داستان های کوتاه

156 فصل | 312 درس

داستان انگلیسی تاجر و ماهیگیر

توضیح مختصر

این داستان در رابطه با تاجری است که ماهیگیری می‌بیند و میخواهد به او توصیه‌های تجاری بکند. اما از قضا توصیه هایی که وی دارد بعد از بیست سال تازه به وضعیت فعلی ماهیگیر ختم می‌شود.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل صوتی

دانلود فایل صوتی

متن انگلیسی درس

The Businessman And The Fisherman

While on vacation in one of the southern isles, a wealthy businessman was taking a morning stroll along the beach after breakfast. He arrived at a pier just as a small boat was docking. Inside the vessel was a young fisherman with two freshly caught tuna fish.

The businessman complimented the fisherman on the quality of the fish, asking how long it had taken him to catch them. The fisherman said, “Oh, not so long.”

Then the businessman asked why didn’t he stay out longer and catch more fish, to which the fisherman replied that two fish were enough to support his family’s needs for the day.

“So what do you do with the rest of your day?”

The fisherman said, “Well, I sleep in, I fish a little in the morning, then eat lunch with my lovely wife, take a nice long nap in the afternoon, and then wander down into the village each evening to drink wine with my friends and have a few laughs.”

The businessman shook his head and scoffed at the fisherman. He said, “Look, let me help you. You’re doing this all wrong. What you should be doing is spending more time fishing each day. Then you can sell the extra fish you catch for a profit, which you can use to buy a bigger boat. And with the proceeds from the bigger boat, you could buy several more big boats and start operating a whole fleet of fishing boats. And then instead of selling your fish to a middleman, you can open your own cannery. Then you can control the entire catch, processing, and distribution. From there you can move to New York or Hong Kong, expanding your operations around the globe.”

The fisherman thought about this for a moment and then asked how long it would take. “About 20 years.” the businessman replied.

“And then what?” asked the fisherman.

The businessman laughed. “That’s the best part. At just the right time, you can announce an IPO, sell your stock to the public, and make millions. You’ll be rich!”

“Rich, huh? And then what?”

The businessman replied, “And then you can retire and move to a small village near the coast, where you can sleep in, fish a little in the morning, eat lunch with your lovely wife, take a nice long nap in the afternoon, and then go into the village to drink wine with your friends and have a few laughs.”

ترجمه‌ی درس

داستان آموزنده ی گفتگوی تاجر و ماهیگیر

تاجر و ماهیگیر

تاجری ثروتمند در تعطیلاتش، بعد از صبحانه مشغول قدم زدن در کنار ساحل یکی از جزایر جنوب بود. درست زمانی که قایقی در حال پهلو گرفتن بود، به اسکله رسید. در داخل کرجی، ماهیگیر جوانی با دو ماهی تن تازه صید شده بود.

تاجر از ماهیگیر به خاطر کیفیت ماهی‌ها تعریف و تمجید کرد و از او پرسید چقدر وقت صرف کرده تا آنها را بگیرد. ماهیگیر گفت: «خُب، خیلی طول نکشید.»

سپس تاجر پرسید چرا او بیشتر نمانده تا ماهی بیشتری بگیرد و ماهیگیر در جوابش گفت که دو ماهی برای تأمین نیاز روزانه خانواده اش کافی است.

«پس بقیه روز رو چیکار می‌کنی؟»

ماهیگیر گفت: «خُب، یه کم می خوابم، صبحا کمی ماهی می‌گیرم، ناهار رو با همسر نازنینم می‌خورم، بعد از ظهر یه چرت دلچسب و طولانی می‌خوابم، و بعدشم هر روز غروب گشتی توی آبادی می‌زنم و با رفقا لبی تر می‌کنیم و با هم بگو و بخند داریم.»

تاجر سرش را تکان داد و ریشخندی به ماهیگیر زد. او گفت، «ببین، بذار من کمکت کنم. همه کارایی که می کنی اشتباهه. تو باید هر روز وقت بیشتری واسه ماهی گرفتن بذاری. بعد می‌تونی ماهیای اضافی رو که گرفتی بفروشی و سود کنی و پولشو بدی یه قایق بزرگتر بخری. با درآمد قایق بزرگتر می‌تونی چند تا قایق بزرگتر بخری و یه ناوگان قایق ماهیگیری راه بندازی. بعدش به جای فروختن ماهی به واسطه، می تونی خودت یه کنسروسازی باز کنی. بعدش می‌تونی همه‌ی کارای صید ماهی، آماده سازی و توزیعش رو کنترل کنی. از اونجا می‌تونی بری نیویورک یا هنگ کنگ و کار خودتو به همه دنیا توسعه بدی.»

ماهیگیر مدتی در این مورد فکر کرد و سپس پرسید که همه اینها چقدر طول می کشد. تاجر پاسخ داد: «حدوداً 20 سال.»

ماهیگیر پرسید: «بعدش چی میشه؟»

تاجر خندید. «این بهترین بخشه ماجراست. درست به موقع می تونی اعلام کنی که میخوای سهام شرکت رو بفروشی و شرکت رو به عموم مردم بفروشی و ازش چندین میلیون کاسب بشی. پولدار میشی!»

«پولدار دیگه، آره؟ بعدش چی؟»

تاجر جواب داد: «بعدش میتونی خودتو بازنشسته کنی و بری به یه روستای کوچیک نزدیک ساحل؛ جایی که بتونی بخوابی، صبح‌ها یه کم ماهی بگیری، ناهارو با همسر نازنینت بخوری، بعد از ظهرا یه چرت طولانی بخوابی، و بعدش گشتی توی آبادی بزنی و با رفقا لبی تر کنید و با هم بگو و بخند راه بندازید.»