هیاهوی بسیار برای هیچ
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستانهای بچگانه / فصل: بسته ی اول / داستان انگلیسی: هیاهوی بسیار برای هیچسرفصل های مهم
هیاهوی بسیار برای هیچ
توضیح مختصر
گاهی اوقات افراد زیادی پیدا میشوند که نمیتوانند خوشحالی دیگران را ببینند. این افراد به دنبال این هستند که از کاهی، کوهی بسازند تا به اهدافشان برسند. در این داستان هم شخصی به نام دون ژوان میخواهد ازدواج بین دو زوج عاشق را به هر طریقی به هم بریزد اما خوشبختانه در آخر موفق به این کار نمیشود.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Much Ado About Nothing
War is over and Leonato is celebrating with a party at his house.
Hero is Leonato’s daughter. She’s in love with Claudio, the brave soldier, home from the war. Hero and Claudio like each other very much.
“I love you, Hero!”
“I love you too, Claudio!”
“Let’s get married!”
Beatrice is Hero’s cousin. She likes jokes and laughing at Benedick. Benedick and Beatrice like the same things but they say they don’t like each other.
“Oh Benedick, you’re too clever! You annoy me!”
“Oh Beatrice, you’re too clever! You annoy me!”
“I’m never going to get married!”
“Me neither!”
Don John is also at the party. He doesn’t like to see people having fun. He wants to make everyone unhappy.
Don John plays a trick on Claudio. He takes Claudio for a walk and they see a man talking romantically to a woman at Hero’s window.
“Claudio, Look! Hero is with another man!”
Claudio thinks the woman is Hero; He is wrong. The woman is really Hero’s servant, but his heart is broken!
Now it is Hero and Claudio’s wedding day. But Claudio says he won’t marry Hero!
“No, I can’t marry you, You are in love with another man!”
Hero is shocked and falls on the floor. Claudio thinks she is dead.
Next Leonato plays a trick on Claudio.
“Claudio, you must marry my niece!”
Now Claudio thinks he is going to marry someone he has never met, Leonato’s niece, who looks like Hero. But the woman really is Hero!
“Oh, Hero, you’re alive! I’m sorry for what I said. Please marry me!”
Finally, Beatrice and Benedick know that they are a perfect couple.
“I love you, Beatrice!”
“I love you too, Benedick!”
“Let’s get married!”
The two couples have a double wedding. Everyone is happy.
ترجمهی داستان انگلیسی
هیاهوی بسیار برای هیچ
جنگ تمام شده و لئوناتو با یک مهمانی در خانه اش جشن می گیرد.
دختر لئوناتو هرو نام دارد. او عاشق سرباز شجاعی است که تازه از جنگ به خانه بازگشته است. هرو و کلادیو همدیگر را خیلی دوست دارند.
کلادیو: «عاشقتم هرو!»
منم تو رو دوست دارم کلادیو!
بیا باهم ازدواج کنیم.
بئاتریس دخترعموی هرو است. او عاشق بذلهگویی و خندیدن به بندیک است. بندیک و بئاتریس چیزهای مشترکی را دوست دارند اما میگویند که همدیگر را دوست ندارند.
اوه بندیک، تو خیلی ناقلایی! تو باعث ناراحتی من میشی!
اوه بئاتریس، تو خیلی ناقلایی! تو باعث ناراحتی من میشی!
من هرگز ازدواج نمیکنم!
منم همینطور!
دون ژوان هم در مهمانی حضور دارد. او دوست ندارد سرگرم شدن آدمها را ببیند. او میخواهد همه را ناراحت کند.
دون ژوان به کلادیو کلک میزند. او کلادیو را برای قدم زدن با خود میبرد و باهم میبینند که مردی پشت پنجرهی اتاق هرو به زنی حرفهای عاشقانه میزند.
نگاه کن کلادیو! هرو با مرد دیگری خلوت کرده!
کلادیو فکر میکند آن زن هرو است اما اشتباه میکند. آن زن خدمتکار هروست اما دل کلادیو میشکند!
حالا روز عروسی هرو و کلادیو است. اما کلادیو میگوید که نمیخواهد با هرو ازدواج کند!
کلادیو: «نه من نمیتوانم با تو ازدواج کنم؛ تو عاشق مرد دیگری هستی»!
هرو شوکه شده و نقش زمین میشود. کلادیو فکر میکند او مرده است.
بعد از آن لئوناتو کلادیو را فریب میدهد.
کلادیو تو باید با برادرزاده من ازدواج کنی!
حالا کلادیو فکر میکند قرار است با کسی ازدواج کند که هرگز ندیده است، برادرزاده لئوناتو، که شبیه هرو است. اما آن زن خود هروست!
کلادیو: اوه هرو، تو زندهای! به خاطر حرفی که زدم متأسفم. لطفا با من ازدواج کن.»
در آخر بئاتریس و بندیک میفهمند که زوج خوبی هستند.
بندیک: «عاشقتم بئاتریس!»
بئاتریس: «منم عاشقتم بندیک!»
بیا باهم ازدواج کنیم!
هر دو زوج در یک روز و یک جا ازدواج میکنند. همه خوشحالاند.