیجانانگیز را از دست ندهید.
داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات ناگهانی سارا به بالی
یکنواختی در زندگی برای همه ما پیش میآید. بهویژه وقتی مدام سر کاریم و با چالشهای مختلفی روبهرو میشویم، دوست داریم مدتی از آن فضا دوری کنیم. این موضوع برای سارای داستان ما نیز پیش آمد. او تصمیم گرفت یک تغییر ناگهانی را با رفتن به یک تعطیلات غیرمنتظره ایجاد کند و این داستان زیبا را برای خودش رقم زد که به شرح زیر است:
The first story: Travel to Bali.
داستان اول: سفر به بالی.
Sarah had been working non-stop for months and felt exhausted. One day he woke up and decided he needed to rest. She looked at her calendar and realized she had a few days off. She decided to go on an unplanned vacation and booked a flight to Bali.
سارا ماهها بود که بیوقفه کار میکرد و احساس خستگی میکرد. یک روز از خواب بیدار شد و به این نتیجه رسید که باید استراحت کند. به تقویم خود نگاه کرد و متوجه شد که چند روز تعطیل است. تصمیم گرفت به تعطیلات برنامهریزی نشده برود و یک پرواز به بالی رزرو کرد.
As soon as Sarah landed in Bali, she felt her stress melt away. She was greeted by the warm sunshine, the sound of the waves crashing on the shore, and the sweet smell of frangipani flowers. Sarah checked into a small hotel and immediately set out to explore the island.
به محض اینکه سارا در بالی فرود آمد، احساس کرد استرسش از بین رفت. آفتاب گرم، صدای امواج در ساحل و بوی شیرین گلهای پلومریا به استقبال او رفت. سارا وارد هتل کوچکی شد و بلافاصله برای کاوش در جزیره به راه افتاد.
On her first day in Bali, Sarah met travelers from all over the world. They invited her to join them on a trek through the lush jungle. Sarah was hesitant at first but went along with them. The trek was difficult, but the scenery was breathtaking. Sarah laughed and joked with her new friends, forgetting her worries back home.
سارا در اولین روز اقامت در بالی با مسافرانی از سراسر جهان آشنا شد. از او دعوت کردند تا در جنگل سرسبز به آنها بپیوندد. سارا ابتدا مردد بود اما با آنها همراه شد. مسیر دشوار بود، اما مناظر خیره.کننده بود. سارا با دوستان جدیدش خندید و شوخی کرد و نگرانیهای خود را در خانه فراموش کرد.
Over the next few days, Sara and her new friends went on a variety of adventures. They visited hidden waterfalls, learned to surf, and explored local markets. Sarah even tried new foods that she never thought she would like, like nasi goreng and satay.
طی چند روز بعد، سارا و دوستان جدیدش به ماجراجوییهای مختلفی رفتند. از آبشارهای پنهان بازدید کردند، موجسواری را آموختند و بازارهای محلی را کشف کردند. سارا حتی غذاهای جدیدی را امتحان کرد که هرگز فکر نمیکرد دوست داشته باشد؛ مانند ناسی گورنگ و ساتای.
On her last night in Bali, Sarah sat on the beach with her new friends, watching the sunset over the ocean. She realized that this impromptu vacation was exactly what she needed. She had made new friends, tried different things, and had experiences she would never forget.
در آخرین شب حضور در بالی، سارا با دوستان جدیدش در ساحل نشسته بود و غروب خورشید را بر فراز اقیانوس تماشا میکرد. متوجه شد که این تعطیلات بداهه دقیقا همان چیزی است که نیاز دارد. دوستان جدیدی پیدا کرده بود، چیزهای مختلف را امتحان کرده بود و تجربیاتی داشت که هرگز فراموش نمیکرد.
As Sarah boarded her plane back home, she felt recharged and ready to take on whatever challenges lay ahead. She knew that she would always cherish her unexpected vacation to Bali and the memories she had made there.
وقتی سارا سوار هواپیمایش شد و به خانه برگشت، احساس میکرد شارژ شده و آماده است تا هر چالشی را که پیش رو داشت، بپذیرد. میدانست که همیشه تعطیلات غیرمنتظرهاش در بالی و خاطراتی را که در آنجا ساخته بود گرامی میدارد.
داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات ساحلی مارک
مارک فردی است که در شرکت بیشتر از همه کار میکند. البته برای فعالیت شدید خود هدفی دارد و میخواهد به تعطیلات ساحلی برود. تمام سال پسانداز کرده بود تا بتواند بهترین استفاده را از تعطیلات خود ببرد اما در طول سفر اتفاق بدی برای او میافتد و درس عبرتی میگیرد. بیشتر از این به توضیح داستان نمیپردازیم تا خودتان علت خراب شدن تعطیلات او را بفهمید. به این داستان توجه کنید:
The second story: A holiday that could have gone well.
داستان دوم: تعطیلاتی که میتوانست بهخوبی پیش برود.
Mark had been dreaming of a beach vacation for months. He worked hard all year, saving up money for this trip. Finally, the day arrived and Mark packed his bags and headed to the coast.
مارک برای ماهها آرزوی تعطیلات ساحلی را داشت. او تمام سال سخت کار کرد و برای این سفر پول پسانداز کرد. بالاخره روز موعود فرا رسید و مارک چمدانهایش را بست و به سمت ساحل رفت.
As soon as Mark arrived at the beach, he felt calm wash over him. He rented a small beach house and spent his days swimming, reading, and sunbathing. On his third day, he met a group of people his age who were also on vacation. They invited him to join them for drinks that night and Mark eagerly accepted.
به محض اینکه مارک به ساحل رسید، احساس کرد آرامش او را فرا گرفته است. یک خانه ساحلی کوچک اجاره کرد و روزهایش را با شنا، مطالعه و آفتاب گرفتن سپری کرد. روز سوم، با گروهی از افراد هم سن و سال خود که آنها نیز در تعطیلات بودند، ملاقات کرد. از او دعوت کردند تا در آن شب برای نوشیدنی به آنها ملحق شود و مارک مشتاقانه پذیرفت.
Over the next few days, Mark and his new friends explored the city, went to parties, and even went parasailing. Mark was having the best time of his life and felt like he had made some great new friends.
طی چند روز بعد، مارک و دوستان جدیدش شهر را کاوش کردند، به مهمانی رفتند و حتی پاراسلسواری کردند. مارک بهترین دوران زندگی خود را سپری میکرد و احساس میکرد که دوستان جدید خوبی پیدا کرده است.
However, on the last day of his vacation, Mark woke up feeling sick. He had a fever and could hardly stand up. He had caught a bad case of the flu from a new friend. Mark was upset that his vacation was ending on such a sour note.
با این حال، در آخرین روز تعطیلات خود، مارک با احساس بیماری از خواب بیدار شد. تب داشت و بهسختی میتوانست بایستد. او از دوست جدیدش آنفلوانزا گرفته بود. مارک ناراحت بود که تعطیلاتش با چنین خاطره تلخی تمام میشد.
Mark spent the rest of the day in bed feeling miserable. He was too sick to even leave his room, let alone pack his bags and go home. Mark realized that he had made the mistake of not taking care of himself during his vacation. He had spent too much time partying and not enough time to rest and take care of his health.
مارک بقیه روز را در رختخواب گذراند و احساس بدبختی کرد. مریضتر از آن بود که حتی اتاقش را ترک کند، چه برسد به اینکه چمدانهایش را ببندد و به خانه برود. مارک متوجه شد که مرتکب این اشتباه شده است که در طول تعطیلات از خود مراقبت نکرده است. زمان زیادی را صرف مهمانی کرده بود و زمان کافی برای استراحت و مراقبت از سلامتی خود نداشت.
By the time Mark was well enough to leave, his vacation was ruined. He didn't feel like he fully enjoyed his time at the beach and felt like he wasted his hard-earned money. Mark learned a valuable lesson from his experience and promised himself to take better care of his health in future vacations.
زمانی که مارک به اندازه کافی خوب بود، تعطیلات او خراب شد. احساس نمیکرد که از وقت خود در ساحل لذت کامل میبرد و احساس میکرد پولی را که بهسختی به دست آورده بود هدر داده است. مارک از تجربه خود درس ارزشمندی گرفت و به خود قول داد که در تعطیلات آینده بهتر مراقب سلامتی خود باشد.
داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات کوهستانی
کوهستان بهترین مکان برای تعطیلات و تجربههای جدید است. این موضوع باعث شد توماس برای گذراندن تعطیلات به کوهستان برود. این سفر کوهستانی او را با چالشهایی روبهرو میکند که در طول داستان میتوانید آن را بخوانید:
The third story: The mountain is unpredictable.
داستان سوم: کوهستان غیر قابل پیشبینی است.
Thomas had been planning his mountain vacation for months. He loved the outdoors and longed to escape the city and spend time in nature. As soon as he entered, he could feel the fresh mountain air fill his lungs and a sense of peace wash over him.
توماس ماهها بود که برای تعطیلات کوهستانی خود برنامهریزی کرده بود. او عاشق فضای باز بود و آرزو داشت از شهر فرار کند و زمانی را در طبیعت بگذراند. به محض ورود، میتوانست احساس کند که هوای تازه کوه ریههایش را پر میکند و حس آرامش او را فرا میگیرد.
Thomas had planned to spend his days hiking and camping but quickly discovered that the mountainous terrain was more challenging than he expected. The paths were steep and rocky and the altitude made it hard to breathe.
توماس برنامهریزی کرده بود که روزهایش را به پیادهروی و کمپینگ بگذراند اما بهسرعت متوجه شد که زمین کوهستانی چالش برانگیزتر از آن چیزی است که او انتظار داشت. مسیرها شیبدار و صخرهای بودند و ارتفاع، نفس کشیدن را سخت میکرد.
Despite the challenges, Thomas was determined to make the most of his vacation. He pushed himself to go farther and higher, determined not to let the mountains defeat him. On the trails, he met other climbers, some of whom had been visiting the mountains for years. They shared their tips and encouraged Thomas to keep trying.
علیرغم چالشها، توماس مصمم بود که از تعطیلات خود نهایت استفاده را ببرد. به خودش فشار آورد تا دورتر و بالاتر برود و مصمم بود که نگذارد کوهها او را شکست دهند. در مسیرها با کوهنوردان دیگری آشنا شد که برخی از آنها سالها از کوهها دیدن کرده بودند. آنها راهنماییهای خود را به اشتراک گذاشتند و توماس را تشویق کردند که به تلاش خود ادامه دهد.
On his third day, Thomas attempted a particularly difficult climb. It was a steep incline with loose rocks and a narrow path. Thomas knew it was risky, but he wanted to challenge himself. As he neared the top, his footing slipped and he fell, scraping his knee and twisting his ankle.
توماس در روز سوم خود صعودی سخت را انجام داد. شیب تند با صخرههای سست و مسیری باریک بود. توماس میدانست که این کار خطرناک است، اما میخواست خود را به چالش بکشد. وقتی به بالا نزدیک شد، پایش لیز خورد و افتاد، زانویش خراشید و مچ پایش پیچید.
Thomas felt defeated but refused to give up. He bandaged his knee and rested his ankle, then conquered the mountain. This time, he took his time and carefully planned each step. When he finally made it to the top, he felt a sense of pride and accomplishment he had never felt before.
توماس احساس شکست کرد اما حاضر به تسلیم نشد. زانویش را پانسمان کرد و به مچ پایش استراحت داد و سپس کوه را فتح کرد. این بار وقت گذاشت و هر قدم را بهدقت برنامهریزی کرد. وقتی سرانجام به اوج رسید، احساس غرور و موفقیتی کرد که قبلا هرگز احساس نکرده بود.
Thomas faced many challenges during his vacation, but he never gave up. He learned never to be afraid of challenges. When the time came to leave the mountain, he felt himself stronger than before. He knew that the lessons he learned on vacation would be with him for the rest of his life.
توماس در طول تعطیلات خود با چالشهای زیادی روبهرو شد، اما هرگز تسلیم نشد. آموخت که هرگز از چالشها نترسد. وقتی زمان ترک کوه فرا رسید، خود را قویتر از قبل احساس کرد. میدانست که درسهایی که در تعطیلات آموخته است تا آخر عمر با او خواهد بود.
داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات جان در بیابان
جان عاشق ماجراجویی است و تصمیم میگیرد به یک سفر متفاوت برود. این بار تفریحات بیابانی را انتخاب میکند. اما همه چیز آنطور که میخواهد پیش نمیروند. اتفاقاتی برای جان رخ میدهند که میتوانید آن را در داستان زیر بخوانید:
The fourth story: John's adventure in the desert.
داستان چهارم: ماجراجویی جان در صحرا.
John had always been an adventurous person, and for his annual vacation, he decided to do something he had never done before. He wanted to go on a desert adventure. John packed his bags and set out on his journey to the heart of the desert.
جان همیشه فردی ماجراجو بود و برای تعطیلات سالانه خود تصمیم گرفت کاری را انجام دهد که قبلا هرگز انجام نداده بود. میخواست به یک ماجراجویی بیابانی برود. جان چمدانهایش را بست و راهی دل کویر شد.
As John ventured deeper into the desert, he realized that the journey was not going to be easy. He faced several challenges, including sandstorms, rough terrain, and scorching heat. But John was determined to see it through.
وقتی جان به اعماق صحرا میرفت، متوجه شد که این سفر آسان نخواهد بود. با چندین چالش از جمله طوفان شن، زمین ناهموار و گرمای سوزان روبهرو شد. اما جان مصمم بود که آن را از سر بگذراند.
One day, John drove through the desert, and his car broke down. He was miles away from civilization, and he knew he had to act fast to survive. He searched his car and found water bottles, a blanket, and a flashlight. He decided to stay in his car and wait for help.
یک روز جان در بیابان رانندگی میکرد و ماشینش خراب شد. کیلومترها از شهر دور بود و میدانست که برای زنده ماندن باید سریع عمل کند. ماشینش را جستجو کرد و بطریهای آب، پتو و چراغ قوه پیدا کرد. تصمیم گرفت در ماشینش بماند و منتظر کمک باشد.
Days passed. John's food and water were running out. He knew he had to get help, so he went looking for help. He walked for hours until he saw a small village in the distance.
روزها گذشت. آب و غذای جان در حال تمام شدن بود. میدانست که باید کمک بگیرد، بنابراین دنبال کمک رفت. ساعتها راه رفت تا روستای کوچکی را از دور دید.
John finally arrived in the village, tired and without food and water. The villagers were kind and gave him food and water. They also helped him fix his car and he was able to continue his journey.
جان بالاخره خسته و بدون آب و غذا به روستا رسید. اهالی روستا لطف کردند و به او آب و غذا دادند. آنها همچنین به او کمک کردند تا ماشینش را تعمیر کند و او توانست به سفر خود ادامه دهد.
John had faced several challenges during his adventure in the desert, but he had learned valuable lessons about survival and perseverance. He understood that life has many challenges and you should not run away from them. John became a different person and returned home.
جان در طول ماجراجویی خود در بیابان با چندین چالش مواجه شده بود، اما درسهای ارزشمندی در مورد بقا و استقامت آموخته بود. فهمید که زندگی چالشهای زیادی دارد و نباید از آنها فرار کرد. جان آدم دیگری شد و به خانه بازگشت.
داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات لیام
لیام از جمله افرادی است که علاقه زیادی به تعطیلات ماجراجویانه دارد. تصمیم میگیرد بعد از ماهها کار کردن به یک سفر به جزیرهای دور افتاده برود. در این سفر با چیز عجیبی روبهرو میشود و اتفاقات جالبی را تجربه میکند. به این داستان هیجانانگیز توجه کنید:
The fifth story: Liam's holiday and the mysterious cave.
داستان پنجم: تعطیلات لیام و غار مرموز.
Liam had been working non-stop for months and desperately needed a break. He dreamt of visiting a remote island where he could escape city life and recharge his batteries. Finally, he decided to make his dream a reality and booked a trip to a small island located in the middle of the Pacific Ocean.
لیام ماهها بدون وقفه کار میکرد و بهشدت نیاز به استراحت داشت. او رویای بازدید از یک جزیره دورافتاده را در سر داشت که بتواند از زندگی شهری فرار کند و باتریهایش را شارژ کند. سرانجام تصمیم گرفت رویای خود را به واقعیت تبدیل کند و سفری به جزیره کوچکی در وسط اقیانوس آرام رزرو کرد.
When Liam landed on the island, he was fascinated by its natural beauty. White sandy beaches, clear water, and lush forests were a sight to behold. He checked into his hotel and spent the first day by the beach, enjoying the sun and reading.
وقتی لیام در جزیره فرود آمد، مجذوب زیبایی طبیعی آن شد. سواحل شنی سفید، آب زلال و جنگلهای سرسبز، منظرهای دیدنی بود. وارد هتل شد و روز اول را در کنار ساحل گذراند و از آفتاب و مطالعه لذت برد.
The next day Liam decided to explore the island. As he walked, he found a strange cave. He decided to enter it. In the Cave of Symbols, the historical works carved on the wall caught his attention. Liam knew he was facing something strange.
روز بعد لیام تصمیم گرفت جزیره را کاوش کند. همانطور که راه میرفت، غار عجیبی پیدا کرد. تصمیم گرفت وارد آن شود. در غار نمادها و آثار تاریخی حکاکی شده روی دیوار توجه او را به خود جلب کرد. لیام میدانست که با چیز عجیبی روبهرو شده است.
Determined to uncover the cave's secrets, Liam spent the next few days researching and deciphering the symbols. As each day passed, he became more and more involved in this mystery. Hardly sleeping and eating, he focused on books and maps to uncover hidden secrets.
لیام که مصمم به کشف رازهای غار بود، چند روز بعد را صرف تحقیق و رمزگشایی نمادها کرد. هر روز که میگذشت، بیشتر و بیشتر درگیر این راز میشد. او که بهسختی میخوابید و غذا میخورد، روی کتابها و نقشهها تمرکز کرد تا اسرار پنهان را کشف کند.
One day, when he was returning to his hotel room after a long day of research, he noticed someone following him. Liam quickened his pace, but the person was getting closer every moment. Eventually, this person revealed himself to be an old man who was monitoring Liam's every move. The old man had lived on the island all his life and knew the secrets of the cave.
یک روز، زمانی که پس از یک روز طولانی تحقیق به اتاق هتل خود بازمیگشت، متوجه شد که شخصی او را تعقیب میکند. لیام قدمهایش را تندتر کرد؛ اما آن شخص هر لحظه نزدیکتر میشد. در نهایت این شخص خود را پیرمردی نشان داد که تمام حرکات لیام را زیر نظر داشت. پیرمرد تمام عمرش را در جزیره زندگی کرده بود و اسرار غار را میدانست.
Liam was ecstatic. He had finally found the key to unlocking the secret. The old man took Liam to the cave and revealed its secret to him. Liam discovers that the cave was once a sacred place and that the symbols and artifacts are part of an ancient ritual that had been forgotten for centuries.
لیام به وجد آمده بود. بالاخره کلید باز کردن راز را پیدا کرده بود. پیرمرد لیام را به غار برد و راز آن را برای او فاش کرد. لیام متوجه میشود که این غار زمانی مکانی مقدس بوده است و نمادها و مصنوعات بخشی از یک آیین باستانی است که برای قرنها فراموش شده است.
Liam couldn't believe his luck. He had come to the island for a relaxing holiday but had ended up uncovering an ancient mystery. He spent the rest of his trip exploring the island with the old man, learning about its history and culture. When it was time to leave, Liam felt grateful for the experience and vowed to return someday.
لیام شانس خود را باور نمیکرد. او برای یک تعطیلات آرام به جزیره آمده بود اما در نهایت به یک راز باستانی پی برد. بقیه سفر خود را به کاوش در جزیره با پیرمرد گذراند و از تاریخ و فرهنگ آن مطلع شد. وقتی زمان رفتن فرا رسید، لیام از این تجربه احساس قدردانی کرد و قول داد که روزی برگردد.
As he boarded the plane and headed back to the city, Liam couldn't help but smile as he thought about all the memories he had made on the island. This trip was not what he expected, but it turned out to be a strange adventure. Liam was happy about this.
در حالی که سوار هواپیما میشد و به سمت شهر برمیگشت، نتوانست لبخند نزند و به تمام خاطراتی که در جزیره ساخته بود فکر میکرد. این سفر آنطور که او انتظار داشت نبود، اما ماجراجویی عجیبی بود. لیام از این بابت خوشحال بود.
سخن آخر
در این مقاله ۵ داستان کوتاه انگلیسی در مورد تعطیلات را با هم خواندیم. داستانهای کوتاه مرتبط با تعطیلات و سفرهای تفریحی میتوانند راهی بسیار موثر برای بهبود مهارتهای زبان انگلیسی باشند و در کنار آن میتوانید اطلاعات عمومی خود را نیز گسترش دهید. بنابراین خواندن داستانهای انگلیسی را از دست ندهید.