مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه با ترجمه‌ی فارسی

در این بخش مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه با ترجمه‌ی فارسی را به شما ارائه می‌دهیم.

آموزش مکالمه‌ی انگلیسی درباره‌ی دانشگاه موضوع امروز مقاله‌ی ما است. در این مقاله، چند مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه را ارائه می‌دهیم تا شما نیز با موضوعاتی که ذهن دانشجویان را درگیر خود کرده است بیشتر آشنا شوید و بتوانید قدمی موثر برای یادگیری بهتر زبان انگلیسی بردارید. تا انتها همراه ما باشید.

مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه بین برایان و توماس

برایان قصد دارد برای ادامه‌ی تحصیل به دانشگاهی در شهر دیگری برود. در مورد این تصمیم تردید دارد و درباره‌ی آن با دوستش توماس صحبت می‌کند و این مکالمه‌ی انگلیسی بین آن‌ها شکل می‌گیرد:

Brian: Hi Thomas, how are you doing?

برایان: سلام توماس، حالت چطوره؟

Thomas: I'm good, thanks. How about you?

توماس: من خوبم، ممنون. تو چطوری؟

Brian: Well, I'm a bit nervous, to be honest.

برایان: خب، راستش من کمی عصبی‌ام.

Thomas: Why? What's wrong?

توماس: چرا؟ مشکل چیه؟

Brian: I'm thinking about applying to a university in another city. It's a great opportunity, but I'm not sure if I can handle it.

برایان: به این فکر می‌کنم که برای دانشگاهی در شهر دیگری اقدام کنم. این یک فرصت عالی است اما مطمئن نیستم که بتوانم از عهده‌ی آن برآیم.

Thomas: What do you mean? What are you worried about?

توماس: منظورت چیه؟ نگران چه هستی؟

Brian: I don't know, everything. Leaving my family and friends, living in a new place, meeting new people, studying new subjects, adjusting to a different culture...

برایان: نمی‌دانم، همه‌چیز. ترک خانواده و دوستانم، زندگی در مکانی جدید، ملاقات با افراد جدید، مطالعه‌ی موضوعات جدید، سازگاری با فرهنگ متفاوت...

Thomas: I see. That sounds like a lot of challenges. But you know what? You can do it. You have the potential and the passion to succeed in whatever you choose to do.

توماس: می‌فهمم. به نظر می‌رسد که چالش‌های زیادی وجود دارد. اما می‌دونی چیه؟ تو می‌توانی آن را انجام دهی. تو پتانسیل و اشتیاق داری که در هر کاری که انتخاب می‌کنی موفق شوی.

Brian: Really? Do you think so?

برایان: واقعا؟ آیا تو چنین فکری می‌کنی؟

Thomas: Of course. You are smart, hard-working, and friendly. You have good grades and good skills. You have a lot of interests and hobbies. You are a well-rounded person.

توماس: البته. تو باهوش، سخت‌کوش و صمیمی هستی. نمرات خوب و مهارت‌های خوبی داری. علایق و سرگرمی‌های زیادی داری. یک فرد خوش‌اخلاق هستی.

Brian: Thanks, Thomas. You are very kind. But how do you know all this? Have you ever been in a similar situation?

برایان: ممنون، توماس. تو خیلی مهربانی. اما چگونه همه‌ی این‌ها را می‌دانی؟ آیا تا‌به‌حال در موقعیت مشابهی قرار گرفته‌ای؟

Thomas: Actually, yes. I moved to this city two years ago to study at this university. It was a big change for me, too. I had to leave my hometown, my family, and my old friends. I had to start from scratch in a new environment.

توماس: در واقع، بله. دو سال پیش برای تحصیل در این دانشگاه به این شهر نقل‌مکان کردم. برای من هم تغییر بزرگی بود. مجبور شدم زادگاهم، خانواده‌ام و دوستان قدیمی‌ام را ترک کنم. من باید در یک محیط جدید از صفر شروع می‌کردم.

Brian: Wow, really? How did you cope with that?

برایان: وای، واقعا؟ چگونه با آن کنار آمدی؟

Thomas: Well, it wasn't easy at first. I felt lonely and homesick sometimes. I missed my old life and my old routines. But I also made some new friends, joined some clubs and activities, explored the city, and enjoyed the campus life. I learned a lot of new things, both academically and personally. I grew as a person and as a student.

توماس: خب، در ابتدا آسان نبود. گاهی احساس تنهایی و دلتنگی می‌کردم. دلم برای زندگی قدیم و روتین‌های قدیمی‌ام تنگ شده بود. اما همچنین دوستان جدیدی پیدا کردم، به باشگاه‌ها و فعالیت‌ها پیوستم، شهر را گشتم و از زندگی دانشگاهی لذت بردم. چیزهای جدید زیادی یاد گرفتم؛ چه از نظر آکادمیک و چه از نظر شخصی. من به‌عنوان یک فرد و به‌عنوان یک دانشجو رشد کردم.

Brian: That sounds amazing. How did you make new friends?

برایان: شگفت‌انگیزه. چگونه دوستان جدیدی پیدا کردی؟

Thomas: Well, I tried to be open and friendly to everyone I met. I talked to my classmates, my professors, my neighbors, and even strangers. I asked them questions, listened to their stories, and shared mine. I also joined some groups and communities that matched my interests and values. For example, I joined the chess club, the debate team, and the volunteer group. I met a lot of like-minded people there, and we had fun together.

توماس: خب، من سعی کردم با هرکسی که ملاقات می‌کنم، صمیمی و دوستانه باشم. با هم‌کلاسی‌هایم، اساتیدم، همسایه‌ها و حتی غریبه‌ها صحبت کردم. من از آن‌ها سوال پرسیدم، به داستان‌های آن‌ها گوش دادم و داستان خود را به اشتراک گذاشتم. همچنین به گروه‌ها و جوامعی پیوستم که با علایق و ارزش‌های من مطابقت داشتند. مثلا به باشگاه شطرنج، تیم مناظره و گروه داوطلب پیوستم. من در آن‌جا با افراد هم‌فکر زیادی آشنا شدم و با هم خوش گذشت.

Brian: That's awesome. How did you manage your studies?

برایان: عالی است. چگونه تحصیلات خود را مدیریت کردی؟

Thomas: Well, I tried to be organized and disciplined. I made a schedule for myself, and I followed it. I attended all my classes, did all my assignments, and studied for all my exams. I also used the library, the tutoring center, and the online resources to help me with my courses. I asked for help when I needed it, and I helped others when I could. I also balanced my studies with some relaxation and recreation. I took breaks, exercised, meditated, and did some things that I enjoyed.

توماس: خب، من سعی کردم سازمان‌یافته و متعهد باشم. برای خودم برنامه‌ریزی کردم و آن را رعایت کردم. در تمام کلاس‌هایم شرکت کردم، تمام تکالیفم را انجام دادم و برای تمام امتحاناتم درس خواندم. من همچنین از کتابخانه، مرکز آموزشی و منابع آنلاین برای کمک به دوره‌هایم استفاده کردم. وقتی نیاز داشتم کمک می‌خواستم و تا جایی که می‌توانستم به دیگران کمک می‌کردم. همچنین مطالعاتم را با کمی آرامش و تفریح متعادل کردم. استراحت می‌کردم، ورزش می‌کردم، مدیتیشن می‌کردم و کارهایی انجام می‌دادم که از آن‌ها لذت می‌بردم.

Brian: That's impressive. How did you adapt to the new culture?

برایان: این قابل‌توجه است. چگونه با فرهنگ جدید سازگار شدی؟

Thomas: Well, I tried to be respectful and curious. I learned about the history, the traditions, the customs, and the values of the people here. I tried to understand their perspectives, their beliefs, and their behaviors. I also learned some of the local language, slang, and jokes. I participated in some of the festivals, events, and celebrations. I also shared some of my own culture with them. I told them about my country, my religion, my food, and my music.

توماس: خب، من سعی کردم محترمانه و کنجکاو باشم. من با تاریخ، سنت‌ها، آداب و رسوم و ارزش‌های مردم اینجا آشنا شدم. سعی کردم دیدگاه‌ها، باورها و رفتارهایشان را بفهمم. همچنین برخی از زبان‌های محلی، عامیانه و جوک‌ها را یاد گرفتم. من در برخی از جشنواره‌ها، رویدادها و جشن‌ها شرکت کردم. من هم بخشی از فرهنگ خودم را با آن‌ها در میان گذاشتم. من به آن‌ها در مورد کشورم، مذهبم، غذا و موسیقی‌ام گفتم.

Brian: That's wonderful. You seem to have had a great experience here.

برایان: این فوق‌العاده است. به نظر می‌رسه تجربه‌ی خوبی در اینجا داشته‌ای.

Thomas: I did. And you can, too. Don't be afraid of change. Change is an opportunity to grow, to learn, and to discover. You have what it takes to make it happen. You just have to believe in yourself and go for it.

توماس: دارم و تو هم می‌توانی. از تغییر نترس. تغییر فرصتی برای رشد، یادگیری و کشف است. آنچه را که برای تحقق آن لازم است، داری. فقط باید به خودت ایمان داشته باشی و به سمتش بروی.

Brian: Thank you, Thomas. You are very inspiring. You have given me a lot of confidence and motivation. I think I will apply to that university after all.

برایان: متشکرم توماس. تو بسیار الهام‌بخشی. به من اعتماد‌به‌نفس و انگیزه‌ی زیادی دادی. فکر کنم بالاخره برای اون دانشگاه اپلای کنم.

Thomas: You're welcome, Brian. I'm glad I could help. I hope you get accepted and have a wonderful time there. And don't forget to keep in touch with me. I would love to hear about your adventures and achievements.

توماس: خواهش می‌کنم، برایان. خوشحالم که تونستم کمک کنم امیدوارم قبول بشی و لحظات خوبی رو اون‌جا سپری کنی و فراموش نکن که با من در تماس باشی. من دوست دارم در مورد ماجراها و دستاوردهایت بشنوم.

Brian: I will, Thomas. Thank you for being such a good friend. I really appreciate it.

برایان: این کار را خواهم کرد، توماس. ممنون که دوست خوبی هستی. من واقعا متشکرم.

Thomas: No problem, Brian. Thank you for being a good friend, too. I wish you all the best.

توماس: خواهش می‌کنم، برایان. ممنون که تو هم دوست خوبی هستی. بهترین‌ها را برايت آرزو دارم.

Brian: Thanks, Thomas. Bye for now.

برایان: ممنون، توماس. فعلا خداحافظ.

Thomas: Bye, Brian. Take care.

توماس: خداحافظ، برایان. مراقب خودت باش.

مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه بین امیلی و شارلوت

امیلی هفته‌ی آینده چند امتحان دانشگاهی دارد و از بابت این موضوع نگران است. او با دوستش شارلوت صحبت می‌کند و شارلوت توصیه‌هایی برای او ارائه می‌دهد. به این گفت‌وگوی جالب، توجه کنید:

Emily: Hi Charlotte, how are you doing?

امیلی: سلام شارلوت، حالت چطوره؟

Charlotte: I'm good, thanks. How about you?

شارلوت: من خوبم، ممنون. تو چطوری؟

Emily: I'm fine, but a bit stressed about the exams next week.

امیلی: من خوبم، اما در مورد امتحانات هفته‌ی آینده کمی استرس دارم.

Charlotte: I know, right. There's so much to study and so little time.

شارلوت: می‌دانم، درسته. چیزهای زیادی برای مطالعه و زمان کمی وجود دارد.

Emily: Do you have a study plan?

امیلی: برنامه‌ی مطالعاتی داری؟

Charlotte: Well, not really. I just try to review the notes and do some practice tests.

شارلوت: خب، نه واقعا. فقط سعی می‌کنم یادداشت‌ها را مرور کنم و چند تست تمرینی انجام دهم.

Emily: That's what I do too, but I feel like it's not enough. I always forget some important details or get confused by the questions.

امیلی: من هم همین کار را می‌کنم، اما احساس می‌کنم کافی نیست. همیشه برخی از جزئیات مهم را فراموش می‌کنم یا با سوالات گیج می‌شوم.

Charlotte: Maybe we should study together. We could help each other out and quiz each other on the topics.

شارلوت: شاید باید با هم درس بخوانیم. ما می‌توانیم به یکدیگر کمک کنیم و در مورد موضوعات از یکدیگر سوال کنیم.

Emily: That sounds like a good idea. When are you free?

امیلی: این ایده‌ی خوبی است. کی بیکاری؟

Charlotte: I'm free on Monday and Wednesday afternoons. How about you?

شارلوت: من دوشنبه و چهارشنبه بعدازظهر آزاد هستم. تو چطور؟

Emily: I'm free on Tuesday and Thursday mornings. Maybe we could meet at the library or the cafeteria.

امیلی: من سه‌شنبه و پنجشنبه صبح آزادم. شاید بتوانیم در کتابخانه یا کافه تریا ملاقات کنیم.

Charlotte: Sure, let's do that. Which subjects do you want to focus on?

شارلوت: مطمئنا، بیا این کار را انجام دهیم. می‌خواهی روی کدام موضوعات تمرکز کنی؟

Emily: I need to work on math and physics. They are my weakest subjects.

امیلی: باید روی ریاضی و فیزیک کار کنم. این‌ها ضعیف‌ترین مباحث من هستند. (یعنی در این درس‌ها ضعیف است.)

Charlotte: Me too. I'm also struggling with chemistry and biology.

شارلوت: من هم همین‌طور. من با شیمی و زیست‌شناسی هم مشکل دارم.

Emily: OK, then let's study those four subjects together. We can divide them into two sessions each day.

امیلی: باشه، پس بیایید این چهار موضوع را با هم مطالعه کنیم. می‌توانیم هر روز آن‌ها را به دو جلسه تقسیم کنیم.

Charlotte: Sounds good. How long do you want to study for each session?

شارلوت: خوبه. برای هر جلسه چقدر می‌خواهی مطالعه کنی؟

Emily: I think two hours is enough. We don't want to burn ourselves out.

امیلی: فکر می‌کنم دو ساعت کافی است. نمی‌خواهیم خودمان را خسته کنیم.

Charlotte: True. We also need to take breaks and relax.

شارلوت: درسته. نیاز داریم استراحت هم بکنیم و آرامش بگیریم.

Emily: Yeah, maybe we could watch a movie or play a game after we finish studying.

امیلی: آره، شاید بتوانیم بعد از تمام کردن مطالعه، یک فیلم ببینیم یا بازی کنیم.

Charlotte: That would be fun. I'm looking forward to it.

شارلوت: می‌تواند سرگرم کننده باشد. من مشتاقانه منتظرش هستم.

Emily: Me too. I think studying together will make it easier and more enjoyable.

امیلی: منم همین‌طور. فکر می‌کنم با هم درس خواندن راحت‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌شود.

Charlotte: I agree. Let's hope we ace the exams.

شارلوت: موافقم. بیایید امیدوار باشیم که در امتحانات موفق شویم.

Emily: Yeah, let's do our best. See you on Tuesday then.

امیلی: آره، بیا بهترین تلاشمان را بکنیم. پس سه‌شنبه می‌بینمت.

Charlotte: See you then. Bye.

شارلوت: پس می‌بینمت. خداحافظ.

Emily: Bye.

امیلی: خداحافظ.

مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه بین الیزابت و آملیا

الیزابت و آملیا هر دو در دانشگاه درس می‌خوانند. الیزابت از مطالعه‌ی زیاد و روتین تکراری زندگی دانشجویی خسته شده است. وقتی دوستش آملیا را می‌بیند از او در مورد تفریحاتی که در دانشگاهش وجود دارد، سوالاتی می‌پرسد و این مکالمه‌ی انگلیسی جالب بین آن‌ها شکل می‌گیرد:

Elizabeth: Hi Amelia, how are you doing today?

الیزابت: سلام آملیا، امروز چطوری؟

Amelia: I'm good, thanks. How about you?

آملیا: من خوبم، ممنون. تو چطوری؟

Elizabeth: I'm fine too. I'm just a bit bored with studying all the time. Do you have any hobbies that you enjoy at university?

الیزابت: من هم خوبم. من فقط کمی حوصله‌ام از مطالعه‌ی مداوم سر رفته است. آیا سرگرمی‌هایی داری که در دانشگاه از آن لذت ببری؟

Amelia: Well, I like to play chess with some of my friends. It's a great way to relax and challenge my mind.

آملیا: خب، من دوست دارم با تعدادی از دوستانم شطرنج بازی کنم. این یک راه عالی برای استراحت و به چالش کشیدن ذهن من است.

Elizabeth: That sounds interesting. I've never played chess before. How do you learn the rules and strategies?

الیزابت: جالبه. من تا حالا شطرنج بازی نکردم چگونه قوانین و استراتژی‌ها را یاد می‌گیری؟

Amelia: There is a chess club on campus that meets every Wednesday. They have some experienced players who can teach you the basics and help you improve your skills. You should join us sometime.

آملیا: یک باشگاه شطرنج در محوطه‌ی دانشگاه وجود دارد که هر چهارشنبه تشکیل جلسه می‌دهد. آن‌ها بازیکنان باتجربه‌ای دارند که می‌توانند اصول اولیه را آموزش دهند و به تو در بهبود مهارت‌هایت کمک کنند. باید گاهی به ما بپیوندی.

Elizabeth: Maybe I will. Thanks for the invitation. What else do you like to do for fun?

الیزابت: شاید این کار را بکنم. برای دعوتت متشکرم. دوست داری چه کارهای دیگری برای تفریح انجام دهی؟

Amelia: I also like to read books, especially novels and biographies. I find them very inspiring and entertaining.

آملیا: من دوست دارم کتاب بخوانم، به‌خصوص رمان و زندگی‌نامه. بسیار الهام‌بخش و سرگرم‌کننده هستند.

Elizabeth: Me too. I love reading books. What are you reading right now?

الیزابت: من هم همین‌طور. من عاشق کتاب خواندن هستم. الان چه چیزی را مطالعه می‌کنی؟

Amelia: I'm reading a book called "The Power of Habit" by Charles Duhigg. It's about how habits shape our lives and how we can change them for the better.

آملیا: دارم کتابی به نام «قدرت عادت» نوشته‌ی چارلز دوهیگ می‌خوانم. در مورد این است که چگونه عادت‌ها زندگی ما را شکل می‌دهند و چگونه می‌توانیم آن‌ها را برای بهتر شدن تغییر دهیم.

Elizabeth: That sounds fascinating. I've heard of that book before. Is it good?

الیزابت: جذاب به نظر می‌رسد. من قبلا در مورد آن کتاب شنیده بودم. خوب است؟

Amelia: Yes, it's very good. It has a lot of stories and examples that illustrate the science behind habits. I've learned a lot from it.

آملیا: بله، خیلی خوب است. داستان‌ها و مثال‌های زیادی دارد که علم پشت عادات را نشان می‌دهد. من از آن چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام.

Elizabeth: I think I'll check it out. Thanks for the recommendation. You have some really cool hobbies, Amelia.

الیزابت: فکر می‌کنم آن را بررسی کنم. با تشکر از توصیه‌ات. سرگرمی‌های بسیار جالبی داری، آملیا.

Amelia: Thank you, Elizabeth. You're very kind. What about you? What are your hobbies?

آملیا: متشکرم، الیزابت. تو خیلی مهربونی. تو چطور؟ سرگرمی‌های تو چیست؟

Elizabeth: Well, I like to play the guitar and sing. I've been playing since I was a kid. It's my passion.

الیزابت: خب، من دوست دارم گیتار بزنم و بخوانم. من از بچگی می‌نوازم. این اشتیاق من است.

Amelia: Wow, that's amazing. You must be very talented. Do you perform anywhere?

آملیا: وای، این شگفت‌انگیز است. باید خیلی بااستعداد باشی. جایی اجرا می‌کنی؟

Elizabeth: Sometimes I play at the open mic night at the coffee shop near the library. It's a lot of fun. You should come and watch me sometime.

الیزابت: گاهی اوقات در شب اجرای زنده در کافه‌ای که نزدیک کتابخانه است، می‌نوازم. خیلی سرگرم‌کننده است. باید بیایی و گاهی من را ببینی.

Amelia: I'd love to. When is the next open mic night?

آملیا: خیلی دوست دارم. شب بعدی اجرا کی است؟

Elizabeth: It's next Friday at 7 pm. I'll be there with my guitar and some songs. I hope you can make it.

الیزابت: جمعه‌ی آینده ساعت ۷ بعدازظهر است. من با گیتار و چند آهنگ آن‌جا خواهم بود. امیدوارم بتونی بیای.

Amelia: I'll try my best. I'm sure you'll be awesome. I'm looking forward to it.

آملیا: تمام تلاشم را می‌کنم. مطمئنم که عالی خواهی بود. مشتاقانه منتظرش هستم.

Elizabeth: Thank you, Amelia. You're very supportive. I'm glad we're friends.

الیزابت: متشکرم، آملیا. تو خیلی حمایت‌گری. خوشحالم که با هم دوستیم.

Amelia: Me too, Elizabeth. You're a great person. I'm happy we met.

آملیا: من هم الیزابت. تو آدم بزرگی هستی. خوشحالم که با هم آشنا شدیم.

Elizabeth: Me too. Well, I have to go now. I have a class in 10 minutes. I'll see you later.

الیزابت: من هم همین‌طور. خب حالا باید بروم. ۱۰ دقیقه‌ی دیگر کلاس دارم. بعدا می‌بینمت.

Amelia: OK, bye Elizabeth. Have a good day.

آملیا: باشه، خداحافظ الیزابت. روز خوبی داشته باشی.

Elizabeth: You too, Amelia. Bye.

الیزابت: تو هم آملیا. خداحافظ.

سخن پایانی

در این مقاله چند مکالمه‌ی انگلیسی در مورد دانشگاه را با هم بررسی کردیم. صحبت در مورد دانشگاه می‌تواند یکی از داغ‌ترین موضوعات برای مکالمه‌ی روزمره‌ی انگلیسی به‌خصوص برای کسانی باشد که می‌خواهند به دانشگاه بروند. این نوع گفت‌وگوها بهترین فرصت برای یادگیری زبان انگلیسی است.