بسته ی دوم

درباره‌ی این مجموعه:

این مجموعه شامل 37 درس زیر است:

این داستان درباره ی پسربچه ای است که عادت دارد وسط حرف دیگران بپرد و صحبت آنها را قطع کند و متوجه نیست که این کار او باعث ناراحتی دیگران میشود . تا زمانی که دیگران هم صحبت او را قطع میکنند و بعد او عصبانی می شود و از این ناراحتی می آموزد که حرف دیگران را قطع نکند.

یک قورباغه که نمی‌خواد یه قورباغه باشه. و دوست داره حیوان‌های دیگه‌ای باشه. بعد به این نتیجه می‌رسه که نمی‌تونه طبیعتش رو عوض کنه.

ویلبر با بقیه ی موش های صحرایی برهنه ی گروهش فرق میکنه، چون اون لباس میپوشه و لباس پوشیدن رو دوست داره!

داستان بیتریس، دختری که هیچوقت اشتباه نمی‌کرد و به خاطر همین طرفداران زیادی داشت. یک روز وقتی در یک برنامه استعدادیابی شرکت کرده بود اشتباه بزرگی کرد. آن‌جا بود که بیتریس لذت اشتباه کردن را کشف کرد

داستان لوی کوچولو، که از شدت دستشویی داره می‌ترکه و یه دستشویی پیدا نمی‌کنه که کارشو بکنه!

مو طلایی که در جنگل قدم می‌زد، به خانه سه خرس میرسه. وقتی در میزنه میبینه کسی خونه نیست وارد خونه سه خرس میشه، صبحانه‌شون رو می‌خوره، رو صندلی‌شون می‌شینه، رو تخت‌خوابشون می‌خوابه و ...

کک خرس رو می گزد و خرس احساس خارش شدید می کند. اما موقعی که خرس کک را از دریا نجات می دهد آن ها با یک دیگر دوست می شوند.

اگر یک دایناسور داشتید چه کارهایی را می توانستید با آن انجام دهید؟ کاربردهای خانگی دایناسورها و کارهایی را که اصلا در انجام دادن آنها خوب نیستند را در این داستان خواهیم خواند.

مرغ قرمز کوچک با یک گربه، سگ و اردک در یک مزرعه زندگی می کند. وقتی که مرغ قرمز کوچک می خواهد کمی گندم بکارد، هیچ کس به او کمک نمی کند! اما اگر آن ها برای کمک کردن تلاشی نکنند، آیا چیزی از نان خوشمزه ای که با گندم پخته می شود نسیبشان می شود؟

نخود کوچولو شکلات دوست نداره، چون مجبوره هر شب برای شام شکلات بخوره. عوضش اسفناج، دسر مورد علاقه‌اشه.

مهم نیست چه اتفاقی بیفته، پدر و مادرها همیشه بچه هاشون رو دوست دارن.

یه نامه ی عاشقانه برای دختر کوچولوهای زندگیتون که بهشون یادآوری میکنه که قدرتمند و قوی هستن و جایگاه ارزشمندی توی دنیا دارن

بین تمام بچه هایی که میتونستن به دنیا بیان، تو بچه ای هستی که مخصوص من ساخته شده.

بیکل زمان زیادی منتظر می ماند تا کودکی او را تصور کند و به او یک اسم مخصوص بدهد، و سرانجام کار غیر قابل تصور را انجام می دهد. او در دنیای واقعی به دنبال دوستش می گردد.

فقط یه سیب سرسخت و محکم میتونه جلوی قلدرها وایسه.

این داستان جالب نشان می دهد که اگر برای یک خوک مهمانی بگیری، اتفاقات بامزه ای می افتد.

بعد از اینکه یک پسربچه دست و دلباز به یک گوزن گرسنه یک شیرینی مافین می دهد، گوزن چیزهای بیشتر و بیشتری می خواهد!

دیوید منتظر کریسسمه. دیوید یه کمی شیطونه و همه تو کریسمس می گن، نه دیوید!

چارلز می خواد درخت آرزوها رو پیدا کنه. برادر و خواهرش می گن همچین چیزی وجود نداره ولی اون باور داره که همچین چیزی وجود داره.

این پنج تا پنگوئن رو که دارن برای بهترین جشن کریسمس آماده می شن، بشمارید.

ترکسی و پدرش میرن به مغازه ی شستشوی خودکار. ترکسی به پدرش کمک می کنه و لباس ها رو میزارن تو ماشین. ولی تو راه خونه، ترکسی شروع می کنه به گریه و زاری و چیزایی می گه. پدرش متوجه حرف هاش نمیشه.

قلب ها می تونن احساست زیادی داشته باشن. بعضی روزها شادن و بعضی روزها غمگین. بعضی روزها امیدوار و بعضی روزها ناامید. بعضی روزها ، احساساتشون بلنده و بعضی روزها، احساساتشون آروم و بی صداست ...

اولین ماه کاملی بود که گربه کوچولو میدید، تو آسمون قرص ماه رو دید و فکر کرد که یه کاسه شیره. پس هر کاری کرد تا بهش برسه ولی موفق نشد. آخر سر که خسته و خیس و گرسنه برگشت خونه، دید یه کاسه شیر منتظرشه.

جویِ عالی تو خونه اش دیسکو پارتی داره. سگ ها دارن میان و جای کمتری برای جو می مونه. ولی جو ناراحت نیست.

سگ ها کارهای روزمره شون رو اینطور انجام میدن.

میکی یه صدا از آشپزخونه ی شب می شنوه و میفته اون پایین. آشپزها اون رو به جای شیر با خمیر مخلوط می کنن. ولی میکی میگه، من شیر نیستم و پرواز می کنه تا کمی شیر بیاره. بعد اون شیر رو از بالا تو خمیر میریزه و آشپزها کیک رو میپزن. به همین علته که ما صبح ها کیک داریم.

حیوون ها دارن برای مهمونی آماده میشن. جوجه کوچولوها، اینجا و اونجا قایم شدن. همه متظر غذان. آخر سر یه مهمونی بزرگه و جوجه ها از تو کیک می پرن بیرون. یه سورپرایز بزرگه!

جویِ عالی یه قوطی بستنی داره. بعد دایناسورها یکی یکی میان تو اتاقش. جو هم بستنیش رو با اونها تقسیم می کنه و همه با هم آواز می خونن. ولی وقتی بستنی تموم میشه، قوطی بستنی رو تبدیل به طبل می کنن و باز هم می خونن و می رقصن.

سمور دریایی با نگهدارنده ی سمور دریایی و دوستش عروسک خرسی زندگی می کنه. سمور دریایی نمی-خواد نگهدارنده ی سمور دریایی بره سر کار و هر کاری می کنه تا مانع رفتنش بشه. ولی موفق نمیشه. بنابراین تصمیم میگیره کسب و کار خودش رو با عروسک خرسی راه بندازه رستوران تُست. ولی کارها درست پیش نمیره و رستوران بسته میشه. سمور دریایی فکر می کنه همش تقصیر عروسک خرسیه. ولی عروسک خرسی نیست، رفته! سمور دریایی، همه ی شب رو دنبال عروسک خرسی می گرده و بالاخره پیداش می کنه.

مکس می خواد بخوابه. میره تا به همه شب بخیر بگه. ولی مکس، ماه رو نمی بینه تا بهش شب بخیر بگه. پس از خونه میاد بیرون و میره بالاترین جاها. ولی باز هم ماه دیده نمیشه. در نهایت، باد صدای مکس رو می شنوه و ابرها رو کنار میزنه و مکس ماه رو می بینه و بهش شب بخیر می گه. ماه بهش می گه، من صدای تو رو از خونه می شنوم که بهم شب بخیر می گی. نیاز نیست برای شب بخیر گفتن بیای بیرون.

چه اتفاقی می افتد اگر یک گربه، موشی را به شام دعوت کند؟ او یکی از دوستانش، یعنی سگ را با خودش می آورد. با آمدن حیوانات دیگر برای خوردن غذایی خوشمزه، شام به بازی موش و گربه تبدیل می شود. این داستان، حکایتی گیرا، بامزه و عمیق در مورد دوستی، هوشمندی، خودآگاهی و رفتار اجتماعی است.

مادر آیرین خیاط بود و برای دوشس یه لباس شب دوخته بود که باید همون شب تحویل داده میشد. ولی اون خسته و مریض بود. آیرین گفت که می تونه این کار رو بکنه و لباس رو تحویل بده. روز برفی و طوفانی ای بود و راه تا قصر هم طولانی بود. به رغم تمام سختی ها و مشکلاتِ توی راه، آیرین تونست لباس رو تحویل بده. مشکلات زیادی براش پیش اومد ولی اون به قدری شجاع بود که تسلیم نشد.

داستان مردم آفریقاییه. اینکه چطور مورد ظلم واقع شدن. چطور از زمین هاشون جدا شدن. چطور برده شدن و چطور طبل هاشون رو ازشون گرفتن. طبلی که راه اونها برای تقلید صدای تپش قلب زمین بود. بنابراین اونها هم، پاهاشون، دست هاشون، شجاعت شون، ذهنشون، دانش و هر چیز دیگه شون رو تبدیل به طبل کردند. اونها زنده و آزاد بودن. و برای همیشه هم آزاد می مونن.

وقتی ایتن زیر تخت رو نگاه می کنه تا هیولاش رو ببینه، به جاش یه یادداشت پیدا می کنه.

یه پسر کوچیک بود که یه دشمن جدید به نام جرمی روس پیدا کرده بود. پدرش یه راهی برای خلاص شدن از دست دشمن داشت. شیرینیِ پایِ دشمن.

آقای هچ یه آدم خیلی تنهاست که یه زندگیِ خیلی خسته کننده داره. یه روز تو روز ولنتاین یه جعبه دریافت می کنه، که روش یه یادداشت داره - یه نفر دوستت داره.

چستر و ویلسون عین همدیگه ان و همه ی کارها رو با همدیگه و به روش دقیق و انعطاف ناپذیر خودشون انجام میدن.