درس دیدگاه

توضیح مختصر

در این درس، داستان کوتاه قبلی در زمانهای گرامری مختلف بازگو می‌شود تا گرامر این زمان‌ها را بهتر یاد بگیرید.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

Adventure POV Text

Hello this is AJ. Welcome to the point of view stories for “Adventure.” Let’s begin.

For the last five years Michelle has hated her job. She has really hated her job for the last five years. Why? Well, because for the last five years her workload has been much too heavy. She has had a very heavy workload for the last five years.

Now she has made a lot of money. For the last five years she’s made tons of money, a huge amount of money. She has been a Vice President of IBM for the last five years. So five years ago she got this job, Vice President. Since five years ago…for the last five years…she has been a Vice President at IBM. During that time she has made a lot of money every year. In fact, for the last five years she has had a lot of cash flow, very strong positive cash flow. She’s had great cash flow during that time.

But, unfortunately, Michelle has been miserable. She has been totally, completely miserable at her job. She has been miserable because she’s been stressed, she’s been so stressed. And the stress has built and it has built and it has built until, finally, one day she had a meltdown, a total complete meltdown. She screamed at her boss, she said “I have too much work! I hate this damn job! I hate it! I hate it! I hate it! I hate it!”

Woo, she had a total meltdown. In fact, she screamed at her boss for five hours without stopping. It was a total meltdown. She lost all control of her emotions. And, finally, after five hours of screaming, ah, she stopped. And her boss was kind of angry, actually. And he said “Well, no problem! We’ll just automate your job.” And he did, he automated Michelle’s job.

Michelle was replaced by a computer. But she was very happy because she moved to Thailand and she lived on a beach and every day she felt relaxed and happy.

Okay, that’s the end of our first story and you’ll notice again, there was a change. By now you should understand and you should know why the change happened. Just listen to it, just see it, understand the meaning and do not think about grammar terms. For God’s sakes, please don’t do that.

Let’s go to the next story, into the future. In the future there will be a woman named Michelle. Michelle is going to hate her job because her workload will be much too heavy. She’ll have too much work. Yes, she’s going to make a lot of money. Her job is going to be Vice President at IBM. She’ll be a Vice President at IBM.

And she’s going to have great positive cash flow, lots of money coming to her into her bank account. But the problem is going to be that she will be miserable. She’s going to be totally miserable because of her job. She’s going to have so much stress in her life. And, finally, one day she’ll have a meltdown. She’ll scream at her boss “Ah! I have too much work! I hate this job! I hate it! I hate it! I hate it! I hate it!”

She’ll scream and she’ll scream and she’ll scream for five hours. Finally, after five hours, she’ll stop, ah. Now her boss, he’ll be a little angry. And he’ll say “Well, no problem! We’ll automate your job!” And he’s going to automate her job. Michelle will be replaced by a computer. But it’s okay because she’s going to be super happy. She’ll move to Thailand, she’ll live on a beach and she’ll feel relaxed and happy every day.

Okay, that is the end of the point of view stories, the POV lesson for “Adventure.” I will see you next time. Bye-bye.

ترجمه‌ی درس

متن زاویه دید - ماجراجویی

درود، ای‌جی هستم.

به داستانای زاویه دید برای «ماجراجویی» خوش اومدین.

بیاین شروع کنیم.

توی پنج سال اخیر میشل از شغلش تنفر داشته.

اون واقعا واسه پنج سال اخیر از شغلش تنفر داشته.

چرا؟

خب، بخاطر اینکه توی پنج سال اخیر حجم کاریش خیلی زیادی سنگین بوده.

اون یه حجم کاری خیلی سنگین توی پنج سال اخیر داشته.

حالا خب اون کلی پول در آورده.

واسه پنج سال اخیر اون کلی پول در آورده، مقدار زیادی پول.

اون واسه پنج سال اخیر معاون رئیس آی‌بی‌ام بوده.

پس اون پنج سال پیش این شغل رو گرفت، معاون رئیس.

از پنج سال پیش… واسه پنج سال اخیر… اون یه معاون رئیس توی آی‌بی‌ام بوده.

طی این مدت اون هر سال کلی پول در آورده.

در واقع، واسه پنج سال اخیر اون کلی گردش نقدینگی داشته، گردش نقدینگی خیلی شدید و مثبتی داشته.

اون طی این مدت گردش نقدینگی فوق‌العاده‌ای داشته.

ولی، متاسفانه، میشل [توی این دوران] دلگیر بوده.

اون مطلقا، کاملا سر شغلش دلگیر بوده.

دلگیر بوده بخاطر اینکه تحت فشار بوده، اون خیلی تحت فشار بوده.

و استرسه شکل گرفته و شکل گرفته و شکل گرفته تا اینکه بالاخره، یه روز اون یه فروپاشی [ذهنی] داشته، یه فروپاشی ذهنی کامل.

اون سر رئیسش فریاد زد، گفتش «من زیادی کار دارم»!

«من از این شغل لعنتی بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

اون یه فروپاشی کامل داشتش.

در واقع، اون واسه پنج ساعت بدون توقف سر رئیسش جیغ زد.

یه فروپاشی مطلق بودش.

اون همه‌ی کنترل احساساتش رو از دست داد.

و نهایتا، بعد پنج ساعت جیغ زدن، اون دست نگه داشت.

و رئیسش هم یه جورایی عصبی بودش، حقیقتا.

و اون گفت «خب، عیب نداره»!

«ما شغلت رو اتوماتیکی می‌کنیم».

و این کار رو هم کرد، اون شغل میشل رو اتوماتیکی کرد.

میشل توسط یه کامپیوتر جایگزین شد.

ولی اون خیلی خوشحال بودش بخاطر اینکه نقل مکان کرد به تایلند و توی ساحل زندگی کردش و هر روز حس ریلکس بودن و شادی داشتش.

خب، این از پایان داستان اولمون و شما دوباره متوجه می‌شین که یه تغییری اتفاق افتاد.

تا الان دیگه باید فهمیده باشین و بدونین که چرا تغییره اتفاق افتادش.

صرفا بهش گوش کنین، فقط ببینیدش، معنیش رو بفهمین و به اصطلاحات گرامری فکر نکنین.به خاطر خدا هم که شده، خواهشا این کار رو نکنین.

بیاین بریم به داستان بعدی، توی آینده.

توی آینده یه خانمی خواهد بود به اسم میشل.

میشل قراره که از شغلش بدش بیاد بخاطر اینکه حجم کاریش خیلی سنگین خواهد بود.

اون کلی کار خواهد داشت.

آره، اون قراره که کلی پول در بیاره.

شغلش قراره معاونت رئیس آی‌بی‌ام باشه.

اون یه معاون رئیس توی آی‌بی‌ام خواهد بود.

و اون قراره که یه گردش نقدینگی فوق‌العاده مثبت داشته باشه، کلی پول به سمتش، توی حساب بانکیش می‌آد.

ولی مشکل قراره این باشه که اون دلگیر خواهد بود.

اون قراره بخاطر شغلش کاملا دلگیر باشه.

اون قراره که توی زندگیش کلی استرس داشته باشه.

و نهایتا، یه روز اون یه فروپاشی خواهد داشت.

اون سر رئیسش جیغ خواهد زد.

«من زیادی کار دارم»!

«من از این شغل بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

«ازش بدم می‌آد»!

اون فریاد خواهد زد و فریاد خواهد زد و فریاد خواهد زد برای پنج ساعت.

بالاخره، بعد پنج ساعت، اون دست نگه خواهد داشت.

حالا رئیسش هم، یه کمی عصبی خواهد شد.

و خواهد گفت «خب، مشکلی نیست»!

ما شغلت رو اتوماتیکی خواهیم کرد.

و اون قراره که شغلش رو اتوماتیکی بکنه.

میشل توسط یه کامپیوتر جایگزین خواهد شد.

ولی این مشکلی نداره بخاطر اینکه اون قراره خیلی خوشحال باشه.

اون به تایلند نقل مکان خواهد مرد، روی ساحل زندگی خواهد کرد و هر روز احساس ریلکس بودن و شادمانی خواهد داشت.

خب، اینم از پایان داستانای زاویه دید، درس زاویه دید برای «ماجراجویی».

دفعه‌ی بعد می‌بینمتون.

بدرود.