افراد سلبریتی و موفق همیشه الهام بخش انسانها در مسیر رسیدن به هدفهایشان هستند. مطالعه داستان کوتاه انگلیسی درباره افراد سلبریتی علاوه بر تقویت و یادگیری زبان انگلیسی شما، باعث میشوند از مسیر سخت و دشوار این افراد برای رسیدن به اهداف خود درس بگیرید. در این بخش از زبانشناس 10 تا از بهترین داستانهای کوتاه انگلیسی درباره افراد سلبریتی را برای شما عزیزان جمع آوری و ترجمه کردهایم. در ضمن در قسمت داستان کوتاه انگلیسی میتوانید به مطالعه داستانهای دیگر بپردازید. لطفا تا انتها همراه ما با باشید.
Emilia Clarke | 3 surgeries, the pain and me… (امیلیا کلارک - ۳ عمل جراحی، درد و من…)
Emilia Clarke has such a truly motivational story. It was a real pain but now it a motivation for many. She couldn’t remember her own name.
امیلیا کلارک داستانی واقعا انگیزشی دارد. این داستان یک درد واقعی بود اما اکنون برای بسیاری انگیزه است. او حتی نام خودش را به خاطر نمیآورد.
Emilia Clarke had to film the second season of Game of Thrones. Brain surgery was not part of the plan. She was at the gym when she felt like an elastic band was squeezing her brain. She crawled to the bathroom and sank to her knees in front of the toilet.
امیلیا کلارک مجبور بود فصل دوم سریال Game of Thrones (بازی تاج و تخت) را فیلمبرداری کند. عمل جراحی مغز بخشی از برنامه او نبود. او در باشگاه بود که احساس کرد چیزی دارد مغزش را فشار میدهد. به سمت حمام رفت و تا جلوی توالت به روی زانوهایش افتاد.
She was trying to recall her lines form Game of Thrones when a woman found her lying on the floor.
او سعی میکرد دیالوگهای خود را در بازی تاج و تخت را بهیاد بیاورد که زنی او را دراز کشیده روی زمین پیدا کرد.
“Everything became, at once, noisy and blurry. I remember the sound to a siren, an ambulance: I heard new voices, some saying that my pulse was weak. I was throwing up bile.”
«همهچیز به یکباره پر سر و صدا و تار شد. صدای آژیر آمبولانس را بهخاطر میآورم. صداهای جدیدی میشنیدم، برخی میگفتند نبضم ضعیف است. داشتم زردآب بالا میآوردم.»
Emilia Clarke had suffered a life-threatening brain aneurysm. The process was a real pain and the recovery was worse. After three-hour brain surgery, doctors told her she might not make it through the two weeks. A nurse asked her for her name. She wasn’t able to answer.
امیلیا کلارک دچار آنوریسم مغزی خطرناکی شده بود. این یک روند بسیار دردناک بود و روند بهبودی آن حتی بدتر از آن. پس از سه ساعت جراحی مغز، پزشکان به او گفتند که ممکن است این دو هفته پیش رو را پشت سر نگذارد. پرستاری از او نامش را پرسید. ولی او قادر به پاسخگویی نبود.
I wanted to pull the plug. I asked the medical staff to let me die. My job-my entire dream of what my life would be centered on language, on communication without that, I was lost.
میخواستم دوشاخه را از برق بکشم. از کادر پزشکی خواستم که اجازه دهند بمیرم. شغل من و تمام رویا و زندگیای که میخواستم وابسته به زبان بود و ارتباطات بدون آن ممکن نبود. من خودم را گم کرده بودم.
The memory loss was temporary. But her recovery was slow and the fear only amplified. A month later, she was back on set powering through scenes.
از دست دادن حافظه موقتی بود. اما روند بهبودی او کند پیش میرفت و فقط ترس او بود که تشدید میشد. یک ماه بعد، او به صحنه فیلمبرداری بازگشت.
I told my bosses at “thrones about my condition, but I didn’t want it to be a subject of public discussion and direction. The show must go on!
من به رئیسهایم در فیلم تاج و تخت درباره وضعیتم گفتم، اما نمیخواستم موضوع بحث عمومی و رسانهای شود. نمایش باید ادامه پیدا میکرد!
She sipped on morphine between press interviews and hid her fatigue behind makeup.
او بین مصاحبههای مطبوعاتی مورفین میخورد و خستگی خود را پشت آرایش پنهان میکرد.
On set, I didn’t miss a beat, but I struggled. Season 2 would be my worst. I didn’t know what Daenerys was doing. If I am truly being honest, every minute of every day I thought I was going to die.
سر صحنه، من حتی یک ضربه را از دست ندادم، اما برایش تلاش میکردم. فصل دوم برای من بدترین خواهد بود. من نمیدانستم دنریس دارد چه میکند. اگر بخواهم واقعا صادق باشم، هر دقیقه از هر روز فکر میکردم که دارم میمیرم.
Emilia Clarke didn’t complain, even when the pain was so strong she couldn’t drown it with drugs. I was raised never to say, “It’s not fair”; I was taught to remember that there is always someone who is worse off than you.
امیلیا کلارک شکایت نمیکرد، حتی وقتی درد آنقدر شدید بود که نمیتوانست آن را با دارو از بین ببرد. من بزرگ شدم برای این که هرگز نگویم: «عادلانه نیست.» به من یاد دادند تا بهیاد داشته باشم که همیشه کسی هست که از تو بدتر باشد.
In 2013, a routine brain scan showed Emilia needed a second surgery. She needed to undergo one more surgery to fully recover from the pain. She was promised a simple procedure.
She woke up screaming in pain. The surgery had failed, and she had massive internal bleeding. She needed a third operation immediately.
در سال ۲۰۱۳، یک اسکن معمولی مغز نشان داد که امیلیا به جراحی دوم نیاز دارد. او برای بهبودی کامل از درد نیاز به یک عمل جراحی دیگر داشت. به او قول دادند که با یک روش ساده عمل را انجام دهند. او با فریاد درد از خواب بیدار شد. عمل جراحی شکست خورده بود و خونریزی داخلی شدیدی داشت. او بلافاصله نیاز به عمل سوم داشت.
Doctors drilled through her skull to save her life. A few weeks later, hiding scars with her hair, Emilia Clarke faced thousand of enthusiastic fans at Comic-Con.
پزشکان برای نجات جان او جمجمه او را سوراخ کردند. چند هفته بعد، امیلیا کلارک با پنهان کردن جای زخم با موهایش، با هزاران طرفدار مشتاق در برنامه Comic-Con روبهرو شد.
“Back came that sickeningly familiar sense of fear. I thought this is it. My time is up; I’ve cheated death twice and now he’s coming to claim me.”
آن حس بیمارگونه آشنا از ترس دوباره بازگشت. با خود فکر کردم: «همین است، دوران من تمام شد» من دو بار مرگ را فریب دادم و حالا او سراغ من آمده است.
She was hit by an excruciating headache. As she stepped off stage, an MTV reporter was waiting for her. But she didn’t go. She played Khaleesi for the third season, and the fourth, and the fifth…
او با یک سردرد طاقت فرسا مواجه شد. هنگامی که صحنه را ترک کرد، یک خبرنگار MTV منتظر او بود. اما او حاضر نشد برود. او برای فصل سوم و چهارم و پنجم نقش کالیسی را بازی میکرد.
As her character grew stronger and fiercer, Emilia Clarke learned to surrender to the unknown. She faced her fear head on instead of avoiding it. And when the eighth and final season came around, she was still alive. But there was one last thing Emilia Clarke needed to do to truly heal. After keeping quiet for nearly a decade, she opened up about her experience for the first time.
وقتی شخصیت او قویتر و خشنتر شد، امیلیا کلارک یاد گرفت که تسلیم چیزهای جدید و ناشناخته شود. او به جای اجتناب از ترسش با آن روبهرو شد. و زمانی که فصل هشتم و آخر فرا رسید، او هنوز زنده بود. اما یک چیز بود که امیلیا کلارک در آخر برای بهبودی واقعی باید انجام میداد. پس از نزدیک به یک دهه سکوت، او برای اولین بار در مورد تجربه خود صحبت کرد.
There is something gratifying, and beyond lucky, about coming to the end of ‘Thrones’, I’m so happy to be here to see the end of this story and the beginning of whatever comes next.
این چیزی بسیار خوشحالکننده است، و فراتر از خوششانسی، رسیدن به پایان «بازی تاج و تخت.» من بسیار خوشحالم که اینجا هستم تا پایان این داستان و آغاز هرآنچه که در آینده خواهد بود را ببینم.
Shakira Biography (بیوگرافی شکیرا)
She is a Colombian singer, songwriter, dancer, and businesswoman. Born and raised in Barranquilla, Known for the hits ‘Whenever, Wherever‘, ‘Hips Don’t Lie.’ and ‘Waka Waka‘. Hugely successful Colombian pop singer and dancer Shakira has won multiple Grammy, Latin Grammy, and American Music Awards.
او یک خواننده، ترانه سرا، رقصنده و تاجر کلمبیایی است. متولد و بزرگشده در Barranquilla، و آهنگهای شناختهشدهی او Whenever whenever, Hips Dont lie و Waka waka هستند. شکیرا خواننده پاپ و رقصنده بسیار موفق کلمبیاییست که برنده چندین جایزه گرمی، گرمی لاتین و جوایز موسیقی آمریکا شده است.
She won a total of 342 awards. Shakira is a Colombian artist with estimates of more than 70 million albums sold worldwide. She has also served as a judge on the popular singing-competition show The Voice.
او در مجموع برنده 342 جایزه شده است. شکیرا هنرمند کلمبیایی است که بیش از 70 میلیون آلبوم در سراسر جهان فروخته است. او همچنین به عنوان داور در برنامه محبوب خوانندگی مسابقه The Voice فعالیت کرده است.
She lost her older brother in a motorcycle accident when she was just 2 years old. In order to hide his grief, her father started wearing sunglasses and then his business went bankrupt.
او تنها ۲ سال داشت که برادر بزرگترش را در یک تصادف موتورسیکلت از دست داد. پدرش برای پنهان کردن اندوه خود شروع به استفاده از عینک آفتابی کرد و سپس در تجارت خود ورشکسته شد.
“In this life, to earn your place you have to fight for it.”-Shakira
«در این زندگی، برای به دست آوردن جایگاه خود باید برای آن بجنگید.» - شکیرا
Shakira watched her family sell off their possessions. but she still idolized her hardworking father and asked for a typewriter as a Christmas gift. She got it at the age of seven and started writing poems which later evolved into songs.
شکیرا شاهد فروختن داراییهای خانوادهاش بود. اما او همچنان پدر سختکوش خود را میپرستید و برای کریسمس از او یک ماشین تحریر درخواست کرد. او آن را در سن هفت سالگی دریافت کرد و شروع به نوشتن شعر کرد که بعداً به ترانه تبدیل شد.
her 1st song was known by the name “Your Dark Glasses”/ “Tus gafas oscuras”
She dedicated to her father and sang about her father’s attempt to shield her from his sorrow.
Although her family struggled financially, to make her always feel grateful for all she had and help those who are not.
اولین آهنگ او با نام «عینک های تیره تو» / «Tus gafas oscuras» شناخته میشود. او این آهنگ را به پدرش تقدیم کرد و در مورد تلاش پدرش برای محافظت از او برابر غم و اندوه خواند. همچنین خانوادهاش از نظر مالی مشکل داشتند و نمیتوانستند به او و دیگران احساس خوشبختی هدیه دهند.
her father introduced her to children who were worse off kids who could not even afford shoes to cover their feet. Realizing the harsh reality of life. Shakira vowed that someday she would be able to help them.
پدرش او را با بچههایی آشنا کرد که وضع بدتری از آنها داشتند. بچههایی که حتی توانایی خرید یک جفت کفش برای پوشاندن پای خود را نداشتند. با درک واقعیت تلخ زندگی شکیرا با خود عهد بست که روزی بتواند به آنها کمک کند.
“I feel a true sense of duty to use the voice and the platform I’ve been afforded by my fame to speak out for those whose voices do not get a chance to be heard.”-Shakira
«من احساس وظیفه میکنم که از صدا و جایگاهی که شهرتم به من داده است استفاده کنم تا برای کسانی که صدایشان فرصت شنیدهشدن را ندارد، صحبت کنم.» - شکیرا
Her father once took her to a restaurant. where she saw a belly dancer moving to the beat of a drum. She started coping with the steps right there on the table, and the experience made her realize that she wanted to be a performer.
پدرش یک بار او را به یک رستوران برد. جایی که او یک رقصنده شکم را دید که با ضربان طبل حرکت میکرد و میرقصید. شکیرا همانجا روی میز شروع به تقلید از او کرد و پس از آن تجربه او متوجه شد که میخواهد یک رقصنده حرفهای باشد.
“I never made it to the school choir because the music teacher didn’t like my voice. I was pretty sad. But he was mostly right; I did have a voice a bit like a goat, but my dad told me to never give up and to keep going, and it’s paid off.”-Shakira
«من هرگز به گروه کر مدرسه نرسیدم زیرا معلم موسیقی صدای من را دوست نداشت. من از این موضوع بسیار غمگین بودم اما بیشتر حق با او بود. من صدایی شبیه به یک بز داشتم، اما پدرم به من گفت که هرگز تسلیم نشوم و ادامه دهم، و این نتیجه داد.» - شکیرا
Shakira decided then and there that music was her true passion. But she was rejected from the school choir. because her vibrato was too strong. and her music teacher told her that she sounded “like a goat.”
She says she had also been referred to as “the belly dancer girl”, as she would demonstrate every Friday at school a number she had learned.
“That’s how I discovered my passion for live performance,” she says.
سپس شکیرا تصمیم گرفت که موسیقی را به عنوان هدف اصلی خود انتخاب کند. اما او از گروه کر مدرسه رد شد. زیرا ویبراتوی او خیلی قوی بود و معلم موسیقی او به او گفته بود که صدای او "شبیه بز" است. شکیرا میگوید که از او به عنوان «دختر رقصنده شکم» نیز یاد میشد، زیرا هر جمعه در مدرسه تعدادی از تکنیکهایی را که یاد گرفته بود به بقیه نشان میداد. او میگوید: «اینگونه بود که اشتیاقم به اجرای زنده را کشف کردم.»
“I continuously had the intuition, even as a little child, that I was called for a big project.” –Shakira
«من به طور مداوم، حتی در کودکی، این احساس را داشتم که برای یک پروژه بزرگ فراخوانده شدهام.» - شکیرا
She would perform at any venue that would have her. To build confidence in yourself is one of the toughest things.
Finally, she convinced a label executive to listen to her audition. While standing in a hotel lobby, backed up by a boombox.
او در هر سالنی که ممکن بود به اجرای زنده میپرداخت. ایجاد اعتمادبهنفس یکی از سختترین کارهاست. سرانجام او یکی از مدیران لیبل را متقاعد کرد که به آهنگ او گوش دهد. در حالی که در لابی هتل ایستادهاند، و با یک دستگاه بومباکس آهنگ را برایش پخش کرد.
“You feel that there is an avalanche coming at you, when you meet the right person.”- Shakira
«احساس میکنید که یک بهمن به سمت شما میآید، زمانی که با فرد مناسب ملاقات میکنید.» - شکیرا
The executive took a chance on her. And there she signed three albums But her first two albums were utter failures and Shakira knew she only had one chance left to turn it all around.
تهیهکننده یک شانس به او داد و در آنجا سه آلبوم را امضا کردند. اما دو آلبوم اول او کاملاً شکست خوردند و شکیرا میدانست که فقط یک فرصت باقی مانده است تا همه چیز را تغییر دهد.
She knew the world needed to hear her voice. So, she wrote and produced every last song on the record.
او میدانست که دنیا نیاز به شنیدن صدای او دارد. بنابراین، او آخرین آهنگها را نوشت و تولید کرد.
“You can not achieve anything in life without a small amount of sacrifice.”-Shakira
«شما نمیتوانید در زندگی بدون مقدار کمی از خود گذشتگی به چیزی برسید.» - شکیرا
The album was a hit and enabled her to start the Barefoot Foundation. Which now has 5 schools across Colombia.
آلبوم او موفق شد و او را قادر ساخت تا بنیاد پابرهنه را راهاندازی کند که اکنون دارای ۵ مدرسه در سراسر کلمبیا است.
“In the full light of day, I do not want to think about the sunset.”-Shakira
«در روشنایی کامل روز، من نمیخواهم به غروب خورشید فکر کنم.» - شکیرا
The Barefoot Foundation provides meals for thousands of children.
Her music teacher may have hated her singing voice, but her unique sound has earned her no shortage of fans.
بنیاد پابرهنه برای هزاران کودک غذا فراهم می کند. معلم موسیقی او ممکن است که از صدای آواز او متنفر بوده باشد، اما صدای منحصر به فرد او باعث شده که طرفداران کمی نداشته باشد.
Shakira never lost sight of her dream to help others and managed to maintain confidence in herself, despite all those who thought she would never make it. You need to know this, to earn your place you have to fight for it. Make yourself heard.
شکیرا هرگز از رویای خود برای کمک کردن به دیگران غافل نشد و علیرغم همه کسانی که فکر میکردند او هرگز موفق نخواهد شد، اعتمادبهنفس خود را حفظ کرد. شما باید این را بدانید: «برای به دست آوردن جایگاه خود مجبورید برای آن بجنگید.» خودتان را به گوش دیگران برسانید.
Lady Gaga (لیدی گاگا)
You have to be unique to shine a short True motivational story of Lady Gaga.
لیدی گاگا: برای درخشش باید منحصربهفرد باشید. داستانی کوتاه، واقعی و انگیزشی از لیدی گاگا.
Kids used to call her “Rabbit Teeth”. Stefani, known professionally as Lady Gaga was also mocked and bullied at school for being weird. She took refuge in music and learned to play Piano by ear. Lady Gaga started performing at open mic nights and school plays. Her aunt Joanne was an artist that died before she was born and she was inspired by her to pursue music.
بچهها او را "دندان خرگوشی" صدا میکردند. استفانی که با نام حرفهای لیدی گاگا شناخته میشود هم در مدرسه به دلیل عجیب بودن مورد تمسخر و آزار قرار میگرفت. او به موسیقی پناه برد و نواختن پیانو را با گوش فرا گرفت. لیدی گاگا شروع به اجرای موسیقی در "شبهای میکروفون باز" و نمایشهای مدرسه کرد. عمهاش ژوان هنرمندی بود که قبل از تولدش فوت کرد و از او برای دنبال کردن موسیقی الهام میگرفت.
She auditioned for roles in NewYork musical but never got called back. The bullying continued in high school, where other kids called her “the Germ.”
او برای ایفای نقش در مراسم موزیکال نیویورک تست داد اما هرگز به آن دعوت نشد. قلدری و آزار و اذیت در دبیرستان ادامه یافت، جایی که بچههای دیگر او را «میکروب» خطاب میکردند.
”Don’t you ever let a soul in the world tell you that you can’t be exactly who you are.”
هرگز اجازه نده روحی در دنیا به تو بگوید که نمیتوانی دقیقا همان چیزی که هستی باشی.
It was a difficult period for Stefani and her school work suffered. After school, she took acting classes and worked at a diner, and then underwent intense therapy after she was assaulted.
این دوره سختی برای استفانی بود و به کار مدرسه او لطمه وارد شد. پس از مدرسه، او در کلاسهای بازیگری شرکت کرد و در یک غذاخوری شروع به کار کرد و پس از اینکه به او تعرض شد تحت درمان شدید قرار گرفت.
She dropped out of school to recover and to focus on her career. She stuck to her dreams and wanted to make it on her own terms.
او مدرسه را رها کرد تا بهبود یابد و روی حرفهی خود تمرکز کند. او به رویاهایش پایبند بود و میخواست آن را با شرایط خودش بسازد.
”You have to stop crying, and you have to go kick some ass.”
" باید دست از گریه برداری و بروی تا حسابشان را برسی."
She took all kinds of music jobs: She recorded songs for a children’s audiobook. She dragged her piano everywhere and played shows in dive bars for small crowds. She apprenticed as a songwriter. She traveled to New Jersey every day to work with a producer.
او انواع مشاغل موسیقی را بر عهده گرفت: او آهنگهایی را برای یک کتاب صوتی کودکان ضبط کرد. او پیانوی خود را همه جا میبرد و در بارهای محلی برای یک جمعیت کوچک نمایش اجرا میکرد. او بهعنوان یک ترانهسرا شاگردی میکرد. استفانی هر روز به نیوجرسی سفر میکرد تا با یک تهیهکننده کار کند.
and then eventually she got signed to a major label. Only to be dropped by the label 3 months later. She regrouped and performed burlesque shows, and then caught a lucky break:
و در نهایت او با یک لیبل بزرگ قرارداد امضا کرد. فقط ۳ ماه بعد توسط لیبل حذف میشود. او دوباره بازگشت و نمایشهای بورلسک را اجرا کرد، و سپس با خوششانسی یه فرصت دیگر به دست آورد.
She was hired to write songs for Britney Spears, Fergie, and New Kids on the Block. Akon was so impressed with her that he signed her to his label.
او برای نوشتن آهنگ برای "بریتنی اسپیرز"، "فرگی"، و "بچههای جدید در بلوک" استخدام شد. اِیکون آنقدر تحت تأثیر او قرار گرفت که او را به لیبل خود معرفی کرد.
Some radio stations found her new music too “racy” and “underground”. This is how she responded to them: “I’m telling you, this is what’s next. “
برخی از شبکههای رادیویی موسیقی جدید او را بسیار "جذاب" و "زیرزمینی" یافتند. او اینگونه به آنها پاسخ داد: "من به شما میگویم، آینده موسیقی همین است."
Today she is known for her unconventional and provocative work. She is worth more than $250 million and has sold more than 30 million albums and 150 million singles.
امروزه او به خاطر کارهای غیر متعارف و تحریکآمیزش شناخته میشود. ارزش دارایی او بیش از 250 میلیون دلار است و بیش از 30 میلیون آلبوم و 150 میلیون تک آهنگ فروخته است.
A visionary and trailblazer, she is consistently at the top of many lists: The most influential person, most powerful women, most Twitter followers, Biggest-selling musician, Greatest women in music, Biggest fashion icon.
او که رویاپرداز و پیشگام است، همواره در صدر بسیاری از لیستها قرار دارد: تاثیرگذارترین فرد، قدرتمندترین زنان، بیشترین فالوورهای توییتر، پرفروشترین موزیسین، بزرگترین زن در موسیقی، بزرگترین نماد مُد.
At the 2016 Oscars, she performed “Till It Happens To You,” a powerful song about surviving sexual abuse. She honors the aunt that inspired her career: she named her latest album after Joanne and tattooed Joanne’s name on her arm. Suffering from fibromyalgia, she is an outspoken advocate for chronic pain sufferers, and also raises money for marginalized youth, as she had once been.
او در اسکار 2016، آهنگی قدرتمند در مورد زنده ماندن از سو استفاده جنسی، آهنگ "Till It Happens To You" را اجرا کرد. او به عمهاش که الهامبخش کار او بود، احترام میگذارد: او آخرین آلبوم خود را به نام ژوان نامگذاری کرد و نام ژوان را روی بازویش خالکوبی کرد. او که از بیماری فیبرومیالژیا رنج میبرد، مدافع صریح مبتلایان به درد مزمن است، و همچنین مانند گذشته برای جوانان حاشیهنشین پول جمعآوری میکند.
“You have to be unique and different and shine in your own way” – Lady Gaga
"شما باید منحصربهفرد و متفاوت باشید و به روش خود بدرخشید." - لیدی گاگا.
Arnold Schwarzenegger (آرنولد شوارتزنگر)
Arnold’s father was an abusive alcoholic Nazi cop. He used to beat Arnold with belts. As an escape, Arnold watched action movies, and he developed a love for America. Arnold felt his real future awaited him there, but his father ridiculed his dreams.
پدر آرنولد یک پلیس نازی الکلی با رفتار بد بود. او با کمربند آرنولد را کتک میزد. آرنولد برای فرار [از وضعیت خود]، فیلمهای اکشن تماشا میکرد و عشق به آمریکا در او شکل گرفت. آرنولد احساس میکرد که آینده واقعیاش آنجا در انتظارش است، اما پدرش رویاهای او را به سخره گرفت.
His father wanted him to be a police officer, but Arnold’s will would not be broken.
پدرش میخواست که او افسر پلیس شود، اما اراده آرنولد شکسته نمیشد.
Bodybuilding was his only way out. So he did everything he could to train for competitions. He even escaped basic army training to compete and spent a week in a military prison as punishment.
بدنسازی تنها راه نجات او بود. بنابراین او هر کاری که از دستش بر میآمد برای تمرین و مسابقات انجام داد. او حتی از آموزش اولیه ارتش برای شرکت در مسابقات فرار کرد و به عنوان مجازات یک هفته را در زندان نظامی گذراند.
With only a dream and $20 in his pocket, Arnold left for America.
آرنولد تنها با یک رویا و 20 دلار در جیبش راهی آمریکا شد.
“If you want to turn a vision into reality, you have to give 100% and never stop believing in your dream”
"اگر میخواهید یک چشمانداز را به واقعیت تبدیل کنید، باید ۱۰۰٪ خود را بدهید و هرگز از باور رویای خود دست نکشید."
He arrived in California when he was 21 years old. He worked as a bricklayer during the day, at night, he would focus on his dream of making it in America. Many of his friends helped him out, giving him dishes and pillows because he was so broke. He started selling gym equipment, He then took any leftover money and made small investments in real estate.
او در ۲۱ سالگی وارد کالیفرنیا شد. او روزها به عنوان دیوارچین کار میکرد، شبها بر رویاهای خود و ساختن آن در آمریکا تمرکز میکرد. بسیاری از دوستانش با دادن ظروف و بالش به او کمک کردند؛ زیرا او خیلی ناتوان بود. او شروع به فروش تجهیزات بدنسازی کرد، سپس پول باقی مانده را برداشت و سرمایهگذاریهای کوچکی در املاک انجام داد.
Arnold had his sights set on Hollywood but he struggled early in his acting career.
آرنولد به هالیوود توجه داشت، اما در اوایل دوران بازیگری خود با مشکل مواجه شد.
He was told: His body was too big and weird,
He was told: He had a funny accent,
He was told: His name was too long – Schwarzenegger
Everywhere I turned, I was told that: I had no chance.
به او گفته شد: بدنش خیلی بزرگ و عجیب است. به او گفته شد: لهجه بامزهای دارد. به او گفته شد: نام او خیلی طولانی است- شوارتزنگر
به هر طرف که چرخیدم به من گفته شد: من هیچ شانسی ندارم.
But Arnold stayed true to himself and his dream, and quickly made a name for himself as an actor. He got small role after small role, even won a Golden Globe for New Star of the year in 1976.
اما آرنولد به خود و رویای خود وفادار ماند و به سرعت بهعنوان یک بازیگر، نامی برای خود دست و پا کرد. او نقش کوچکی را پشتسر گذاشت، حتی در سال ۱۹۷۶ برنده گلدن گلوب برای ستاره جدید سال شد.
With the money he made from his side hustle, Arnold decided to focus on acting full-time.
آرنولد با پولی که از مشاغل جانبی خود بهدست آورد، تصمیم گرفت تمام وقت روی بازیگری تمرکز کند.
It was a fateful decision, as he got a big role, even though it was in a low budget movie. A role turned down by Mel Gibson, Tom Selleck, Chevy Chase, and almost given to Oj Simpson. But in 1984, “the Terminator” launched Arnold to stardom, and he became an action hero icon.
این یک تصمیم سرنوشت ساز بود، زیرا او نقش بزرگی را دریافت کرد، اگرچه یک فیلم کم هزینه بود. نقشی که مل گیبسون، تام سلک، چوی چیس آن را رد کردند و تقریباً به اوج سیمپسون داده شده بود، اما در سال ۱۹۸۴ "نابودگر" آرنولد را به یک ستاره تبدیل کرد و او تبدیل به یک نماد قهرمان اکشن شد.
The meaning of life is not simply to exist, to survive, but to move ahead, to go up, to achieve, to conquer.
معنای زندگی صرفاً وجود داشتن و زنده ماندن نیست، بلکه حرکت روبه جلو، بالا رفتن، دستیابی و فتح کردن است.
With a bag full of blockbusters, Arnold reinvented himself yet again in 2003, when he left the world of entertainment to devote himself fully to public service, eventually being elected Governor of California.
آرنولد با کیسهای پر از فیلمهای پرفروش، خود را دوباره در سال 2003 بر سر زبانها آورد، زمانی که دنیای سرگرمی را ترک کرد تا بهطور کامل خود را وقف خدمات عمومی کند و در نهایت بهعنوان فرماندار کالیفرنیا انتخاب شد.
Arnold is involved with the Special Olympics, and founded programs that educate youth about health. Befitting this real-life action hero, he once saved a drowning man off the coast of Maui.
His movies have made billions but more importantly, he is the embodiment of the American Dream and a reminder that no matter where we come from, We are the masters of our own destiny.
آرنولد درگیر بازیهای المپیک ویژه شد و برنامههایی را ایجاد کرد که به جوانان درباره سلامتی آموزش میدهد. او که در زندگی واقعی خود هم شایسته قهرمان بودن است، مردی را که در حال غرق شدن بود در سواحل مائوئی نجات داد. فیلمهای او میلیاردها دلار درآمد داشتهاند، اما مهمتر از آن، او تجسم رویای آمریکایی است و یادآور این است که مهم نیست از کجا آمدهایم، ما رئیس سرنوشت خود هستیم.
“Your struggles develop your strengths, when you go through hardships and decide not to surrender, that is strength.” Arnold Schwarzenegger.
"مبارزات شما نقاط قوت شما را توسعه میدهد. قدرت واقعی این است که وقتی وارد سختیها و چالشها میشوید، تصمیم میگیرید تسلیم نشوید." آرنولد شوارتزنگر
Ranveer Singh (رانویر سینگ)
I believed I Was Good.- Ranveer Singh
«من باور داشتم که خوب هستم» - رانویر سینگ
Most talented and renowned artists of the decade. A self-made man who followed his passion, his love for acting and traveled a journey from an ordinary person to the list of Forbes India’s celebrity 100.
از با استعدادترین و مشهورترین هنرمندان دهه. مردی خودساخته که اشتیاق خود یعنی عشقش به بازیگری را دنبال کرد و از یک فرد معمولی به فهرست ۱۰۰ نفر از افراد مشهور فوربس هند راه پیدا کرد.
In India, where the artist of a film is called a hero, not an actor. His dream was not to be an actor but to be a hero.
در هند که هنرمند یک فیلم را قهرمان مینامند نه بازیگر را، آرزوی او بازیگر شدن نبود بلکه قهرمان شدن بود.
“I’ve learned that you should not take people seriously even when they praise you or trash you”- Ranveer Singh
"من یاد گرفتم که نباید مردم را جدی بگیرید، حتی زمانی که شما را تحسین میکنند یا بد و بیراه میگویند." - رانویر سینگ
Unlike any artist who has a familial connection in Bollywood, his way to the best debut artist was not that simple. Thinking about it realistically, he couldn’t get there. Born on 6th July 1985, in a Sindhi family as Ranveer Singh Bhavnani, dropped his surname “Bhavnani” as it was “too long, too many syllables”.
بر خلاف هر هنرمندی که ارتباط خانوادگی در بالیوود دارد، راه او برای تبدیل شدن به بهترین هنرمند به این سادگی نبود. اگر واقع بینانه به آن فکر کنیم، او نمیتوانست به آنجا برسد. در ۶ ژوئیه ۱۹۸۵ در خانوادهای سندی به نام رانویر سینگ باوانی به دنیا آمد. او نام خانوادگی خود "باوانی" را به دلیل "خیلی طولانی بودن و هجاهای زیاد" حذف کرد.
While he was in his 2nd year during his graduation, by chance, took a drama class.
His instructor asked him to perform in front of all. He recited dialogues in Hindi which impressed all of the audience and evoke an emotional reaction out of the audience, the ones who didn’t even understand his language, he got a belief that he had something, and why is he not doing it. He called his dad and told the story. His dad agreed but on a condition to complete his graduation first. thus he gained a dream to be an actor.
زمانی که در سال دوم فارغالتحصیلی خود تحصیل میکرد، به طور اتفاقی در کلاس نمایش شرکت کرد. مربی او ازش خواست که جلوی همه اجرا کند. او دیالوگهایی را به زبان هندی میخواند که همه مخاطبان را تحت تاثیر قرار میداد و واکنشهای احساسی را در بین مخاطبان برانگیخت، حتی آنهایی که زبان او را نمیفهمیدند. او به این باور رسید که چیزی درون خود دارد و چرا آن را انجام نمیدهد. به پدرش زنگ زد و ماجرا را تعریف کرد. پدرش موافقت کرد اما به شرطی که ابتدا فارغالتحصیلی خود را تمام کند. بنابراین او رویای بازیگر شدن را به دست آورد.
“I CAN ACCEPT FALLING BUT I CAN’T ACCEPT NOT TRYING.”- Ranveer Singh
"من میتوانم سقوط را بپذیرم اما نمیتوانم تلاش نکردن را بپذیرم." - رانویر سینگ
After his graduation, he came to India and did a job as a copywriter. But his heart still had the dream so left the job and began his struggle to the big screen.
پس از فارغالتحصیلی به هند آمد و به عنوان یک کپیرایتر مشغول به کار شد. اما قلب او همچنان آن رویا را داشت، بنابراین کار را رها کرد و مبارزه خود را برای نمایش بزرگ آغاز کرد.
He tried to join some theater but it was hard to be in one. He did everything to be near the theater, near his passion. He did all kind of work from pulling up chairs, bringing the actors tea, turning lights on-off, everything he could do to be helpful to the theater.
او سعی کرد به برخی از تئاترها بپیوندد اما حضور در یک تئاتر کار سختی بود. او هر کاری کرد تا نزدیک تئاتر باشد، نزدیک به اشتیاقش. او همهجور کارها را انجام میداد، از بالا کشیدن صندلیها، چای آوردن برای بازیگران، خاموش و روشن کردن چراغها، هر کاری که میتوان برای کمک به تئاتر انجام داد.
He tried every way to contact directors, producers and even stole no.s from the phones.
It was a hard time. Sometimes he doubted his decision. But deep down he hears a voice shouting ” hold a little more, stay a little more.”
او تلاش میکرد تا از هر راهي با كارگردانها و تهيهكنندگان ارتباط برقرار کند و حتي شماره تلفنها را میدزديد. روزگار سختی بود. گاهی به تصمیم خود شک میکرد. اما در اعماق وجودش صدایی میشنود که فریاد می زند: «کمی بیشتر نگه دار، کمی بیشتر بمان.»
He didn’t let the fear overcome his belief. He didn’t quit. “I BELIEVED that I WAS GOOD”- Ranveer Singh.
او اجازه نداد ترس بر اعتقادش غلبه کند. او پا پس نکشید. "من باور داشتم که خوب هستم." - رانویر سینگ.
Finally, the call rang. In January 2010, He was chosen for the lead role in Band Baaja Baaraat, a romantic comedy set in the world of wedding planning. They wanted a new face and were impressed by his audition video.
سرانجام تلفن زنگ خورد. در ژانویه ۲۰۱۰، او برای نقش اصلی در بند Baaja Baaraat، یک کمدی رمانتیک در دنیای برنامهریزی عروسی انتخاب شد. آنها یک چهره جدید میخواستند و تحت تأثیر ویدیوی او قرار گرفته بودند.
Even after this, he did auditions for two weeks and completely convinced the Yash Raj films about his caliber. Then the day comes. On Friday he was a struggler and on Monday a celebrity.
حتی پس از این، او به مدت دو هفته تستهای آزمایشی انجام داد و فیلم های یاش راج را کاملاً در مورد استعداد خود متقاعد کرد. سپس روز موعود فرا رسید. روز جمعه او یک فرد پرتلاش بود و دوشنبه یک سلبریتی.
His film earned 214 million at the domestic box office. Then the Best Male debut in the 56th Filmfare awards. Following Band Baaja Baaraat, Ranveer Singh signed for Ladies Vs Ricky Bahl, which earned 370 million.
فیلم او در باکس آفیس داخلی ۲۱۴ میلیون فروش داشت. سپس بهترین بازیگر مرد در پنجاه و ششمین جوایز Filmfare شد. به دنبال گروه Baaja Baaraat، رانویر سینگ با Ladies Vs Ricky Bahl قرارداد امضا کرد که 370 میلیون درآمد از آن دریافت کرد.
Then the list goes on. Lootera, Goliyon Ki Raasleela Ram-Leela, Gunday, Bajirao Mastani and many more. His acting and his belief in himself made him what he is now. The most loved artist, always full of life.
و این لیست همینطور ادامه مییابد. Lootera، Goliyon Ki Raasleela Ram-Leela، Gunday، Bajirao Mastani و بسیاری دیگر. بازیگری و اعتقاد به خودش او را به چیزی که الان هست تبدیل کرد. دوست داشتنیترین هنرمند. همیشه سرشار از زندگی.
If you have a dream, stick to it as long as you want. There is no one to tell you, you don’t have it in you. If you believe you have and you can. That’s all you want.
اگر رویایی دارید تا زمانی که میخواهید به آن بچسبید. کسی نیست که به شما بگوید شما آن را درون خود ندارید. اگر باور دارید که میتوانید، این تمام چیزی است که شما میخواهید.
“I am a living example that lack of conventional good looks shouldn’t hinder you from being awesome.” – Ranveer Singh
"من یک مثال زنده هستم که نداشتن ظاهر خوب و معمولی نباید مانع از عالی بودن شما شود." - رانویر سینگ
Drug addict to IronMan – Robert Downey Jr. (از اعتیاد تا مرد آهنی- رابرت داونی)
A true motivational short story on the life of Robert Downey Jr. Robert Downey Jr. ‘s dad forced him to smoke weed when he was 6. Robert’s dad was a drug-addicted filmmaker who made him do drugs, so they could bond together.
داستان کوتاه انگیزشی واقعی از زندگی رابرت داونی جونیور. پدر رابرت داونی جونیور در 6 سالگی او را مجبور به کشیدن ماریجوانا کرد. پدر رابرت یک فیلمساز معتاد به مواد مخدر بود که او را وادار به استفاده از مواد مخدر میکرد تا بتوانند با هم ارتباط برقرار کنند.
“It was like him trying to express his love for me in the only way he knew how.”
«مثل این بود که سعی میکرد عشقش را به تنها راهی که میدانست به من ابراز کند.»
When his parents divorced, Robert moved to California with his dad. By this time, he was abusing alcohol and drugs every night. In the midst of the chaos, Robert dropped out of school and decided to pursue a career in acting. He focused on his work and took any role he could find, and was hired to be on Saturday Night Live.
وقتی که پدر و مادرش از هم جدا شدند، رابرت با پدرش به کالیفرنیا نقل مکان کرد. در این زمان، او هر شب از الکل و مواد مخدر استفاده میکرد. در میان هرج و مرج، رابرت مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت حرفه بازیگری را دنبال کند. او روی کارش تمرکز کرد و هر نقشی را که پیدا میکرد برعهده میگرفت و برای حضور در برنامه زنده شنبه شب استخدام شد.
But SNL had terrible ratings that year and Robert was fired. Still, he continued working small roles in popular films like Weird Science, and soon landed a breakout role in Less than Zero, Where he played a cynical drug addict whose life spirals out of control.
اما SNL در آن سال رتبههای وحشتناکی داشت و رابرت اخراج شد. با این حال، او به بازی در نقشهای کوچک در فیلمهای معروفی مانند علم عجیب و غریب ادامه داد و خیلی زود در فیلم کمتر از صفر، جایی که نقش یک معتاد بدبین به مواد مخدر را بازی کرد که زندگیاش از کنترل خارج میشود.
His performance was widely praised as moving and mature, but Robert felt that he was playing his own drug-addicted self and checked himself into rehab.
عملکرد او بهعنوان متحرک و بالغ مورد تحسین قرار گرفت، اما رابرت احساس میکرد که خودش نقش اعتیاد به مواد مخدر خودش را بازی میکند و خود را به مرکز بازپروری معرفی کرد.
“I did a role of a drug addict in Less Than Zero. It was praised but I thought it was the real me, I needed to change.”
«من نقش یک معتاد زیر صفر را بازی کردم. ستایش شد اما فکر میکردم خود واقعیام هستم. من نیاز به تغییر داشتم.»
Now clean and sober, he was ready to work and prepared extensively for the role of Charlie Chaplin by learning the violin and becoming left-handed. “Nothing will serve you better than a strong work ethic. Nothing.”
او که حالا پاک و هوشیار بود، آماده کار بود و با یادگیری ویولن و چپ دست شدن، آمادگی زیادی برای ایفای نقش چارلی چاپلین داشت.
«هیچ چیز بهتر از یک اخلاق کاری قوی نمیتواند به شما کمک کند. هیچ چیز.» 4444
“After rehab, played Charlie Chaplin and got nominated for Oscars. But the demons got me again, and I was arrested and prisoned several times.”
«بعد از بازپروری، نقش چارلی چاپلین را بازی کردم و نامزد جایزه اسکار شدم اما شیاطین دوباره مرا گرفتند و چندین بار دستگیر و زندانی شدم.»
His performance got him nominated for an Oscar. But despite his success, drugs were never far behind. He gave into his demons again and hit rock-bottom, getting arrested and going to prison several times in a few short years.
اجرای او باعث شد نامزد جایزه اسکار شود. اما علیرغم موفقیت او، مواد مخدر هرگز خیلی از وی دور نبود. او دوباره تسلیم شیاطین خود شد و به ته چاه برخورد کرد و در چند سال کوتاه چندین بار دستگیر شد و به زندان رفت.
His wife was fed up and left with their son. Lost, tire and desperate for help, Robert checked himself into rehab again.
همسرش خسته شده بود و با پسرشان رفت. رابرت از دست رفته، خسته و ناامید برای کمک، دوباره خود را به بخش بازپروری رساند.
"Remember that just because you hit bottom doesn't mean you have to stay there." Robert Downey Jr.
"به خاطر داشته باشید که فقط به این دلیل که شما به پایینترین سطح رسیدهاید به این معنی نیست که مجبور باشید آنجا بمان." رابرت داونی جونیور.
While there, he took up meditation, yoga, and kung-fu, and finished treatment with a renewed passion for life and desire to stay drug-free. His second wife gave him an ultimatum to stick to his sobriety or lose her. This time, he was ready to give it his all.
زمانی که آنجا بود، مدیتیشن، یوگا و کونگفو را آغاز کرد و درمان را با اشتیاق تازهای به زندگی و تمایل به رهایی از مواد مخدر به پایان رساند. همسر دومش به گوش او رساند که یا به پاکی خود پایبند بماند یا او را از دست میدهد. این بار او آماده بود تا تمام توانش را بدهد.
All his hard work paid off when he landed the role of Iron man, which went on to make billions worldwide and got him named one of the world’s most influential people.
تمام تلاش او با بازی در نقش مرد آهنین (IronMan) نتیجه داد که میلیاردها دلار در سراسر جهان به دست آورد و او را بهعنوان یکی از تاثیرگذارترین افراد جهان معرفی کرد.
A true hero, Robert spends much of his time with children who are sick or in need of help. He visits them in the hospital, and in true Tony Stark style, One delivers a new bionic arm to a young boy.
یک قهرمان واقعی. رابرت بیشتر وقت خود را با کودکانی میگذراند که بیمار هستند یا به کمک نیاز دارند، و آنها را در بیمارستان ملاقات میکند. او به سبک واقعی تونی استارک، یک بازوی آهنین جدید را به یک پسر بچه جوان هدیه داد.
Knowing their struggles, he also helps addicts get the help they need to recover. Robert’s inspiring comeback story is proof that you can always turn your life around.
با دانستن مشکلات معتادها، او همچنین به آنها کمک میکند تا برای بهبودی کمک لازم را دریافت کنند. داستان بازگشت الهام بخش رابرت گواه این است که شما همیشه میتوانید زندگی خود را تغییر دهید.
“People rise out of the ashes because they are invested in the possibility of triumph over seemingly impossible odds.” Robert Downey Jr.
«مردم از خاکستر بیرون میآیند، زیرا روی احتمال پیروزی بر شانسهای به ظاهر غیرممکن سرمایهگذاری میکنند.» رابرت داونی جونیور.
Maya Angelou (مایا آنجلو)
Maya Angelou who inspired Bill Clinton, JK Rowling and millions Maya Angelou | An inspirational and true motivational story
مایا آنجلو، که الهام بخش بیل کلینتون، جی کی رولینگ و میلیونها نفر دیگر بود. مایا آنجلو | یک داستان الهام بخش و انگیزشی واقعی.
"You may not control all the events that happen to you, but you can decide not to be reduced by them."
Maya Angelou
«شما ممکن است تمام اتفاقاتی که برایتان اتفاق میافتد را کنترل نکنید، اما میتوانید تصمیم بگیرید که توسط آنها کم نشوید.» مایا آنجلو
Maya Angelou stopped talking for 5 years. Maya’s parents divorced when she was 3 years old. For the next 4 years, the children lived with their grandma and their parents never visited. and then one day they were forced back to the city to live with their mom.
مایا آنجلو به مدت 5 سال صحبت نکرد. والدین مایا زمانی که او 3 ساله بود از یکدیگر جدا شدند. برای 4 سال بعد، بچهها با مادربزرگ خود زندگی میکردند و والدین آنها هرگز به آنها سر نمیزدند. و سپس یک روز آنها مجبور شدند به شهر برگردند تا با مادرشان زندگی کنند.
Months after moving in, 7-year-old Maya Angelou was abused and raped by her mother’s new boyfriend. After the horrific incident, Maya confided in her brother, who told the whole family. Although the boyfriend was found guilty, he was only sentenced to one day in jail.
ماهها پس از نقل مکان، مایا آنجلو 7 ساله توسط دوست پسر جدید مادرش مورد آزار و تجاوز قرار گرفت. بعد از این حادثه وحشتناک، مایا به برادرش اعتماد کرد و او به تمام خانواده گفت. اگرچه دوستپسر مادرش مقصر شناخته شد، اما او تنها به یک روز زندان محکوم شد.
Four days after his release, he was found murdered. Many suspect that Maya’s uncle had killed him. Shocked by what happened, Maya fell mute for the next 5 years and returned to live with her grandma.
چهار روز پس از آزادی، او به قتل رسید. بسیاری مظنون بودند که عموی مایا او را کشته است. مایا که از اتفاق رخ داده شده، شوکه شده بود، از اتفاقی که افتاده است، تا ۵ سال بعد حرف نمیزد و به زندگی با مادربزرگش بازگشت.
“I thought my voice killed him; I killed that man because I told his name… I would never speak again because my voice would kill anyone..”
«فکر کردم صدایم او را کشته است. من آن مرد را کشتم چون اسمش را گفتم... دیگر هرگز صحبت نمیکنم چون صدای من کسی را میکشد.»
During this period of silence, Maya Angelou discovered the wonderful world of literature. For years she escaped into the make-believe worlds of Shakespeare and Dickens.
در این دوره از سکوت، مایا آنجلو دنیای شگفتانگیز ادبیات را کشف کرد. او سالها به دنیای ساختگی شکسپیر و دیکنز فرار کرد.
Although very bright, Maya attended her classes in complete silence. But with support from her teachers and brother, she eventually broke her silence… and found her voice once again, through dance. Maya Angelou moved to New York City to study African dance. Soon she was dancing and singing Calypso music at the hottest nightclubs.
اگرچه مایا بسیار درخشان بود، ولی در سکوت کامل در کلاسهای خود شرکت میکرد. اما با حمایت معلمان و برادرش، سرانجام سکوت خود را شکست… و صدای خود را یک بار دیگر از طریق رقص پیدا کرد. مایا آنجلو برای مطالعه رقص آفریقایی به شهر نیویورک نقل مکان کرد. او خیلی زود در جذابترین کلوپهای شبانه مشغول رقصیدن و خواندن موسیقی کالیپسو شد.
In the following years, she toured Europe and released her first music album, Miss Calypso.
When she heard Martin Luther King Jr. Maya was inspired to become an activist.
در سالهای بعد، او به اروپا سفر کرد و اولین آلبوم موسیقی خود را با نام Miss Calypso منتشر کرد. زمانی که مایا صحبتهای مارتین لوتر کینگ جونیور را شنید، از او الهام گرفت که تا تبدیل به یک فعال مدنی شود.
She raised funds for civil rights and traveled the world as a writer and radio broadcaster. She organized marches and protest with freedom fighters all over the world. But after Dr. King’s assassination, Maya was devastated and fell into a deep depression.
او برای حقوق مدنی سرمایه جمعآوری کرد و بهعنوان نویسنده و گوینده رادیو به دنیا سفر کرد. او راهپیماییها را سازماندهی و با مبارزان آزادی در سراسر جهان تظاهرات برگزار میکرد. اما پس از ترور دکتر کینگ، مایا ویران شد و در افسردگی عمیقی فرو رفت.
So just like in her childhood, she turned to books to save her. Except for this time, instead of reading, she started writing about her pain and her childhood.
بنابراین درست مثل دوران کودکیاش، برای نجاتش به کتاب روی آورد، در این مدت او به جای خواندن، شروع به نوشتن از درد و دوران کودکی خود کرد.
Her first autobiography “I Know Why the Caged Birds Sings” became a best-seller and launched her career. Maya went on to produce plays, compose music and write screenplays for TV and film, Becoming the first black woman to have a screenplay produced.
اولین زندگینامه او با عنوان "میدانم چرا پرندگان در قفس آواز میخوانند" تبدیل به کتابی پرفروش شد و مسیر شغلی او را آغاز کرد. مایا به تولید نمایشنامه، آهنگسازی و نوشتن فیلمنامه برای تلویزیون و فیلم ادامه داد و اولین زن سیاه پوستی شد که فیلمنامهای تولید میکند.
Despite never attending college, Maya received over 30 honorary degrees. She also won 3 Grammy Awards for her spoken word albums. A gifted writer, Maya’s words continue to inspire millions around the world, including Bill Clinton, Oprah Winfrey, J.K. Rowling, and Kanye West.
علیرغم این که مایا هرگز به کالج نرفت، اما بیش از ۳۰ مدرک افتخاری دریافت کرد. او همچنین برنده ۳ جایزه Granny برای آلبومهای کلامی خود شد. سخنان مایا که نویسندهای با استعداد است، همچنان الهام بخش میلیونها نفر در سراسر جهان است، از جمله بیل کلینتون، اپرا وینفری، جی کی رولینگ و کانیه وست.
Maya Angelou passed away on May, 28th, 2014. At her funeral, she was honored as the “ultimate teacher.” “You may not control all the events that happen to you, but you can decide not to be reduced by them.” Maya Angelou.
مایا آنجلو در ۲۸ مِی ۲۰۱۴ درگذشت. در مراسم تشییع جنازه از او به عنوان "معلم نهایی" تجلیل شد. "شما ممکن است تمام اتفاقاتی را که برای شما اتفاق میافتد کنترل نکنید، اما می توانید تصمیم بگیرید که توسط آنها کم نشوید." مایا آنجلو.
Tony Robbins (تونی رابینز)
Your past doesn’t equal to your future – Tony Robbins
«گذشته شما با آینده شما برابری نمیکند.» - تونی رابینز
Tony’s Mother poured liquid soap down his throat. She had severe addictions to drugs and alcohol and rarely left the house. She was also physically abusive. She would beat his head against the wall until it bled.
مادر تونی صابون مایع را در گلوی او ریخت. مادرش به مواد مخدر و الکل اعتیاد شدید داشت و به ندرت خانه را ترک میکرد. او همچنین مورد آزار جسمی قرار میگرفت. سر تونی را به دیوار میکوبید تا خونریزی کند.
His mother remarried four times while he was growing up. The eldest of three, Tony had no choice but to care for his siblings.
مادرش هنگامی که او در حال بزرگ شدن بود، چهار بار ازدواج کرد. تونی که بزرگتر از سه بچه دیگر بود چارهای جز مراقبت از خواهر و برادرش نداشت.
“The more you face your fears the stronger you become.”
«هرچه بیشتر با ترسهای خود روبهرو شوید قویتر میشوید.»
One day, on Thanksgiving Tony’s family was hungry and they had nothing to eat. They were so poor.
یک روز، در روز شکرگزاری، خانواده تونی گرسنه بودند و هیچچیزی برای خوردن نداشتند، آنها بسیار فقیر بودند.
“My mom was screaming at my father because he couldn’t take care of his family and then a miracle happened. Bang on the door. I’m the oldest one. They’re screaming So I go answer the door and standing there is this giant man, I was this little boy and he’s holding this huge box of food.”
مادرم سر پدرم فریاد میزد، زیرا او نمیتوانست از خانوادهاش مراقبت کند و سپس معجزهای اتفاق افتاد. در خانه کوبیده شد. من از همه بزرگتر بودم. آنها فریاد میزدند بنابراین من رفتم که در را باز کنم و یک مرد غولپیکر آنجا ایستاده بود و من یک پسربچه کوچک بودم و او یک جعبه بزرگ غذا در دستش داشت.»
That moment deeply impacted Tony. On that day, He vowed, one day he is going to help people in the same manner that his family was helped.
آن لحظه عمیقاً بر تونی تأثیر گذاشت. در آن روز سوگند خورد که روزی همانطور که به خانوادهاش کمک شده به مردم کمک کند.
He became an avid learner. As a teen, he scans over 100 books a year, all in the area of psychology, physiology, and philosophy. But his troubled mother would often punish Tony by making him skip school.
او تبدیل به یک دانش آموز مشتاق شد. در نوجوانی سالانه بیش از ۱۰۰ کتاب را اسکن میکرد که همگی در زمینههای روانشناسی، فیزیولوژی و فلسفه بودند. اما مادر آشفتهاش اغلب تونی را با ترک مدرسه تنبیه میکرد.
” Every problem is a gift. Without problems, we would not grow.”
«هر مشکلی یک هدیه است. بدون مشکلات، ما رشد نخواهیم کرد.»
One Christmas Eve, Tony Robbins’ mother chased him out of the house with a knife. He never went back home. He found a little flat but continued to support his family. After school, he worked as a janitor, a handyman, and a mover.
یک شب کریسمس، مادر تونی رابینز او را با چاقو از خانه بیرون کرد. او هرگز به خانه برنگشت. او خانه کوچکی پیدا کرد اما به حمایت از خانواده خود ادامه داد. پس از مدرسه به عنوان سرایدار، تعمیرکار و کارگر حملونقل مشغول به کار شد.
One day, he saw an old friend, who used to be poor and was now successful.
He told Tony he had been to a seminar run by Jim Rohn, a famous motivational speaker. Tony wrote Rohn a letter, asking if he could work for him. Jim Rohn accepted and took Tony under his wing.
یک روز دوستی قدیمی را دید که قبلاً فقیر بود و اکنون به موفقیت رسیده بود. او به تونی گفت که در سمیناری که توسط جیم ران، سخنران انگیزشی معروف برگزار میشود، شرکت کرده است. تونی نامهای به ران نوشت و از او پرسید که آیا میتواند برای او کار کند. جیم ران پذیرفت و تونی را زیر پر و بال خود گرفت.
Tony developed a more high-energy, personalized version of Rohn’s Seminars. He traveled across the country, leading hundreds of seminars every year.
تونی نسخهای پرانرژی و شخصیسازی شده از سمینارهای ران را توسعه داد. او به سراسر کشور سفر کرد و هر ساله صدها سمینار را رهبری کرد.
Two years later, the huge success of his first book “Unlimited Power” launched Tony into the mainstream. Tony is now the world’s most famous and respected performance coach, He regularly sells out stadiums with his famous life coaching seminars.
دو سال بعد، موفقیت بزرگ اولین کتاب او "قدرت نامحدود" تونی را وارد جریان اصلی کرد. تونی اکنون مشهورترین و معتبرترین مربی عملکرد جهان است، او مرتباً استادیومها را با سمینارهای معروف مربیگری زندگی خود میفروشد.
He owns 33 companies, consults over 2,00,000 people a year, and is worth over $500 million dollars. He made Oprah walk on fire and coached some of the world’s most high-profile people, including Bill Clinton, Serena Williams, Leanardo DiCaprio, Nelson Mandela, Princess Diana, and Mother Teresa And just like he promised his younger self his charity work has fed more than 50 million people in 56 countries around the world.
او مالک ۳۳ شرکت است، سالانه با بیش از ۲۰۰٫۰۰۰ نفر مشورت میکند و بیش از ۵۰۰ میلیون دلار ارزش دارد. او اپرا را وادار کرد تا روی آتش راه برود و مربی برخی از سرشناسترین افراد جهان از جمله بیل کلینتون، سرنا ویلیامز، لئوناردو دی کاپریو، نلسون ماندلا، پرنسس دایانا و مادر ترزا بود و درست همانطور که به خود جوانترش قول داده بود، فعالیتهای خیریهاش به بیش از ۵۰ میلیون نفر در ۵۶ کشور در سراسر جهان کمک کرده است.
Tony reminds us all that through resilience and compassion, we could achieve adversity, and come out much stronger.
تونی به همه ما یادآوری میکند که از طریق انعطافپذیری و شفقت، میتوانیم به سختیها برسیم و بسیار قویتر بیرون بیاییم.
Peter Dinklage (پیتر دینکلیج )
“The world’s not going to change. carve out your little corner, make an impression.”
«دنیا قرار نیست تغییر کند، نقطه امن خود را ترک کنید، تاثیرگذار باشید.»
He refused to fit in. As a child Peter Dinklage underwent painful bone-shaving operations, to combat the side effects of his dwarfism. While watching a recording of his class play, Peter realized he looked very different from the other children. He began to feel self-conscious about his appearance and spent many years feeling angry and bitter because of his condition.
پیتر دینکلیج در کودکی تحت عمل جراحی دردناک تراشیدن استخوان قرار گرفت تا با عوارض جانبی کوتولگی خود مبارزه کند. پیتر در حین تماشای ضبطی از بازی کلاس خود، متوجه شد که ظاهرش با بقیه بچهها بسیار متفاوت است. او شروع به احساس خودآگاهی نسبت به ظاهر خود کرد و سالهای زیادی را به دلیل شرایطش خشمگین و تلخ گذراند.
He wondered what he had done to deserve such a terrible fate. Peter admits he put up walls around his emotions, in order to protect himself from being made fun of.
او متعجب بود که چه کرده که مستحق چنین سرنوشت وحشتناکی بوده است. پیتر اعتراف میکند که برای محافظت از خود در برابر مسخره شدن، دور احساساتش دیوار کشیده بوده است.
In addition to his stature, his dark clothing sullen disposition, and constant cigarette smoking isolated him from his peers. But he realized that through acting, he could control how people saw him.
علاوه بر قد و قامت، لباس تیره و عبوس و سیگار کشیدن مداوم، او را از همسالانش جدا کرده بود. اما او متوجه شد که از طریق بازیگری میتواند نحوه دید مردم را کنترل کند.
“Don’t be too careful, because that shuts you off from people.” – Peter Dinklage
«خیلی مراقب نباشید، زیرا شما را از دیگران دور میکند.» - پیتر دینکلیج
When he took a bow to the thunderous applause of an audience, he knew people were recognizing his talent, and not just reacting to his appearance. He moved to New York City to pursue an acting career and found himself in a rundown apartment infested with rats, without a working oven or heating system.
هنگامی که او در برابر تشویق شدید تماشاگران تعظیم میکرد، میدانست که مردم استعداد او را تشخیص میدهند و تنها به ظاهر او واکنش نشان نخواهند داد. او به نیویورکسیتی نقل مکان کرد تا حرفه بازیگری را دنبال کند و خود را در آپارتمانی مخروبه دید که پر از موش بود، بدون اجاق یا سیستم گرمایشی.
It was tempting to take cliche roles just to pay the bills but Peter refused to be typecast as an elf or a leprechaun.
وسوسهانگیز بود که نقشهای کلیشهای را فقط برای پرداخت صورتحسابها بازی کنیم، اما پیتر از بازی کردن در نقش یک کوتوله اِلف یا جذام سر باز زد.
Tirelessly waiting for a big break gives him panic attacks, but he felt too much shame to seek help. He wanted the world to see him as more than just a person with dwarfism, so he held out until the independent film ” Living in Oblivion.”
انتظار خستگیناپذیر برای یک استراحت بزرگ به او حملات پانیک میدهد، اما او برای کمک گرفتن بیش از حد احساس شرم میکرد. او میخواست دنیا او را چیزی فراتر از یک فرد کوتوله ببیند، بنابراین تا ساخت فیلم مستقل «زندگی در فراموشی» مقاومت کرد.
Because of his integrity and acting ability, people were finally beginning to take him seriously as a performer, and Peter felt the walls he had spent years building start to fall. He had always respected and admired theater.
به دلیل یکپارچگی و توانایی بازیگری او، مردم بالاخره شروع کردند به جدی گرفتن او به عنوان یک مجری، و پیتر احساس کرد که دیوارهایی که سالها برای ساختش صرف کرده بود شروع به فرو ریختن کردند. او همیشه به تئاتر احترام میگذاشت و آن را تحسین میکرد.
He used his fame to inspire others to fight against their own limitations. Peter was able to find a way to both fit in and stand out, by embracing what made him unique.
او از شهرت خود برای الهام بخشیدن به دیگران برای مبارزه با محدودیتهای خود استفاده کرد. پیتر توانست با درآغوش گرفتن چیزی که او را منحصربهفرد میکرد، راهی بیابد که هم خود را جا بیندازد و هم متمایز شود.
Pink Singer (پینک خواننده)
Pink Singer – “For me, There is only love and fear.”
خواننده پینک - «برای من فقط عشق و ترس وجود دارد.»
She battled a fatal breathing disorder as a child. Shortly after, her parents divorced, and her dad walked out. Pink Singer was devastated and used poetry as an outlet to deal with her feelings.
او در کودکی با یک اختلال تنفسی کشنده دست و پنجه نرم میکرد. مدت کوتاهی بعد، پدر و مادرش طلاق گرفتند و پدرش رفت. خواننده پینک ویران شد و از شعر به عنوان خروجی برای مقابله با احساسات خود استفاده کرد.
She found solace in music, performing every Friday night at a local nightclub. She joined an R&B group, but even with a record deal, the band never took off. She worked her way into another R&B group, this time backed by a famous music producer.
او آرامش را در موسیقی یافت و هر جمعه شب در یک کلوپ شبانه محلی اجرا داشت. او به یک گروه R&B پیوست، اما حتی با یک قرارداد ضبط، گروه هرگز شروع به کار نکرد. او به گروه R&B دیگری راه یافت، این بار با حمایت یک تهیهکننده مشهور موسیقی.
Ready to grasp the opportunity, she moved across the country to record an album. but just like before, the album was dropped and Pink Singer was left with nothing.
بهدنبال استفاده از فرصتها، او در سراسر کشور نقل مکان کرد تا یک آلبوم ضبط کند. اما درست مثل قبل، آلبوم حذف شد و پینک بدون هیچ دستآوردی باقی ماند.
Still, her talent was too great to go unnoticed. During a Christmas party, one producer gave her an ultimatum: Go solo or Go home.
با این حال، استعداد او بیش از آن بود که مورد توجه قرار نگیرد. در یک مهمانی کریسمس، یکی از تهیهکنندگان به او پیغام داد: یا به تنهایی برو یا برو به خانه.
Determined to make a name for herself and finally release a song, Singer Pink got back into the studio. But this time she went another way around, she wrote songs she wanted to hear. not songs people expected her to sing.
خواننده پینک که مصمم بود نامی برای خود دست و پا کند و سرانجام بتواند آهنگی منتشر کند، باری دیگر به استودیو بازگشت. اما این بار او به راه دیگری رفت و آهنگهایی نوشت که دوست داشت بشنود. نه آهنگهایی که مردم انتظار داشتند او بخواند.
Her first album, Can’t Take Me Home, was a mega-hit and went double-platinum. Soon enough, she was a known face and everyone knew her name as she toured with one of the popular boy bands ‘ NSync.
اولین آلبوم او با نام Can't Take Me Home، یک آلبوم فوقالعاده بود و Double platinum شد. خیلی زود او چهرهای شناختهشده بود و همه نام او را میدانستند بهعنوان فردی که با یکی از پسرهای گروه محبوب «N Sync» تور اجرا میکرد.
“They say I look like a boy or I’m too masculine or I have too many opinions, my body is too strong.”
«آنها میگویند من شبیه پسرها هستم، خیلی مردانه هستم یا نظرات زیادی دارم، بدنم خیلی قوی است.»
Despite the haters, Singer Pink continued to embrace herself and her voice, turning her childhood poem about her parents’ divorce into a heartfelt song.
با وجود متنفران، خواننده پینک همچنان خود و صدایش را در آغوش میکشد و شعر دوران کودکیاش درباره طلاق والدینش را به آهنگی صمیمانه تبدیل میکند.
“I went into the studio and I didn’t know what I was going to sing and 20 minutes later I was crying”
«من به استودیو میرفتم و نمیدانستم قرار است چه بخوانم و ۲۰ دقیقه بعد گریه میکردم.»
‘Family Portrait’ peaked in the Top 20 and resonated with millions of fans worldwide.
Both her parents cried when they heard the song after realizing how their divorce had affected her.
«پرتره خانوادگی» در 20 فیلم برتر به اوج رسید و با میلیونها طرفدار در سراسر جهان طنینانداز شد. هر دو والدین او پس از شنیدن این آهنگ پس از اینکه فهمیدند طلاق بر او تاثیر گذاشته است، گریه کردند.
”We opened up communications as a family and now, when we sit at the dinner table, we really ask each other how we are.”
«ما به عنوان یک خانواده ارتباطات را باز کردیم و اکنون وقتی پشت میز شام مینشینیم، واقعاً از یکدیگر میپرسیم که حالمان چطور است.»
American Singer Pink then teamed up with Christina Aguilera to release “Lady Marmalade”, winning the MTV award for Video of the Year and bagging her very first Grammy. Singer Pink proposed to her Boyfriend by holding up a sign during one of his races.
خواننده آمریکایی «پینک» سپس با کریستینا آگیلرا همکاری کرد تا "لیدی مارمالاد" را منتشر کنند. جایزه MTV را برای ویدیوی سال برنده شد و اولین گرمی خود را دریافت کرد. پینک در یکی از مسابقههای خود با در دست داشتن تابلویی از دوستپسرش خواستگاری کرد.
But the couple soon ran into problems and separated 2 years later. Just like in her childhood, Pink turned to music to heal herself. releasing her smash hit album, “Funhouse”. Working on the album forced American singer Pink to reflect on her marriage and where they went wrong.
اما این زوج خیلی زود با مشکل مواجه شدند و ۲ سال بعد از یکدیگر جدا شدند. پینک درست مثل دوران کودکیاش برای بهبود خودش به موسیقی روی آورد. با انتشار آلبوم موفق خود «Funhouse.» کار بر روی این آلبوم، خواننده آمریکایی پینک را مجبور کرد تا درباره ازدواج خود و اینکه کجا اشتباه کردند، فکر کند.
After talking out their problems, the couple reunited a year later. And this time became stronger than ever. Pink continues to make music that inspires the world to find love even in the darkest of times.
این زوج پس از صحبت درباره مشکلات خود، یک سال بعد دوباره به هم رسیدند. و این بار قویتر از همیشه شد. پینک به ساخت موسیقیای ادامه میدهد که الهام بخش جهان برای یافتن عشق حتی در تاریکترین زمانها است.
“For me, there is only love and fear.” - Pink
«برای من فقط عشق و ترس وجود دارد.» - پینک
اپلیکیشن زبانشناس
همین حالا اپلیکیشن زبانشناس را دانلود کنید تا به دنیایی از آموزشهای زبان انگلیسی وارد شوید. اپلیکیشن زبانشناس با رابط کاربری ساده و برطرف کردن تقریبا تمام نیازهای زبان آموزان برای یادگیری زبان انگلیسی، مسیر یادگیری زبان انگلیسی را برای شما آسان میکند.
سخن پایانی
مطالعه زندگی نامه و داستان کوتاه و الهام بخش افراد سلبریتی به ما یاد میدهند در مواجهه با سختیها و چالشهای زندگیمان کوتاه نیاییم و با تلاش و اراده خود در مسیر موفقیت خود گامهای محکمی برداریم. راستی در بخش مقاله داستان کوتاه انگلیسی میتوانید به سایر داستانها دسترسی داشته باشید و مطالعه کنید. ممنون از همراهیتون 💙