داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

داستان انگلیسی دوستی با نژاد پرستان

توضیح مختصر

سیاه یا سفید؟ امروزه داستان های زیادی درباره گذشته ی تاریک نژاد پرستی می شنویم. امروز داستانی کوتاه از مردی سیاه پوست را می خوانیم که با نژاد پرست ها دوست شد تا عقایدشان رو تغییر دهد.

  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

Black Man Befriends Racists

Daryl Davis is a black man who has made a name for himself befriending white supremacists. Davis learned about racism at a young age. In 1968, the ten-year-old boy was marching in a Boy Scouts parade when people started throwing rocks and bottles at him. He thought that they must really hate the Boy Scouts until he realized none of the other boys was getting hit. Davis was the only black Boy Scout marching that day. When he got home, his parents explained that there were people in the world who hated him because of the color of his skin. From that day onward, he became fascinated with racism.

Davis grew up to become a professional blues musician, and that’s when his fascination became something else entirely. It all started at a gig in 1983. He had just finished playing when a white musician approached him and paid him a compliment. They hit it off, and the man told Davis something surprising. He said he had never conversed with a black man before. When Davis asked why, he said he was a member of the Ku Klux Klan. The Ku Klux Klan – or KKK – is a white supremacy group that dates back to 1866. They are notorious for having terrorized and killed black people from the mid-19th century up until the mid-20th century. Although the reviled group has drastically diminished in numbers, they are still alive in small pockets.

Amazingly, Davis and the KKK member kept in touch and became friends, often meeting at Davis’s gigs. One day, Davis told him that he wanted to meet Roger Kelly, a leader of the KKK in Maryland where they lived. His friend warned him against it, saying that he would be killed. But Davis had a question that he wanted to ask Kelly and he wouldn’t take no for an answer. He wanted to know how a person could hate someone that they didn’t know.

Davis met with Kelly. Kelly brought an armed guard and there were some very tense moments. But after their conversation, Kelly shook Davis’s hand and told him to stay in touch. This surprised Davis. He hadn’t expected to make another friend, but soon Kelly was visiting him at his house.

Davis soon befriended two other KKK leaders from Maryland. And when Kelly became the national leader of the KKK, Davis started going to their rallies. He did this to learn about them and to allow them to learn about him. He thought that if they knew him and liked him, they would begin to question their beliefs. And if he challenged them respectfully, they might change their beliefs.

It seems that Davis was right. Eventually, Kelly and the two other KKK leaders in the state of Maryland quit the white supremacy group. Soon after the leaders quit, others followed suit. According to Davis, the KKK no longer exists in Maryland, and it happened because of his efforts.

Of course, not everyone agrees with Davis’s methods. In fact, many believe that he is hurting the cause more than he is helping it. Some critics say that instead of helping bigots, he should be helping his own people. They believe that he is sitting down with the enemy and giving racists tacit approval by befriending them. They say it allows racists to justify their beliefs and see themselves as reasonable.

Even so, Davis is sticking to his guns. He believes that the best way to work through an issue is to talk about it openly and honestly. He claims to be responsible for changing the hearts of two hundred white supremacists, so he must be doing something right.

ترجمه‌ی درس

مرد سیاه پوست با نژادپرستان دوست می شود

داریل دیویس مرد سیاه پوستی است که با دوست شدن با نژادپرستان شهرتی برای خود دست و پا کرده است. دیویس در کودکی با نژادپرستی آشنا شد. در سال 1968، پسرک 10 ساله مشغول رژه در گروه پیشاهنگان بود که مردم شروع به پرتاب سنگ و بطری به طرف او کردند. او فکر کرد آنها واقعا از پسران پیشاهنگ متنفرند اما متوجه شد که هیچکدام از پسرهای دیگر مورد اصابت قرار نگرفتند. دیویس تنها پسر پیشاهنگ سیاهپوستی بود که در آن روز رژه می رفت. وقتی به خانه برگشت، والدینش برایش توضیح دادند که افرادی در جهان وجود دارند که از او به خاطر رنگ پوستش نفرت دارند. او از آن روز به بعد، مجذوب نژادپرستی شد.

دیویس بزرگ شد و به یکی از نوازندگان حرفه ای بلوز تبدیل شد و این زمانی بود که شیفتگی او به طور کامل به چیز دیگری تبدیل شد. همش از یک اجرای موسیقی در ۱۹۸۳ شروع شد. او تازه نواختن را تمام کرده بود که نوازنده ای سفیدپوست به او نزدیک شد و از او تعریف و تمجید کرد. آنها سریعا با هم دوست شدند و آن مرد چیز شگفت آوری به دیویس گفت. او گفت که قبل از آن هرگز با یک مرد سیاه پوست صحبت نکرده بود. وقتی دیویس دلیل آن را پرسید، او گفت که عضو کوکلاکس کلن است. کوکلاس کلن یا KKK یک گروه برتری سفید پوستان است که به سال 1866 برمیگردد. آنها به خاطر بدرفتاری و کشتن سیاه پوستان از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم بدنام هستند. گرچه اعضای این گروهِ محکوم شده به شدت کاهش یافته اند، هنوز گروههای کوچکی از آنها وجود دارند.

شگفت آور است که دیویس و آن عضو KKK در تماس بوده و با هم دوست شدند و اغلب در اجراهای موسیقی دیویس یکدیگر را ملاقات می کردند. یک روز دیویس به او گفت که می خواهد در محل زندگی آنها مریلند با راجر کِلی رهبر KKK ملاقات کند. دوستش در این مورد به او هشدار داد و گفت که او خود را به کشتن می دهد. اما دیویس سوالی داشت که می خواست از کِلی بپرسد و جواب منفی قانعش نمی کرد. او می خواست بداند چطور انسان می تواند از کسی که نمی شناسد نفرت داشته باشد.

دیویس با کِلی ملاقات کرد. کِلی یک نگهبان مسلح آورده بود و لحظات بسیار ملتهبی بود. اما بعد از گفتگو، کِلی با دیویس دست داد و از او خواست که در تماس باشند. این دیویس را شگفت زده کرد. او انتظار نداشت که با او نیز دوست شود، اما خیلی زود کِلی برای دیدن او به خانه اش آمد.

دیویس به زودی با دو رهبر دیگر KKK اهل مریلند دوست شد. و هنگامی که کِلی رهبر ملی KKK شد، دیویس شروع به رفتن به گرد هم آیی آنها کرد. او این کار را کرد تا درباره آنها بیاموزد و به آنها اجازه دهد که او را بشناسند. او فکر می کرد اگر آنها او را بشناسند و دوستش بدارند، شروع به تردید درباره عقایدشان خواهند کرد. و اگر او عقاید آنها را محترمانه به چالش می کشید، ممکن بود آنها باورهایشان را تغییر دهند.

به نظر می رسد حق با دیویس بود. سرانجام کلی و دو رهبر دیگر KKK در ایالت مریلند گروه برتری سفیدپوستان را ترک کردند. به زودی پس از خروج رهبران، دیگران نیز از آنها تبعیت کردند. به گفته ی دیویس، KKK دیگر در مریلند وجود ندارد، و این اتفاق به دلیل تلاش های او رخ داده است.

البته همه با روش دیویس موافق نیستند. در واقع، بسیاری معتقدند که او بیش از آنکه مشکل را حل کند به آن دامن می زند. بعضی از منتقدان می گویند که او باید به جای کمک به فریبکاران به مردم خود کمک کند. آنها معتقدند که او با دشمن ارتباط برقرار کرده و با دوست شدن با آنها نژادپرستی را به طور ضمنی تائید نموده است. آنها می گویند این کار به نژادپرستان امکان می دهد باور های خود را توجیه کرده و خود را معقول بدانند.

با این حال، دیویس به کار خود ادامه می دهد. او معتقد است که بهترین راه برای انجام یک کار این است که به طور صریح و صادقانه درباره آن گفتگو شود. او ادعا می کند موجب تغيير عقیده ی دویست سفیدپوست نژادپرست شده است، پس حتما کارش درست بوده است.