داستان انگلیسی زندگی با خرسها
آموزش رایگان زبان انگلیسی > دوره: داستان های کوتاه / فصل: زندگی با خرس ها / درس: داستان انگلیسی زندگی با خرسهاسرفصل های مهم
داستان انگلیسی زندگی با خرسها
توضیح مختصر
تصور کنید با یک خرس گریزلی بزرگ رودررو شوید. این فکر اکثر مردم را می ترساند. اما تیموتی ترِدوِل این تجربه را اعتیاد آور یافت. تردول 13 تابستان را در میان خرسهای گریزلی آلاسکا زندگی کرد.
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
راهنمای خواندن این درس
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل صوتی
متن انگلیسی درس
The Man Who Lived And Died With Bears
Timothy Treadwell spent 13 summers living with grizzly bears in remote Alaska. He loved them and gave them cute pet names like Mr. Chocolate. These wild animals were anything but cute. Weighing up to 1,700 pounds and standing up to 7 feet tall, these animals were dangerous. Treadwell wasn’t afraid though. He claimed he was an, “accepted wild animal and brother to these bears.” The grizzlies begged to differ. They tolerated his presence, but ultimately killed him.
Ironically, Treadwell believed the bears saved him from an early death. As a young man, he jumped feet first into a party lifestyle. He became an alcoholic and a drug addict. It was a near-fatal drug overdose, which changed his fate. The brush with death saved him from an early grave.
Treadwell decided he needed to get away from people. The remote and wild parts of Alaska were just what he needed. In 1989, he came face to face with a grizzly for the first time.
Treadwell wrote, “The encounter was like looking in a mirror. I gazed into the face of a kindred soul.”
The grizzly ran away, but the seeds were sown. Treadwell called it a revelation. He never touched drugs again. He had found a new addiction – bears!
For the next 13 years Treadwell spent each summer filming himself getting closer to the bears. He believed he shared a unique bond with them and was there to protect them.
Bear experts criticized Treadwell for sentimentalizing the wild animals. He refused to carry safety precautions like pepper spray. He believed he was somehow helping the bears, but experts believed he was causing them stress. They claimed he got too close and harassed them by singing songs and even touching them.
Native American Sven Haakanson said, “Treadwell tried to be a bear. You don’t invade their territory. It’s disrespecting the bear.”
Treadwell believed the bears were misunderstood creatures. He felt bears and humans could live side by side in harmony. This mistake cost him his life.
After 13 years of living amongst the bears, Treadwell and his girlfriend Amie Huguenard were killed and eaten by one of the bears.
Treadwell said he was “an accepted wild animal.” While grizzly bears seldom attack humans, they do attack and eat other bears. In his final moments perhaps the bear saw him as a rival bear. If so, Treadwell was tragically getting the acceptance he wanted.
German director Werner Herzog made a documentary on Treadwell called Grizzly Man. He explained, “that in all the faces of all the bears that Treadwell ever filmed, I discover no kinship, no understanding, no mercy. I see only the overwhelming indifference of nature.”
ترجمهی درس
مردی که با خرسها زندگی کرد و با خرسها مُرد
تیموتی تردول 13 تابستان را با خرس های گریزلی در نقطه ای دورافتاده در آلاسکا زندگی کرد. او آنها را دوست داشت و اسامی بامزهی حیوانات خانگی مانند آقای شکلات برایشان انتخاب کرده بود. این حیوانات وحشی اصلا بامزه نبودند. این حیوانات که وزنشان ۱۷۰۰ پوند و قدشان در حالت ایستاده به ۷ فوت می رسید، خطرناک بودند. با اینحال تردول از آنها نمی ترسید. او ادعا می کرد که «حیوان وحشی پذیرفته شده و برادرِ این خرسها» است. گریزلی ها نظر دیگری داشتند. آنها حضور او را تحمل میکردند اما در نهایت او را کشتند.
عجیب اینکه تردول معتقد بود خرسها او را از مرگ زودهنگام نجات داده اند. او در جوانی کاملا غرق در سبک زندگی مهمانی های شبانه شده بود. او به الکل و مواد مخدر معتاد شد. یک مصرف بیش از حد مواد و بسیار مرگ آور بود که سرنوشت او را تغییر داد. دست و پنجه نرم کردن با مرگ او را از جوانمرگ شدن نجات داد.
تردول به این نتیجه رسید که باید از مردم دوری کند. قسمت های دور افتاده و وحشی آلاسکا درست همان چیزی بود که او نیاز داشت. او در سال ۱۹۸۹ برای اولین بار با یک خرس گریزلی روبرو شد.
تردول نوشت: «مواجهه ما شبیه نگاه کردن در یک آینه بود. من به چهرهی کسی مانند خودم زل زدم.»
گریزلی فرار کرد، اما ایده ای در ذهن او پا گرفت. تردول آن را یک مکاشفه نامید. او دیگر هرگز سمت مواد مخدر نرفت. او یک اعتیاد جدید پیدا کرده بود: خرسها!
تردول در ۱۳ سال متعاقب آن، هر تابستان را صرف فیلمبرداری از خود در حال نزدیک شدن به خرس ها کرد. او معتقد بود پیوندی منحصر به فرد با آنها دارد و آنجاست تا از آنها محافظت کند.
کارشناسان خرس، از تردول به خاطر ترساندن حیوانات وحشی انتقاد کردند. او از انجام اقدامات احتیاطی مانند اسپری فلفل اجتناب میکرد. او معتقد بود که به نوعی به خرسها کمک می کند، اما کارشناسان معتقد بودند که او باعث استرس آنها میشد. آنها ادعا میکردند که او زیادی به آنها نزدیک شده و با آواز خواندن و حتی دست زدن به آنها، آزارشان می دهد.
سوِن هاکانسُنِ سرخپوست گفت: «تردول تلاش می کرد که خرس باشد. شما به قلمرو آنان حمله نمی کنید. این کار بی احترامی به خرسها است.
تردول معتقد بود که خرسها موجوداتی هستند که مورد سوء تفاهم قرار گرفته اند. او حس می کرد خرس ها و انسان ها می توانند با هماهنگی در کنار یکدیگر زندگی کنند. این اشتباه به قیمت از دست دادن جانش تمام شد.
تردول وهمسرش اِمی هوگنارد پس از 13 سال زندگی در میان خرس ها توسط یکی از آن خرسها کشته و خورده شدند.
تردول می گفت که او «یک حیوان وحشی پذیرفته شده» است. گرچه خرسهای گریزلی به ندرت به انسان حمله می کنند، اما به خرسهای دیگر حمله کرده و آنها را می خورند. شاید خرس در آخرین لحظات او را یک خرس رقیب دیده بود. اگر چنین بوده باشد، تردول پذیرش مورد نظر خود را به طرز فاجعه آمیزی به دست آورده بود.
کارگردان آلمانی ورنر هرزُگ مستندی با نام مرد گریزلی در مورد تردول ساخت. او توضیح داد: « من در چهره هیچیک از خرسهایی که تردول تا کنون فیلمبرداری کرده است، هیچ گونه خویشاوندی، درک یا رحم کشف نکردم. من فقط بی تفاوتی منزجر کننده ی طبیعت را دیدم.»