آدمبرفی
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستانهای بچگانه / فصل: بسته ی دوم / داستان انگلیسی: آدمبرفیسرفصل های مهم
آدمبرفی
توضیح مختصر
کریسمس شده است و ادی و کتی یک آدمبرفی میسازند. داستان زیر را بخوانید تا ببینید که آدمبرفی چه هدیهای برای آنها دارد.
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
The snowman
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
She ran outside and danced in the snow.
Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
“Hello”, he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
“Yes please”, they said.
The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
“We must give you a present too,” said Katie.
They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
“Happy Christmas”, they said.
The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
“Goodbye” he said, “Build me again next year!”
ترجمهی داستان انگلیسی
آدم برفی
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همهجا سفید و جادویی شده.
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!
بیرون دوید و روی برفها رقص و پایکوبی کرد.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آنها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلولهی کوچکتر درست کردند. آنها را روی هم گذاشتند و یک آدمبرفی بزرگ درست کردند.
او (آدمبرفی) گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟
آنها گفتند: بله لطفاً
آدمبرفی بازوهایش را تکان داد؛ برفهای کریستالی نقرهای آسمان رو پر کردند . خیلی قشنگ بود.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم.
آنها هویجی برای بینیاش گذاشتند، شالگردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.
آنها گفتند: کریسمس مبارک.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدمبرفی شروع به آب شدن کرد.
او گفت: خداحافظ سال دیگر دوباره من را درست کنید!