شب دوازدهم
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستانهای بچگانه / فصل: بسته ی اول / داستان انگلیسی: شب دوازدهمسرفصل های مهم
شب دوازدهم
توضیح مختصر
این داستان در رابطه با خواهر و برادر دوقلویی است که کشتیشان غرق میشود و وارد سرزمین دشمن میشوند. ویولا که فکر میکند برادرش مرده، قیافهی خود را شبیه برادرش میکند تا کار پیدا کند. اما اتفاقات جالبی برایش میفتد.
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Twelfth Night.
Viola and her twin brother are shipwrecked in an enemy country.
Viola thinks her brother is dead.
She is alone and needs a job so she puts on boys’ clothes.
“My new name is Cesario”.
this is duke Orsino.
Viola arrives at his palace and asks for a job.
She becomes his messenger.
Duke Orsino is in love with Lady Olivia.
“Cesario, take this message to Lady Olivia. Tell her I love her.”
Viola is sad because she loves Duke Orsino! “Ahhh.”
This is Lady Olivia. Viola goes to her house.
“Duke Orsino loves you.”
“I do not love Duke Orsino”.
Viola is worried because Lady Olivia starts to fall in love with Cesario!
“What a mess! Duke Orsino loves Olivia, but I love Duke Orsino, and Olivia loves me! I can’t tell the truth because of my disguise.”
Viola wants to tell Duke Orsino that she loves him but he asks her to go back to Lady Olivia with a jewel.
Viola tells Lady Olivia that Duke Orsino still loves her. But Olivia says she loves Cesario!
“I’m sorry. I can’t marry you.”
This is Sebastian, Viola’s brother. He is alive! Lady Olivia sees him and thinks that he is Cesario.
“Cesario, please will you marry me?”
Sebastian doesn’t understand, but he thinks Lady Olivia is very beautiful.
“Yes, um, OK. Let’s get married!”
Later, Duke Orsino and Viola go to see Lady Olivia. Duke Orsino is surprised when Olivia calls Viola her husband.
“Cesario, my husband!”
Then Sebastian arrives. Viola sees her brother and is very happy. She tells everyone the truth.
“My real name is Viola and this is my brother, Sebastian.”
When Duke Orsino sees Viola he falls in love with her and asks her to marry him.
Duke Orsino and Viola are happy. Lady Olivia and Sebastian are happy too. They decide to have a double wedding party to celebrate!
ترجمهی داستان انگلیسی
شب دوازدهم.
کشتی ویولا و برادر دوقلویش در سرزمین دشمن غرق میشود.
ویولا فکر میکند برادرش مرده است.
حالا او تنها شده و باید کاری پیدا کند پس لباس پسرانه میپوشد.
اسم جدید من سزاریو است.
این دوک اورسینو است. ویولا به قصر او میرود و از او تقاضای کار میکند. سزاریو پیغامرسان اورسینو میشود.
دوک اورسینو عاشق بانو اولیویا است.
سزاریو، این پیغام را به بانو اولیویا برسان. به او بگو که عاشقش هستم.
ویولا ناراحت است چون خودش عاشق دوک اورسینو شده است! ویولا: «آه»
این بانو اولیویا است. ویولا به خانهی او میرود.
دوک اورسینو عاشق توست.
من عاشق دوک اورسینو نیستم.
ویولا نگران است چون بانو اولیویا دارد عاشق سزاریو میشود!
عجب اوضاع در هم و بر همی شده! دوک اورسینو عاشق اولیویا است و من عاشق دوک اورسینو هستم و اولیویا عاشق من است! به خاطر تغییر قیافهام نمیتوانم حقیقت را بگویم.
ویولا میخواهد به دوک اورسینو بگوید که دوستش دارد اما دوک از او میخواهد با جواهری به خانه اولیویا برگردد!
ویولا به بانو اولیویا میگوید که دوک اورسینو هنوز دوستش دارد. اما اولیویا میگوید که عاشق سزاریو است!
متأسفم. من نمی تونم با تو ازدواج کنم.
این سباستین برادر ویولا است. او زنده است! بانو اولیویا او را میبیند و فکر میکند که او سزاریو است.
سزاریو خواهشا با من ازدواج میکنی؟!
سباستین سر در نمی آورد اما با خودش فکر میکند بانو اولیویا بسیار زیباست.
بله، بسیار خوب. بیا باهم ازدواج کنیم!
بعداً دوک اورسینو و ویولا به دیدن بانو اولیویا میآیند. دوک اورسینو وقتی میبیند اولیویا، ویولا را شوهرش مینامد، تعجب میکند.
اولیویا میگوید: «سزاریو، همسرم!»
ناگهان سباستین از راه میرسد. ویولا برادرش را میبیند و بسیار خوشحال میشود. ویولا حقیقت را به همه میگوید.
«اسم من ویولا است و این برادرم سباستین است.»
وقتی دوک اورسینو ویولا را میبیند، عاشقش میشود و از او خواستگاری میکند.
دوک اورسینو و ویولا خوشحال هستند. بانو اولیویا و سباستین هم خوشحال هستند. آنها تصمیم میگیرند جشن عروسیشان را یکجا و در یک روز برگزار کنند!