نانسی کلانسی و کاپ کیک های لذیذ
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: نانسی کلانسی / داستان انگلیسی: نانسی کلانسی و کاپ کیک های لذیذسرفصل های مهم
نانسی کلانسی و کاپ کیک های لذیذ
توضیح مختصر
نانسی یه دخترِ تجملیه، که شنوندهی خوبی نیست. تو مدرسهشون روز شیرینی فروشی برای پول جمع کردن، برای کتابخونه دارن. نانسی تصمیم میگیره کاپکیک درست کنه. کاپکیکهای نانسی خیلی خوشمزه میشن و روز شیرینی فروشی، همشون به فروش میرن.
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Fancy Nancy and the delectable cupcakes
I adore school. (adore means to really, really like something.) but today I can’t wait to go home. I am going to bake cupcakes- fancy cupcakes.
“Nancy, did you hear what I just said?” Ms. Glass asks. I shake my head. “I will repeat it,” Ms. Glass says. (repeat is fancy for saying something over again.) “there is no recess tomorrow because of the bake sale.” The bake bale sail is to raise money for library books.
Before I leave, I go over to Ms. Glass. “I am sorry. I wasn’t being a good listener.” Ms. Glass smiles. “I know you are trying to improve.” (improve is fancy for getting better at something.) I hug Ms. Glass. I adore her. Really I do.
On the way home Bree says she is making brownies for the bake sale. Robert is making a red velvet cake. It is not really made with velvet. (that is a very fancy kind of cloth.) but the inside is all red. “I will definitely buy a piece,” I tell him.
At the market, my mom buys eggs and milk, flour and sugar, and butter. “don’t forget sprinkles and candy,” I tell her. It’s lucky I am here or we would end up with plain cupcakes!
I want to start right away. I listen carefully to my mother. Ms. Glass would be very proud. I put all the right stuff in the batter. I pour the batter into the cake pan. My sister is not such a good listener. My mom tells her three times to keep her finger out of the batter.
The cupcakes come out of the oven. Ooh la la! What a lovely aroma! (aroma is a fancy for smell.) when they cool off we put on frosting and sprinkles and candy. I want to show Mrs. Devine my cupcakes. My mom says, “come back soon. And be sure to leave the cupcakes where Frenchy can’t get them.” I’m already out the door.
Mrs. Devine buys a cupcake. She says it is delectable. (that is fancy for yummy.) I come home and call Bree. We make a deal. I will buy two of her brownies. She will buy two of my cupcakes. I hope I sell all of them.
A minute later I hang up. Then I see Frenchy’s face. Frosting is all over her mouth!
Oh no! the cupcakes are a mess. “Nancy, didn’t you listen?” my mom asks. “I said to leave them in a safe place.”
“it is all my fault. I wasn’t listening,” I tell my mom. Just then my dad comes home. I tell him what happened. “now I don’t have cupcakes for the bake sale.”
“cupcakes?” my dad says. “you baked cupcakes already?” then he holds out a big bag. In it is all the stuff for cupcakes. “I told you I would buy everything,” both my parent says at the same time. Then they start laughing. I laugh too. Nobody in my family is a good listener!
After dinner we bake cupcakes all over again. I am exhausted. (that’s fancy for very tired.) my dad says, “Nancy, please get ready for bed.” Guess what? For once, he doesn’t have to repeat himself!
The bake sale is a big success. My cupcakes are all gone. “oh!” I say to my mom. “I didn’t even get to taste one.” “look!” my mom says. She saved one for me. I taste it. Mmm. Totally delectable.
Fancy Nancy’s fancy words. These are the fancy words in this book:
Adore- to really, really like something
Aroma- a smell
Delectable- yummy
Exhausted- very tired
Improve-to get better at something
Repeat-to say something over again
Velvet- a very fancy kind of cloth
ترجمهی داستان انگلیسی
نانسی کلانسی و کاپکیکهای لذیذ
من عاشق مدرسهام. (عاشق یعنی یه چیزی رو خیلی خیلی دوست داشته باشی.) ولی امروز دوست دارم زود برم خونه. میخوام کاپکیک درست کنم… کاپکیکهای تجملی.
خانم گلس پرسید: “نانسی شنیدی چی گفتم؟” من سرم رو تکون دادم. خانم گلس گفت: “تکرار میکنم.” (تکرار کردن، یه کلمهی تجملی برای دوباره گفتنِ چیزیه.) “فردا به خاطر فروش شیرینی، زنگ تفریح نداریم.” فروش شیرینی، جمع کردن پول برای کتابخونه است.
قبل از اینکه برم، رفتم پیش خانم گلس. “متاسفم که به حرفهاتون خوب گوش ندادم.” خانم گلس لبخند زد. “میدونم که تلاش میکنی پیشرفت کنی.” (پیشرفت کردن، یه کلمهی تجملی برای بهتر شدن تو چیزیه.) خانم گلس رو بغل کردم. عاشقشم. واقعاً هستم.
تو راه خونه، بِری گفت که برای فروش شیرینی فردا براونی درست میکنه. رابرت کیک مخملی درست میکنه. این مدل کیک، از مخمل واقعی درست نمیشه. (که یه پارچهی تجملیه.) ولی توش کاملاً قرمزه. بهش گفتم: “من قطعاً یه تیکه ازش میخرم.”
تو فروشگاه، مامانم تخممرغ و شیر ، آرد و شکر، و کره خرید. گفتم: “وسائل تزئینی و شکلات یادت نره.” خیلی خوبه که من هم اینجام، واِلا مجبور میشدیم کاپکیکهای ساده درست کنیم!
من سریع شروع به پختن کردم. به دقت به مامانم گوش دادم. خانم گلس خیلی بهم افتخار میکنه. من همهی وسایل مناسب رو تو خمیر ریختم. خمیر رو تو سینی کاپکیک ریختم. خواهرم به حرفها خوب گوش نمیده. مامانم سه بار بهش گفت که تو خمیر انگشت نکنه.
کاپکیکها از فِر اومدن بیرون. آخ جون! چه عطر خوبی! (عطر یه کلمهی تجملی برای بوست.) وقتی سرد شدن، ما روش خامه و وسایل تزئینی و شکلات ریختیم. کاپکیکهام رو میخوام به خانم دِوین نشون بدم. مامانم گفت: “زود برگرد. و کاپکیکها رو جایی بذار که فرِنچی دستش نرسه.” من خیلی وقته که بیرون درم.
خانم دِوین یه کاپکیک خرید. اون گفت خیلی لذیذه. (یه کلمه تجملی برای خوشمزه.) اومدم خونه و به بری زنگ زدم. یه قرار گزاشتیم. من دو تا از براونیهای اونو میخرم. اون دو تا از کاپکیکهای منو میخره. امیدوارم همشون رو بفروشم.
یه دقیقه بعد قطع کردم. بعد صورت فرانچی رو دیدم که دور لبش پر از خامه بود!
وای نه! کاپکیکها خراب شدن. مامان پرسید: “نانسی، به حرفم گوش ندادی؟ گفتم یه جای مناسب بذاریشون”
به مامانم گفتم: “همش تقصیر منه. گوش ندادم.” بعد بابام اومد خونه. بهش گفتم چه اتفاقی افتاده. “حالا دیگه من کاپکیکی برای شیرینی فروشی ندارم.”
بابام گفت: “کاپکیک؟ کاپکیکها رو پخته بودی؟” بعد یه کیسهی بزرگ درآورد. کلی وسایل برای کاپکیک بود. “بهت گفتم من همه چی رو میخرم.” پدر و مادرم با هم گفتن. بعد شروع کردن به خندیدن. من هم خندیدم. هیچکس تو خانوادهی ما شنوندهی خوبی نیست!
بعد شام، دوباره از نو کاپکیک درست کردیم. به کلی وامونده شدم. (یه کلمهی تجملی برای خیلی خسته بودنه.) بابام گفت: “نانسی، لطفاً برای خواب آماده شو.” حدس بزنید چی شد؟ برای اولین بار، مجبور نشد دوباره تکرار کنه!
شیرینی فروشی، یه موفقیت بزرگ بود. همهی کاپکیکهام فروخته شدن. به مامانم گفتم: “وای، حتی یکیشون رو هم نخوردم.” مامانم گفت: “ببین!” یکی رو نشونم داد. خوردمش. همممم، بسیار لذیذ.
کلمات تجملیِ نانسیِ تجملی. اینها کلمات تجملیِ این کتابن:
عاشق- چیزی رو خیلی خیلی دوست داشتن.
عطر- بو
لذیذ- خوشمزه
وامونده- خیلی خسته
پیشرفت- در چیزی بهتر شدن
تکرار- چیزی رو دوباره گفتن
مخملی-یه نوع پارچهی تجملی