شنل قرمزی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستانهای بچگانه / فصل: بسته ی دوم / داستان انگلیسی: شنل قرمزیسرفصل های مهم
شنل قرمزی
توضیح مختصر
داستان شنل قرمزی را شنیدهاید؟ این داستان را بخوانید تا ببینید چه بلایی سر گرگ ناقلا میآید.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Little Red Riding Hood
Little Red Riding Hood lived in a wood with her mother. One day Little Red Riding Hood went to see her granny. She had a nice cake in her basket.
On her way Little Red Riding Hood met a wolf. “Hello”, said the wolf. “Where are you going?”
“I’m going to see my grandmother. She lives in a house behind those trees.”
The wolf ran to Granny’s house and ate Granny up. He got into Granny’s bed. A little later, Little Red Riding Hood reached the house. She looked at the wolf.
“Granny, what big eyes you have!”
“All the better to see you with”, said the wolf.
“Granny, what big ears you have!”
“All the better to hear you with” said the wolf.
“Granny, what a big nose you have!”
“All the better to smell you with”, said the wolf.
“Granny, what big teeth you have!”
“All the better to eat you with” shouted the wolf. A woodcutter was in the wood. He heard a loud scream and ran to the house.
The woodcutter hit the wolf over the head. The wolf opened his mouth wide and shouted and Granny jumped out.
The wolf ran away and Little Red Riding Hood never saw the wolf again.
ترجمهی داستان انگلیسی
شنل قرمزی
شنل قرمزی به همراه مادرش در جنگلی زندگی میکرد. یک روز شنل قرمزی به دیدن مادربزرگش رفت. او یک کیک خیلی خوب در سبد داشت.
در راه گرگی را دید. گرگ گفت: سلام! کجا میروی؟ شنل قرمزی: به دیدن مادربزرگم میروم. خانهاش پشت آن درختها است.
گرگ بهطرف خانه مادربزرگ دوید و او را خورد. بعد در رختخواب او خوابید. کمی بعد شنل قرمزی به آنجا رسید. او به گرگ نگاهی کرد.
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه چشمهای بزرگی دارید!
گرگ: برای اینکه تو را بهتر ببینم!
شنل قرمزی: شما چه گوشهای بزرگی دارید!
گرگ: برای اینکه صدای تو را بهتر بشنوم!
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه بینی بزرگی دارید!
گرگ: برای اینکه تو را بهتر بو کنم!
شنل قرمزی: مادربزرگ شما چه دندانهای بزرگی دارید!
گرگ فریاد زد: برای اینکه تو را بهتر بخورم. هیزمشکنی در جنگل بود. او صدای جیغ بلندی را شنید و بهطرف خانه دوید.
هیزمشکن ضربهای به سر گرگ زد. گرگ دهانش را باز کرد و داد زد و مادربزرگ بیرون پرید.
گرگ فرار کرد و شنل قرمزی دیگر هیچوقت او را ندید.
داستان انگلیسی شنل قرمزی