فرمانده مکبث
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستانهای بچگانه / فصل: بسته ی اول / داستان انگلیسی: فرمانده مکبثسرفصل های مهم
فرمانده مکبث
توضیح مختصر
مکبث قاتل، داستان فرماندهای است که وسوسه میشود و برخلاف میل باطنی خود پادشاه خود را که ازقضا مرد نیکوکاری بود، در خفا به قتل میرساند و خودش بر تخت پادشاهی مینشیند.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Macbeth
Macbeth and his best friend, Banquo, are brave soldiers. One day, after a battle, three ugly witches come out of the fog.
“Macbeth. You will be the new King of Scotland! He, he, he, ha, ha, ha!”
“Me? The new King of Scotland?”
Macbeth writes a letter to his wife, Lady Macbeth. He tells her what the witches said.
“Yes! If he is the king, I will be the queen!”
King Duncan comes for dinner and sleeps at Macbeth’s castle. When Duncan is asleep, Lady Macbeth tells Macbeth to kill him.
“I really want to be king. But I am very frightened about killing Duncan. He is a good king …”
Macbeth sees a knife in front of him. He knows it is wrong, but he decides to kill Duncan.
“I must do this quickly.”
Duncan is dead but Macbeth feels bad about killing him.
“It’s OK. Nobody will know our secret.”
Macbeth becomes king but he is worried that his friend Banquo knows he killed Duncan. He decides that Banquo must die too and he orders his servant to kill him.
“I am king, but I am not happy. I feel terrible about killing Duncan and Banquo and I am worried people will know my secret.”
Macbeth sees Banquo’s ghost in front of him. He’s very frightened. He goes to see the witches again.
Macbeth asks the witches if he’s in danger.
Don’t worry. Everything will be OK. Yes, everything will be fine.
Macbeth believes the witches but they were lying. “He, he, he, ha, ha, ha!”
Lady Macbeth is sleepwalking. She wanted to be queen but now she feels terrible. She understands that it is wrong to kill.
An army comes to attack the castle. The people know that Macbeth killed Duncan.
“The witches said I was safe. They lied to me!”
Macbeth is dead and now the people have a good, new king.
ترجمهی داستان انگلیسی
مکبث
مکبث و بهترین دوستش،بانکو ، سربازان شجاعی هستند. روزی ، بعد از یک نبرد ، سه ساحره با ظاهری زشت از درون مه ظاهر شدند.
جادوگران گفتند: “ مکبث تو شاه آینده اسکاتلند خواهی بود. ها ها ها ها ها”
من؟ شاه جدید اسکاتلند ؟
مکبث نامه ای به همسرش خانم مکبث نوشت. و سخنان جادوگران را با او در میان گذاشت.
بله ! اگر او شاه شود ، من ملکه خواهم شد.
شاه دونکن برای شام آمد و در قلعه مکبث خوابید. هنگامیکه شاه دونکن خواب بود، خانم مکبث به مکبث گفت که او را بکشد.
” من واقعاً میخواهم که شاه باشم. اما واقعاً از کشتن دونکن میترسم. او شاه خوبی است”
مکبث چاقویی در مقابل خود دید. بااینکه میدانست که کار او اشتباه است اما تصمیم گرفت شاه دونکن را بکشد.
” باید سریع تمامش کنم”
دونکن مرده است اما مکبث از کشتن او احساس بدی دارد.
نگران نباش هیچکس از راز ما باخبر نخواهد شد.
مکبث شاه اسکاتلند شد اما او نگران بود که دوستش بانکو از راز کشتن دونکن آگاه باشد. او تصمیم گرفت که بانکو نیز باید بمیرد و به خدمتکارش دستور داد تا او را نیز بکشند.
من پادشاهم اما اصلا خوشحال نیستم. احساس خیلی بدی در رابطه با کشتن دونکن و بانکو دارم و میترسم مردم راز من رو متوجه بشوند.
پس از چندی، مکبث روح بانکو را در مقابل خود دید. او بسیار وحشتزده شد. برای همین، دوباره به دیدن جادوگران میرود.
مکبث از جادوگران پرسید که آیا او درخطر است
نگران نباش. همهچیز روبهراه خواهد بود. آری ، همهچیز خوب و درست پیش خواهد رفت
مکبث به حرفهای ساحرهها باور داشت اما آنها دروغ میگفتند . ها ها ها ها ها ها
خانم مکبث در حال خوابگردی است. او میخواست که ملکه باشد اما اکنون احساس بدی دارد. او دریافت که کشتن شاه کاری اشتباه بود.
ارتشی برای حمله به قلعه میآید. مردم میدانند که مکبث شاه دونکن را کشته است.
جادوگران گفتند که در امان هستم . آنها به من دروغ گفتند!
مکبث اکنون مرده است و مردم شاه جدید خوبی دارند.