داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

موش صحرایی برهنه لباس میپوشه

توضیح مختصر

ویلبر با بقیه ی موش های صحرایی برهنه ی گروهش فرق میکنه، چون اون لباس میپوشه و لباس پوشیدن رو دوست داره!

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Naked Mole Rat Gets Dressed

There is so much to learn about the fascinating little creatures known as naked mole rats. But, for this story, you only need to know three things: 1. They are a little bit rat.

  1. They are a little bit mole.

  2. They are all naked.

Well, they were, with one exception… Wilbur, the naked mole rat who liked to get dressed.

HELLO!

When the other naked mole rats saw him, they said: “Eeeeeewwwww!” “Yuck!” “What are you doing?” “I like clothes,” replied Wilbur. “When I get dressed I can be… fancy, or funny, or cool, or I can just be an astronaut.” When the others heard that, they said: “Eeeeewwww!” “Yuck!” “If you like clothes so much, then why don’t you open a store or something?!” (Naked mole rats can be very Sarcastic …) But Wilbur thought that was a great idea. The other naked mole rats did not. They brought Wilbur to a giant portrait of Grand-pah, the oldest, greatest, and most naked naked mole rat ever. “Look at that picture!” they demanded. “Look at his heroic face!” “Look at his regal bearing!” “Look at his total lack of clothing!”

Grand-pah did look heroic. Grand-pah did look regal. But he would aslo look heroic and regal in a casual shirt and some summer slacks.

“Ugh” said the other naked mole rats. “Don’t you get it?” “NAKED MOLE RATS DON’T WEAR CLOTHES!” “Why not?” Asked Wilbur.

Something had to be done. The naked mole rats marched right over to Grand-pah and told all him about Wilbur. ”And then he asked, “Why not?”” “Hmmm…” Grand-pah was very wise. He thought seriously about everything he had heard. “Ahhh…” (Then he thought some more.) “Hmmm…” Finally, he said in a heroic, regal voice: “Gather the colony! I shall make a proclamation!”

“A proclamation!” “A proclamation!” “A proclamation!”

When Wilbur head about Grand-pah’s proclamation, he knew it was serious. But he had no idea what to wear. In the end, Wilbur decided to play it safe. Maybe not safe enough. The others were so busy looking at Wilbur’s socks that no one noticed Grand-pah enter, until he cleared his throat and proclaimed…

“Fellow naked mole rats! I had never worn clothes until I heard Wilbur’s simple question: Why not? Why not, indeed? Do clothes hurt anyone? No. Are they fun? Well, they may not be for everyone, but this old naked mole rat wishes he had tried getting dressed earlier!” (Then Grand-pah complimented Wilbur on his socks.) As fast as his legs could take him, Wilbur rushed home, put on his favorite outfit, and dashed back! When he returned, Wilbur discovered he was not alone.

Much has been said about that day, but for this story, you only need to know three things:

  1. Some of the mole rats were naked.

  2. Some of the mole rats were clothed.

  3. All of the mole rats had a great time.

NO exceptions.

ترجمه‌ی درس

موش صحرایی برهنه لباس میپوشه

خیلی چیزها هست که میشه درباره ی حیوونای فوق العاده و کوچولویی که بهشون میگن موش صحرایی برهنه یاد گرفت. اما، برای این داستان، فقط سه تا چیز رو باید بدونین: 1. یه خرده شبیه موشن.

  1. یه خرده صحرایی ان.

  2. همه شون برهنه ان.

خب، برهنه بودن، با یه استثناء… ویلبر، موش صحرایی برهنه ای که دوست داشت لباس بپوشه.

سلام!

وقتی بقیه ی موش های صحرایی برهنه ویلبر رو میدیدن، می گفتن: اَه اَه! حالم بهم خورد! چیکار میکنی؟ ویلبر هم جواب می داد: من از لباس خوشم میاد. وقتی لباس میپوشم میتونم شیک بشم… یا بامزه، یا باحال، یا اصلاً میتونم فضانورد بشم.

وقتی بقیه این حرفا رو می شنیدن، میگفتن: اَه اَه! حالم بهم خورد! اگه اینقدر از لباس خوشت میاد، چرا یه لباس فروشی ای چیزی باز نمی کنی؟! (موش های صحرایی گاهی اوقات خیلی کنایه آمیز حرف میزنن…) اما به نظر ویلبر این ایده ی خیلی خوبی بود. بقیه ی موش های صحرایی برهنه این طور فکر نمیکردن. اونها ویلبر رو بردن جلوی یه عکس بزرگ از بابابزرگ. بابابزرگ پیرترین و فوق العاده ترین و برهنه ترین موش صحرایی برهنه ی تاریخ بود. بقیه ی موش های صحرایی به ویلبر گفتن: به این عکس نگاه کن! چهره ی قهرمانانه اش رو ببین! جمال باشکوهش رو ببین! ببین اصلاً لباس تنش نیست.

بابابزرگ واقعاً چهره ی قهرمانانه ای داشت. بابابزرگ واقعاً جمال باشکوهی داشت. اما اگه یه بلوز و شلوار تابستونی راحتی می پوشید هم چهره اش همونقدر قهرمانانه و باشکوه بود.

بقیه ی موش های صحرایی برهنه گفتن: اَه! متوجه نیستی؟ موش های صحرایی برهنه لباس نمیپوشن! ویلبر پرسید: چرا که نه؟

باید یه کاری می کردن. موش های صحرایی برهنه فوراً دسته جمعی رفتن پیش بابا بزرگ و همه چیز رو درباره ی ویلبر بهش گفتن. اونها گفتن: بعدش پرسید، چرا که نه؟ بابابزرگ با خودش فکر کرد: هممم. اون خیلی دانا و خردمند بود. با جدیت درباره ی تمام چیزایی که شنیده بود فکر کرد. گفت: اه… بعد یه خرده دیگه فکر کرد و گفت: همم… بالآخره، با یه صدای قهرمانانه و باشکوه گفت: همه ی موش ها رو جمع کنید! میخوام بیانیه صادر کنم!

موش های صحرایی برهنه اینطرف اونطرف می دویدن و میگفتن: بیانیه! بیانیه! بیانیه!

وقتی ویلبر خبر بیانیه ی بابابزرگ رو شنید، فهمید که موضوع جدیه. اما اصلاً نمیدونست چی بپوشه. آخر سر، ویلبر تصمیم گرفت که خطر نکنه. ولی شاید این تصمیم کافی نبود. بقیه اونقدر حواسشون به نگاه کردن به جورابای ویلبر بود که هیچکس متوجه ورود بابابزرگ نشد، تا اینکه بابابزرگ گلوش رو صاف کرد و بیانیه اش رو صادر کرد…

بابابزرگ گفت: موش های صحرایی برهنه ی عزیزم! من هیچ وقت توی عمرم لباس نپوشیده بودم، تا اینکه سؤال ساده ی ویلبر رو شنیدم: چرا که نه؟ واقعاً چرا که نه؟ لباس به کسی آزار می رسونه؟ نه. چیز سرگرم کننده ایه؟ خب، شاید برای همه اینطور نباشه، اما من پیرمرد آرزو می کردم زودتر از اینها لباس پوشیدن رو امتحان می کردم! (بعد هم بابابزرگ از جوراب های ویلبر تعریف کرد.) ویلبر دو تا پا داشت و دو تا پای دیگه هم قرض گرفت و با عجله رفت خونه، لباس مورد علاقه اش رو پوشید و به یه چشم بهم زدن برگشت! وقتی ویلبر برگشت، متوجه شد که فقط خودش نیست که این کار رو کرده.

خیلی چیزا درباره ی اون روز گفته شده، اما برای این قصه، فقط باید سه تا چیز رو بدونین:

  1. بعضی از موش های صحرایی، برهنه بودن.

  2. بعضی از موش های صحرایی لباس پوشیده بودن.

  3. به همه ی موش های صحرایی حسابی خوش گذشت.

بدون استثناء.

پایان.