مکالمات روزمره انگلیسی در سفر (پرکاربردترین عبارات)

با این راهنما می‌توانید دیالوگ‌ها و اصطلاحاتی که به دردتان می‌خورد را یاد بگیرید و از سفر به هر کشوری از جهان، لذت ببرید!

نازنین علیزاده
نازنین علیزاده
۲۲ روز پیش منتشر شد 

سفرکردن با قراردادن افراد در معرض احساسات و تجربیات نو، چیزهای جدیدی به آن‌ها می‌آموزد و دیدگاهشان را نسبت به زندگی تغییر می‌دهد. اگر به زبان انگلیسی مسلط باشید، می‌توانید به تمام نقاط دنیا سفر کنید. با راهنمای جامع مکالمات روزمره انگلیسی در سفر، می‌توانید دیالوگ‌ها و اصطلاحاتی که به دردتان می‌خورد را یاد بگیرید و از سفر به هر کشوری از جهان، لذت ببرید!

۱) پرسیدن آدرس

گم‌شدن در سفر و پیدانکردن یک مکان جدید، بسیار طبیعی است. با یادگیری اصطلاحات رایج برای پرسیدن آدرس و مکالمات روزمره انگلیسی در سفر، می‌توانید از بومی‌های منطقه کمک بگیرید و به‌راحتی مسیر خود را پیدا کنید.

در ادامه، یک دیالوگ عالی برای تمرین آدرس‌پرسیدن و مسیریابی به زبان انگلیسی را بررسی می‌کنیم. در این درس، با فردی مواجهیم که نمی‌تواند مقصد موردنظر خود را پیدا کند و از رهگذران کمک می‌خواهد.

Justin: Excuse me Ma’am. Sorry to bother you.

Passerby-1: Yes, what is it about?

Justin: Can you please direct me to the “XYZ” mall?

Passerby-1: Sure, it’s on St. Peters Road.

Justin: How do I get there? Actually, I am new to this place and have no idea about St. Peters Road.

Passerby-1: Never mind. Take your first right which will lead you to 7th Avenue. That’s the quickest way to get there.

Justin: Thank you so much. I appreciate it.

جاستین: ببخشید خانم! ببخشید که مزاحم می‌شم.

رهگذر اول: بفرمایید، چی شده؟

جاستین: می‌شه لطفاً من رو (برای رفتن) به مرکز خرید XYZ راهنمایی کنید؟

رهگذر اول: حتماً؛ در خیابان سنت پیترزه.

جاستین: چجوری به اون‌جا برم؟ راستش من در این مکان تازه‌واردم و اصلاً نمی‌دونم که خیابان سنت پیترز کجاست.

رهگذر اول: مشکلی نیست. وارد اولین ورودی سمت راست بشید که شما رو به خیابون هفتم می‌رسونه. این سریع‌ترین راه برای رسیدن به اون‌جاست.

جاستین: خیلی ممنون. لطف کردید.

Justin after reaching 7th avenue.

جاستین، پس از رسیدن به خیابان هفتم.

Justin: Sorry to bother you Sir. But I need some help.

Passerby-2: I am listening.

Justin: Thanks. I am unable to find XYZ mall. I know it is somewhere close but it seems I’m lost.

Passerby-2: Never mind. This place is like a maze for every stranger. Walk down the pavement and take your first right and then left to St. Peters road.

Justin: Okay! So that’s the place where the Mall is.

Passerby-2: No, it’s not. Once there, ask for help once again. Just so that you don’t go round and round.

Justin: Okay I got it. Thank you very much Sir. You made my day.

جاستین: ببخشید که مزاحمتون شدم قربان؛ اما من به کمک نیاز دارم.

رهگذر دوم: بفرمایید.

جاستین: ممنون. من نمی‌تونم مرکز خرید XYZ رو پیدا کنم. می‌دونم همین نزدیکی‌هاست؛ اما به نظر می‌رسه که گم شده‌ام.

رهگذر دوم: مشکلی نیست. این مکان برای هر غریبه‌ای مثل یک هزارتوئه. پیاده‌رو رو قدم بزن و اول به راست و بعد چپ بپیچ تا به خیابان سنت پیترز برسی.

جاستین: باشه! پس مرکز خرید اون‌جاست.

رهگذر: نه، این‌طور نیست. فقط برای این‌که دور خودتون نچرخید، یک بار دیگه هم کمک بخواهید.

جاستین: باشه، فهمیدم. از شما خیلی ممنونم قربان. روز من رو ساختید.

Now Justin is talking to himself: Man, this is just an amazing place. How on earth can someplace be in the heart of the city, yet so difficult to find. Even good maps fail to be of any assistance in this case.

Justin reaches the location that the Passerby-2 guided.

حالا جاستین با خودش حرف می‌زند: مرد، این‌جا یک مکان شگفت‌انگیز است! چطور ممکن است که یک مکان در قلب شهر باشد و درعین‌حال، این‌قدر سخت پیدا شود؟ حتی نقشه‌های خوب هم در این مورد کمکی نمی‌کنند.

جاستین به مکانی می‌رسد که رهگذر دوم، راهنمایی کرده بود.

Justin: Hey mate, would you please guide me to the XYZ Mall?

Passerby-3: bro, you just left it behind.

Justin: You mean, what?

Passerby-3: You need to go back a bit and take the alley to your left and at the end of it, you will find your destination.

Justin: Oh man, this is so exhausting! (speaks to himself)

Justin: Thanks mate. If it weren’t for you, I might have almost lost here.

Passerby-3: I understand. Come along, I am walking that way, might as well take you there. This place is sort of a puzzle in itself.

Justin: Of course, it is! You see, my google maps wouldn’t help either.

Passerby-3: Most often people here misguide as they themselves aren’t aware of the entire locality.

Justin: (laughs) I am fortunate, everyone I enquired with, was able to guide me perfectly well.

Passerby-3: Lucky you.

جاستین: هی رفیق، لطفاً من رو به مرکز خرید XYZ راهنمایی می‌کنی؟

رهگذر سوم: داداش، همین الان ردش کردی.

جاستین: منظورت اینه که… چی؟!

رهگذر سوم: باید کمی به عقب برگردی، به کوچهٔ سمت چپ بری و در انتهای اون، مقصدت رو پیدا کنی.

جاستین: اوه مرد، خیلی طاقت‌فرساست! (با خودش حرف می‌زند).

جاستین: ممنون رفیق. اگه تو نبودی، تقریباً این‌جا گم می‌شدم.

رهگذر سوم: می‌فهمم. با من بیا، راهم همون سمتیه، بهتره که تو رو برسونم. این مکان به‌خودی‌خود، یک پازله.

جاستین: البته که هست! می‌بینی که نقشهٔ گوگل من هم کمکی نمی‌کنه.

رهگذر سوم: اغلب مردم این‌جا هم اشتباه راهنمایی می‌کنن؛ چون خودشون به کل محله واقف نیستن.

جاستین: (می‌خندد) من خوش‌شانسم. از هر کسی که سؤال کردم، تونست به‌خوبی راهنماییم کنه.

رهگذر سوم: خوش‌به‌حالت.

واژگان مرتبط:

Word: Bother

Meaning: to disturb someone

مثال:

I didn’t want to bother you.

نمی‌خواستم مزاحمت بشم.

Would it bother you if I pull over?

اگه بزنم کنار، ناراحت می‌شی؟

Word: Direct

Meaning: guide someone by providing helpful information

مثال:

A director directs the orchestra.

رهبر، ارکستر را هدایت می‌کند.

Traffic officer directed traffic.

افسر راهنمایی‌ورانندگی، ترافیک را هدایت می‌کرد.

Word: guide

Meaning: show or indicate the way to (someone).

مثال:

We asked Tom to guide us, since he'd hiked this mountain before.

از تام خواستیم که ما را راهنمایی کند؛ زیرا قبلاً این کوه را بالا رفته بود.

You guide me to the library, and I'll follow.

تو من رو به سمت کتاب‌خانه هدایت کن و من دنبالت می‌آیم.

۲) مکالمه در هواپیما

زمانی که در هواپیما هستیم، باید با افراد غریبهٔ زیادی‌ (مثل مهماندار یا خدمهٔ پرواز) صحبت کنیم. برقراری ارتباط خوب و محترمانه با این افراد، اهمیت زیادی دارد؛ بنابراین دیالوگ‌ها و اصطلاحات رایجی که در این شرایط استفاده می‌شوند، یکی از مهم‌ترین بخش‌های مکالمات روزمره انگلیسی در سفر هستند.

در این قسمت، یک مکالمهٔ کوتاه بین مسافر و مهماندار هواپیما را بررسی می‌کنیم. این مکالمه، تلاقی بین یک دیالوگ معمولی و رسمی است. در حین سفر، با دیگران گفت‌وگو کنید و با افراد جدیدی دوست شوید. حتی اگر به زبان انگلیسی مسلط نیستید، از صحبت‌کردن نترسید.

در هر فرصتی که گیر آورید حرف بزنید؛ تا به زبان انگلیسی تسلط پیدا کرده و توانایی‌های زبانی خود را تقویت کنید. برای بهبود مهارت‌ها و افزایش اعتمادبه‌نفس خود در صحبت‌کردن نیز می‌توانید از دوره‌های جامع اپلیکیشن زبان‌شناس استفاده کنید.

Justin: (talking to himself) Ah, my belt seems to be having some issues. I guess I need to call the flight attendant.

جاستین (در حالی که با خودش حرف می‌زند): آه، به نظر می‌رسه که کمربندم مشکل داره. فکر کنم باید مهماندار رو خبر کنم.

(Justin presses the bell)

(جاستین زنگ را فشار می‌دهد)

Flight Attendant: Yes Sir, how may I help you?

Justin: Well, I’m unable to fasten my seatbelt. I suppose it’s stuck somewhere. Could you please check it for me?

Flight Attendant: Sure, can you please move away from your seat for a while?

Justin: Ah…sure.

Flight Attendant: (checking the seat belt) there you go. It’s been fixed now; you can have a seat.

Justin: Wow, that’s pretty quick, what was the issue by the way?

Flight Attendant: Nothing serious, the belt was entangled in itself. Not to worry, you may fasten your seat belt now.

Justin: That’s really wonderful, thank you for your assistance.

Flight Attendant: My pleasure.

مهماندار: بله قربان، چطور می‌تونم بهتون کمک کنم؟

جاستین: خب، من نمی‌تونم کمربندم رو ببندم. فکر کنم به جایی گیر کرده. می‌شه لطفاً چکش کنید؟

مهماندار: حتماً. می‌شه یه لحظه از صندلی فاصله بگیرید؟

جاستین: آه، البته.

مهماندار: (در حال چک‌کردن کمربند ایمنی): بفرمایید. الان درست شد؛ می‌تونید بشینید.

جاستین: وای، چه سریع! راستی مشکل چی بود؟

مهماندار: چیز جدی‌ای نبود. کمربند به خودش پیچیده بود. نگران نباشید؛ الان می‌تونید کمربند ایمنی‌تون رو ببندید.

جاستین: واقعاً عالیه. از کمک شما متشکرم.

مهماندار: انجام وظیفه بود.

(Justin checks his mobile)

(جاستین موبایلش را چک می‌کند)

Flight Attendant: Sir, please switch off your mobile as we are about to take off.

Justin: just checking the texts.

Flight Attendant: I’m sorry sir but I request you to switch off your mobile phone. It interferes with our network.

Justin: Okay. (Switches the mobile off)

Flight Attendant: Thank you Sir.

Justin: Ma’am, can you please fetch me a glass of water?

Flight Attendant: I’m afraid you will have to wait till we take off. Therefore, I would request you to please cooperate until then.

Justin: Alright, I take your point.

Flight Attendant: Thanks for understanding. Please keep your seat belts fastened during the take-off, we’ll inform you once we settle in the air.

Justin: Very well, thank you.

مهماندار: آقا، لطفاً موبایلتون رو خاموش کنید که می‌خواهیم پرواز کنیم.

جاستین: فقط پیام‌هام رو چک می‌کنم.

مهماندار: متأسفم جناب؛ ولی ازتون می‌خوام که تلفن همراهتون رو خاموش کنید. با شبکه‌ی ما تداخل پیدا می‌کنه.

جاستین: باشه (موبایل را خاموش می‌کند).

مهماندار: ممنون قربان.

جاستین: خانم، می‌شه لطفاً یک لیوان آب برام بیارید؟

مهماندار: متأسفانه باید صبر کنید تا پرواز کنیم؛ بنابراین، از شما خواهش می‌کنم که تا اون زمان، همکاری کنید.

جاستین: باشه، متوجه منظورتون هستم.

مهماندار: از درک شما متشکرم. لطفاً کمربند ایمنی خود را هنگام بلندشدن هواپیما، بسته نگه دارید. بعد از مستقرشدن در هوا، بهتون اطلاع می‌دیم.

جاستین: بسیار خب، ممنون.

(After take-off)

(بعد از پرواز)

Flight Attendant: Excuse me Sir, here’s water for you.

Justin: Oh, thank you ma’am. I’m glad you remembered my request.

Flight Attendant: Would you like to have anything else?

Justin: Can you please help me with a magazine or a newspaper to get rid of this boredom?

Flight Attendant: The magazines are kept in your seat-back pocket. Please help yourself.

مهماندار: ببخشید آقا، این آب برای شما.

جاستین: اوه، مرسی خانم. خوشحالم که درخواست من رو به یاد داشتید.

مهماندار: دوست دارید که چیز دیگه‌ای هم داشته باشید؟

جاستین: می‌شه لطفاً با یک مجله یا روزنامه بهم کمک کنید تا از این بی‌حوصلگی در بیام؟

مهماندار: مجله‌ها در جیب پشتی صندلی شما گذاشته شده‌ان. ازش استفاده کنید.

(Few minutes later Justin presses the bell)

(چند دقیقهٔ بعد، جاستین زنگ را فشار می‌دهد)

Flight Attendant: Yes Sir, tell me how can I help you?

Justin: Sorry to bother you again ma’am.

Flight Attendant: No issues Sir, I am at your service. Do you need something?

Justin: Actually, yes. I’m starving so can you please help me with my dinner menu?

Flight Attendant: Sure Sir, please hold on for a minute while I check if your dinner is ready.

Justin: No worries.

Flight Attendant: There you go, hope you will enjoy it.

Justin: Hhmm…looks delicious, but…I guess you have forgotten to get me a diet coke.

Flight Attendant: Oh, I’m so sorry, I’ll just fetch it right away.

Justin: Okay.

Flight Attendant: Here it is.

Justin: Thank you, by the way the Mac and cheese tastes delicious.

Flight Attendant: I’m glad you loved it.

Justin: Who has prepared this dish?

Flight Attendant: We are pleased to have our on-board chef Debbie; she is really very talented.

Justin: Please convey my kind appreciation to her.

Flight Attendant: Thank you Sir, it means a lot to us.

مهماندار: بله قربان، چطور می‌تونم به شما کمک کنم؟

جاستین: ببخشید که دوباره مزاحم شما شدم خانم.

مهماندار: مشکلی نیست جناب. در خدمتتون هستم. به چیزی نیاز دارید؟

جاستین: بله راستش. من دارم از گرسنگی ضعف می‌کنم. می‌شه برای منوی شام بهم کمک کنید؟

مهماندار: حتماً قربان. لطفاً یک دقیقه صبر کنید تا بررسی کنم که شام شما آماده است یا نه.

جاستین: مشکلی نیست.

مهماندار: بفرمایید. امیدوارم که ازش لذت ببرید.

جاستین: هممم. خوشمزه به نظر می‌رسه، اما… فکر کنم فراموش کردید که یک کوکای رژیمی برام بیارید.

مهماندار: اوه، خیلی متأسفم، همین الان می‌رم و می‌آرم.

جاستین: باشه.

مهماندار: خدمت شما.

جاستین: متشکرم. راستی، مک‌اندچیز خوشمزه‌ست.

مهماندار: خوشحالم که خوشتون اومده.

جاستین: کی این غذا رو درست کرده؟

مهماندار: خوشبختانه ما توی هواپیما، سرآشپز دبی رو داریم. او واقعاً بااستعداده.

جاستین: لطفاً قدردانی من رو بهش برسونید.

مهماندار: متشکرم جناب. این برای ما ارزش زیادی داره.

واژگان مرتبط:

Word: Flight Attendant

Meaning: a member of the cabin crew

مثال:

The flight attendant assisted in fastening seat belts.

مهماندار هواپیما به بستن کمربندهای ایمنی کمک کرد.

The flight attendant is responsible for serving refreshments on the flight.

مهماندار هواپیما مسئول سرو غذا در پرواز است.

Word: Seat belt

Meaning: a safety belt used to secure passengers in their seats

مثال:

The pilot instructed the passengers to fasten their seat belts.

خلبان به مسافران فرمان داد که کمربند ایمنی خود را ببندند.

It is important to keep your seat belt fastened during turbulence.

اهمیت زیادی دارد که هنگام تلاطم، کمربند ایمنی خود را ببندید.

Word: On Board

Meaning: on or in a ship, aircraft, train, or other vehicle.

مثال:

The passengers were on board the plane well before the scheduled departure time.

مسافران خیلی قبل‌تر از زمان پرواز، در هواپیما بودند.

a plane crashed with three people on board.

یک هواپیما با سه سرنشین، سقوط کرد.

۳) مکالمه در فرودگاه

یکی از رایج‌ترین مکالمات روزمره انگلیسی در سفر، مکالماتی است که در فرودگاه اتفاق می‌افتد. با یادگرفتن دیالوگ‌های کاربردی، می‌توانید با کارمندان فرودگاه ارتباط برقرار کنید و مراحل ثبت ورود را به‌خوبی پیش ببرید. در ادامه، یک سناریوی گفت‌وگو در این مکان را می‌خوانیم.

Justin: Jason, come on hurry up. Enough of playing mobile games now.

Jason: Give me two minutes. Please….

Justin: No way kiddo, you can continue once we board. But for now, let’s check-in.

Jason: As you say big brother. I wish dad and mom would have been here, they would have allowed me to do whatever I want.

Justin: Don’t be such a jerk. They have business to do and we have holidays to spend. That is the reason we are going to Canada to be with uncle Ethan for a month. I’m so excited.

Jason: Hmm… that’s so true.

جاستین: جیسون، زود باش! دیگه بازی‌‌کردن با موبایل بسه.

جیسن: دو دقیقه بهم وقت بده. لطفاً…

جاستین: به‌هیچ‌وجه بچه جون. می‌تونی وقتی که سوار هواپیما شدیم، ادامه بدی؛ ولی الان، بیا ورودمون رو ثبت کنیم.

جیسون: هرچی تو بگی داداش‌بزرگه. کاش بابا و مامان این‌جا بودن، اون‌ها اجازه می‌دادن که هر کاری که می‌خوام بکنم.

جاستین: این‌قدر عوضی نباش! اون‌ها کار دارن و ما توی دوران تعطیلات هستیم. برای همینه که به کانادا می‌ریم تا پیش عمو ایتان باشیم. خیلی هیجان‌زده‌ام.

جیسون: همم… درسته.

(At the check-in counter)

(در پیشخان پذیرش)

Check-in Attendant: Good afternoon sir, may I have your tickets please?

Justin: Oh, sure. Here you go!

Check-in Attendant: Justin and Jason, correct?

Justin: Yup, it’s just us. Me and my little brother.

Check-in Attendant: That’s fine. Do you have any luggage to be checked-in?

Jason: Yes, we have two traveling bags.

Check-in Attendant: Okay, please keep your luggage on the weighing machine.

Justin: Sure ma’am.

Check-in Attendant: Umm… I’m afraid you have luggage over the allowed weight.

Justin: Oh really? Now what? Won’t we be able to take all our baggage with us?

Check-in Attendant: Don’t worry. No need to panic. It’s just that you need to pay one extra dollar per kilo in order to get your luggage checked in.

Jason: But what if we don’t wish to pay?

Check-in Attendant: In that case you need to discard extra baggage here and get your bags checked in.

Justin: No issues, I will pay for it. Do you accept cards?

Check-in Attendant: Yes, we do.

Justin: Take this card.

Check-in Attendant: Okay, hold on for a sec.

Jason: Hmm…, I wasn’t aware that dad handed you his debit card. I’m very upset.

Justin: Don’t get mad about it. You are still small to be given such a responsibility. Moreover, this decision did help us, right?

Jason: Oh yes. Indeed.

Check-in Attendant: Okay, here’s the receipt for your extra luggage. Please move to counter number10 for the security scan.

Justin: Great, are we done here?

Check-in Attendant: Yes.

Justin: Thanks.

متصدی پذیرش: ظهر به‌خیر قربان، می‌تونم بلیت‌هاتون رو ببینم؟

جاستین: اوه، حتماً. بفرمایید.

متصدی پذیرش: جاستین و جیسون، درسته؟

جاستین: آره، فقط ماییم؛ من و برادر کوچیک‌ترم.

متصدی پذیرش: خیلی هم خوب. آیا چمدونی برای تحویل‌دادن دارید؟

جیسون: آره، دو تا چمدون مسافرتی داریم.

متصدی پذیرش. بسیار خب، لطفاً چمدون‌هاتون رو روی ترازو بذارید.

جاستین: حتماً خانم.

متصدی پذیرش: اممم… متأسفم؛ اما شما بیش‌تر از حد مجاز بار دارید.

جاستین: اوه، واقعاً؟ حالا چی؟ نمی‌تونیم همهٔ چمدون‌هامون رو با خودمون ببریم؟

متصدی پذیرش: نگران نباشید. لازم نیست بترسید! فقط باید به ازای هر یک کیلو بار اضافه، یک دلار پرداخت کنید.

جیسون: اما اگر نخواهیم پرداخت کنیم چه؟

متصدی پذیرش: در این صورت باید بارهای اضافی رو بذارید و چمدون‌هاتون رو تحویل بگیرید.

جاستین: مشکلی نیست. من هزینه‌ش رو پرداخت می‌کنم. کارت بانکی قبول می‌کنید؟

متصدی پذیرش: بله، قبول می‌کنیم.

جاستین: از این کارت استفاده کنید.

متصدی ورود: بسیار خوب، یک لحظه صبر کنید.

جیسون: هومم… من نمی‌دونستم که بابا این کارت بانکی رو بهت داده. خیلی دلخورم.

جاستین: از این بابت عصبانی نشو. هنوز برای چنین مسئولیتی کوچیکی. تازه این تصمیم بهمون کمک کرد، مگه نه؟

جیسون: اوه، بله. واقعاً.

متصدی پذیرش: بسیار خب، این رسید بار اضافهٔ شماست. لطفاً برای اسکن امنیتی، به پیشخان شمارهٔ ۱۰ برید.

جاستین: عالی، کار ما این‌جا تموم شد؟

متصدی پذیرش: بله.

جاستین: ممنون.

(At the security counter)

(در پیشخان امنیتی)

Security Guard: Please pass through the scanner Sir.

Justin: Sure.

Security Guard: all good. Now it’s your turn kiddo, come here.

Jason: Okay.

Security Guard: (security alarm rings) Wait a min, there’s something inside that shouldn’t be. Hey kid please open your backpack.

Jason: Okay, please have a look.

Security Guard: (checking the backpack) Oh, I’m afraid kid, you can’t take this.

Jason: But this is just a fidget spinner.

Security Guard: I’m sorry you cannot take this along; I need to confiscate this. The blades are sharp like knives, such objects are prohibited on board.

Jason: Hmm… I understand. My bad, I shouldn’t have brought this with me.

Security Guard: Now you can move towards gate number 11.

مأمور امنیتی: لطفاً از اسکنر عبور کنید جناب.

جاستین: حتماً.

مأمور امنیتی: همه‌چی خوبه. حالا نوبت توئه بچه جون، بیا این‌جا.

جیسون: باشه.

مأمور امنیتی: (آلارم امنیتی زنگ می‌خورد). یه دقیقه صبر کن. یه چیزی اون داخله که نباید باشه. هی بچه، لطفاً کوله‌پشتی‌ت رو باز کن.

جیسون: باشه، لطفاً یه نگاه بندازید.

مأمور امنیتی: (در حال بررسی کوله‌پشتی) اوه، متأسفم بچه، نمی‌تونی این رو ببری.

جیسون: ولی این فقط یک فیجت اسپینره.

مأمور امنیتی: متأسفم، نمی‌تونی این رو با خودت ببری. من باید مصادره‌ش کنم. تیغه‌هاش مثل چاقو تیزه. چنین اشیایی در هواپیما ممنوعه.

جیسون: هممم… درک می‌کنم. اشتباه من بود، نباید این رو با خودم می‌آوردم.

مأمور امنیتی: حالا می‌تونید به سمت گیت شمارهٔ یازده حرکت کنید.

(At the gate number 11)

(در گیت شمارهٔ یازده)

Flight Attendant: Can I have your boarding passes? We are all set for boarding now.

Justin: Sure, take this.

Flight Attendant: Great, please proceed to the aircraft.

Jason: Thanks.

Flight Attendant: Please take your seats in the third row. Have a wonderful journey.

مهماندار: می‌تونم کارت پروازتون رو داشته باشم؟ آمادهٔ پرواز هستیم.

جاستین: حتماً، بفرمایید.

مهماندار: عالیه. لطفاً به سمت هواپیما برید.

جیسون: ممنون.

مهماندار: لطفاً روی صندلی‌های ردیف سوم بشینید. سفر فوق‌العاده‌ای داشته باشید!

واژگان مرتبط:

Word: Check-in

Meaning: Passenger registration and luggage drop-off for a flight

مثال:

We had a smooth check-in process.

ما یک فرایند روان ثبت ورود داشتیم.

The airline had a strict check-in policy.

شرکت هواپیمایی یک خط‌مشی سخت‌گیرانه برای ثبت ورود داشت.

Word: aircraft

Meaning: an airplane, helicopter, or other machine capable of flight

The pilots didn't realize until too late that the aircraft was dangerously low and slow.

خلبان‌ها متوجه نشدند که هواپیما خیلی پایین و آهسته است؛ تا موقعی که خیلی دیر شده بود.

The bright lights of the aircraft could be seen descending towards the runway against the dusky sky.

می‌شد نورهای درخشان هواپیما را دید که در مقابل آسمان تاریک، به سمت باند فرودگاه، فرود می‌آمد.

Word: prohibited

Meaning: that has been forbidden; banned.

مثال:

people are prohibited from gathering in streets.

مردم از تجمع در خیابان‌ها منع شده‌اند.

Smoking is strictly prohibited.

سیگارکشیدن، مطلقاً ممنوع است.

Word: luggage

Meaning: suitcases or other bags in which to pack personal belongings for traveling.

مثال:

Please do not leave your luggage unattended.

لطفاً چمدان خود را بدون نظارت رها نکنید.

I don't want to encumber myself with unnecessary luggage.

نمی‌خواهم خودم را با چمدان‌های غیرضروری درگیر کنم.

Word: debit card

Meaning: a card allowing the holder to transfer money electronically from their bank account when making a purchase.

مثال:

I paid with my debit card.

با کارت بانکی‌ام پرداخت کردم.

Access would be by debit card.

دسترسی، توسط کارت بانکی خواهد بود.

۳) وسایل گم‌شده

دیالوگ‌هایی که دربارهٔ وسایل گم‌شده صورت می‌گیرد، مکالماتی ساده است که هر کسی در مقطعی از زندگی خود، دست‌کم یک‌بار با آن‌ها مواجه شده است! مکالمهٔ این قسمت، درمورد زنی است که کیف دستی خود را گم کرده و برای پیداکردن آن از یک مأمور امنیتی کمک می‌گیرد. در این درس، عبارات و اصطلاحات جدیدی یاد می‌گیرید که می‌توانید در موقعیت‌های مشابه، از آن‌ها استفاده کنید.

Myra: Excuse me, I’ve lost my mini handbag. Can you please help me find it?

Security Guard: Sure ma’am. What does it look like?

Myra: It’s a small brown handbag.

Security Guard: I got it.

Myra: And yes, it’s a leather bag with well studded Rhinestone buckles.

Security Guard: What brand is it?

Myra: It is a Calvin Klein. It’s a vintage bag, quite expensive.

Security Guard: Okay, do you remember the last time you had it with you?

Myra: I guess it slipped out of my hand unnoticed at the parking lot in the basement.

Security Guard: I see. And what were you carrying in it?

Myra: My ID, 3 credit cards, 2 debit cards, 2 premium membership club cards and a money wallet.

Security Guard: Noted. How much money was there in your wallet?

Myra: I don’t remember the exact amount but it should be approx 1000 dollars.

Security Guard: Ok ma’am. I have noted all the points related to your lost handbag. Please fill this form with your contact details. We will get back to you as soon as we find your handbag.

Myra: Okay. I forgot to mention one more thing. There were three movie tickets in that handbag, I was supposed to be going for a movie with my friends.

مایرا: ببخشید، من کیف دستی کوچکم رو گم کرده‌ام. می‌شه لطفاً کمکم کنید که پیداش کنم؟

مأمور امنیتی: حتماً خانم. چه شکلیه؟

مایرا: یک کیف دستی کوچک قهوه‌ایه.

مأمور امنیتی: فهمیدم.

مایرا: و بله، یک کیف چرمی پر از سگگ‌های بدلیه.

مأمور امنیتی: چه مارکیه؟

مایرا: کالوین کلین. یک کیف قدیمی و خیلی گرونه.

مأمور امنیتی: بسیار خب، آخرین باری که اون رو همراهتون داشتید یادتون می‌آد؟

مایرا: حدس می‌زنم که توی پارکینگ زیرزمین، بدون توجه از دستم لیز خورد.

مأمور امنیتی: هوم، متوجهم. چی داخلش حمل می‌کردید؟

مایرا: کارت شناسایی‌ام، ۳ تا کارت اعتباری، ۲ تا کارت نقدی، کارت ممتاز عضویت باشگاه و یک کیف پول.

مأمور امنیتی: یادداشت شد. چقدر پول توی کیفتون بود؟

مایرا: مقدار دقیقش رو یادم نیست؛ ولی باید حدود ۱۰۰۰ دلار باشه.

مأمور امنیتی: باشه خانم. من تمام نکات مربوط به کیف دستی گم‌شدهٔ شما رو یادداشت کرده‌ام. لطفاً این فرم رو با مشخصات تماستون پر کنید. به‌محض این‌که کیف دستی رو پیدا کردیم، با شما تماس می‌گیریم.

مایرا: باشه. یه چیزی رو فراموش کردم که بگم. توی اون کیف دستی، سه تا بلیت سینما بود. قرار بود با دوستام بریم فیلم ببینیم.

(A minute later)

(یک دقیقهٔ بعد)

Myra: Here you go. I filled out the form.

Security Guard: Ma’am, seems you forgot to mention your alternate contact number. It’s mandatory.

Myra: Oh, sorry about that. I suppose I missed it. I will give you my dad’s number.

Security Guard: No issues.

Myra: Take this form, I hope everything is fine now.

Security Guard: It looks good. Sorry to bother you. One last question.

Myra: What is it?

Security Guard: When did you exactly lose it?

Myra: An hour ago, while I was keeping my shopping bags in the backseat, I guess, by mistake I dropped it there. Then I drove to the movie theater and found it missing.

Security Guard: Don’t worry ma’am, we will try our level best. And will inform you immediately once we find it.

Myra: Thank you so much for your assistance. I appreciate it. By the way, can I have your name and contact number please?

Security Guard: Sure. I’m John Michael. And my desk number is 49049023.

Myra: Thanks John. I really appreciate your time. I look forward to getting my handbag back. It was my favorite one and a birthday gift from my mom.

Security Guard: I’m sorry for your loss ma’am. We will do our best. Don’t worry.

Myra: Thanks once again John, I got to go now.

Security Guard: Sure ma’am.

مایرا: بفرمایید. فرم رو پر کردم.

مأمور امنیتی: خانم، به نظر می‌رسه که فراموش کرده‌اید شمارهٔ جایگزینتون رو ذکر کنید. اجباریه.

مایرا: اوه، بابت این موضوع متأسفم. فکر کنم ندیدمش. شمارهٔ بابام رو بهتون می‌دم.

مأمور امنیتی: مشکلی نیست.

مایرا: این فرم رو بگیرید. امیدوارم الان همه‌چیز خوب باشه.

مأمور امنیتی: به نظر که خوب می‌آد. ببخشید که مزاحمتون می‌شم؛ آخرین سؤال.

مایرا: چیه؟

مأمور امنیتی: دقیقاً چه زمانی گمش کردید؟

مایرا: یک ساعت پیش؛ وقتی که داشتم کیف‌های خریدم رو روی صندلی عقب می‌ذاشتم. حدس می‌زنم که اشتباهی اون رو اون‌جا انداختم. بعد به سمت سالن سینما رفتم و متوجه شدم که گم شده.

مأمور امنیتی: نگران نباشید خانم. ما تمام تلاشمون رو می‌کنیم و بلافاصله بعد از پیداکردنش، بهتون اطلاع می‌دیم.

مایرا: از کمک شما بسیار متشکر و قدردانم. در ضمن، می‌تونم اسم و شماره‌‌ی تماستون رو داشته باشم لطفاً؟

مأمور امنیتی: حتماً. من جان مایکل هستم و شمارهٔ میزم: ۴۹۰۴۹۰۲۳

مایرا: ممنون جان. واقعاً ممنون از وقتی که گذاشتی. مشتاقانه منتظرم که پسش بگیرم. کیف موردعلاقه‌م و هدیهٔ تولد مادرم بود.

مأمور امنیتی: متأسفم که از دستش دادید. ما تمام تلاشمون رو می‌کنیم. نگران نباشید.

مایرا: یک بار دیگه ممنون، جان. من الان باید برم.

مأمور امنیتی: حتماً خانم.

واژگان مرتبط:

Word: Handbag

Meaning: Small personal belongings bag

مثال:

My sister always carries a handbag with her wherever she goes.

خواهرم همیشه و هر جا که می‌ره، با خودش یک کیف دستی حمل می‌کنه.

I lost my handbag at the mall yesterday.

دیروز کیف دستی‌ام رو در مرکزخرید گم کردم.

Word: Leather

Meaning: Animal skin material

مثال:

These shoes are made of high-quality leather.

این کفش‌ها از چرم مرغوب ساخته شده‌اند.

My leather jacket is my favorite piece of clothing.

کت چرم، لباس موردعلاقهٔ منه.

Word: inform

Meaning: give (someone) facts or information; tell.

مثال:

He wrote to her, informing her of the situation

به او نامه نوشت و از وضعیت آگاهش کرد.

We must inform the police.

باید به پلیس خبر بدیم.

Word: lose

Meaning: become unable to find (something or someone).

مثال:

I've lost my car keys.

سوئیچ ماشینم رو گم کرده‌ام.

I think we're lost.

فکر کنم گم شدیم.

یادگیری زبان با زبان‌شناس

برای یادگیری زبان انگلیسی و مسلط‌شدن به مهارت‌های آن، نیاز به تمرین و تکرار دارید. اپلیکیشن زبان‌شناس، دوره‌های جامع و مفیدی را برای یادگیری این زبان جمع‌آوری کرده است که می‌توانید بسته به سطح، اهداف و نیازهای زبانی خود، از آن‌ها استفاده کنید.

اگر قواعد و اصول اولیهٔ زبان را بلد نیستید نیز می‌توانید با اپلیکیشن زبان‌آموز، همهٔ درس‌ها را موبه‌مو یاد بگیرید. این دو برنامه، مکمل یکدیگر هستند. شما می‌توانید درس‌های ابتدایی و ساده را در زبان‌آموز یاد بگیرید و با مشاهده یا خواندن محتوای موردعلاقه‌تان در زبان‌شناس، با سرعت بیشتری به مهارت‌های زبان انگلیسی تسلط پیدا کنید.

جمع‌بندی

در این مطلب، برخی از مکالمات روزمره انگلیسی در سفر را بررسی کردیم و با چند سناریوی مختلف، کلمات، اصطلاحات و عبارات جدیدی یاد گرفتیم. برای یادگیری زبان و تمرین و تکرار مداوم نیز می‌توانید از دو اپلیکیشن زبان‌شناس و زبان‌آموز استفاده کنید.

دیدگاهتان را بنویسید