بسته ی نهم

درباره‌ی این مجموعه:

این مجموعه شامل 37 درس زیر است:

امروز روز باشگاه حیوونهای خونگیه. اونجا پر از گربه و سگ و ماهیه، اما ورود فیل ها اکیداً ممنوعه.

وقتی مامان یه دختر کوچولو بهش میگه آماده شه که توی ساحل بازی کنه، منظورش بازی با قایق، فریزبی یا بیله. منظورش پیانو نیست.

آسکار و تیلی متوجه میشن که اگه با همدیگه بازی کنن، بودن توی زمین بازی خیلی بیشتر خوش میگذره.

یه پسر کوچولو با چند تا شخصیت جالب برخورد میکنه که اذیتش میکنن و دنبال یه جای امن میگرده.

یه میمون شیطون توی جنگل دردسر درست میکنه و هر کی ازش میپرسه میگه من که نیستم!

موشی داره از خونه ی پسرعموش برمیگرده خونه که با یه سری اتفاقات ناخوشایند روبرو میشه.

کلاه خرس گم شده است و او آنرا می خواهد. او از حیواناتی که می بیند صبورانه و محترمانه می پرسد که آیا آنرا دیده اند یا نه. همه حیوانات می گویند نه، بعضی ها توضیحات بیشتری هم می دهند. اما درست در زمانی که خرس در حال نا امید شدن است، یک گوزن سر می رسد و سوالی ساده می پرسد که جرقه ای در ذهن خرس به وجود می آورد.

در این داستان بامزه، یک تمساح عاشق هندوانه، نگران دانه ای است که قورت داده است.

یک جوجه پرنده در حالی که مادرش نیست، از تخم بیرون آمده است. او لانه اش را ترک می کند و شروع به جستجوی مادرش می کند و از هرکس که می بیند می پرسد "تو مادر من هستی"

کودکان در این داستان از ماجرای جستجوی مادر بچه خرس لذت می برند و با برخی از حیوانات بومی آمریکای شمالی که در ادامه داستان به ماجرا اضافه می شوند، آشنا می گردند.

بعد از اینکه خانواده اش خوابیدن، اون نتونست بخوابه و نسیمی رو که از پنجره اش اومد تو رو دنبال کرد. رفت روی پشت بوم و اونجا خوابید.

بچه ها در این دهستان با کامیون های مختلفی آشنا می شوند. کامیون ها به مردم کمک کرده و وظایف گوناگونی را انجام می دهند.

روز به پایان خودش نزدیک میشه و وقت خواب از راه میرسه. اما پسر کوچولوی قصه ی ما کاملاً مطمئنه که الآن موقع خواب نیست.

یه دونه¬ی بلوط در نهایت تبدیل به یه جنگل میشه.

خرس و خرگوش صحرایی قایم موشک بازی می کنن. ولی خرس برای قایم شدن خیلی بزرگه و خرگوش صحرایی هر بار به راحتی پیداش می کنه. پس اینبار خرگوش صحرایی قایم میشه.

قبل از اینکه تو بیای و آهنگ زندگیم رو تغییر بدی چیکار می کردم؟

با نلی بل که یک سگ دوست داشتنی است و هر کجا که می رود به او خوش می گذرد، آشنا شوید. این داستان، با شعری خوب، شخصیت هایی دوست داشتنی و پایانی گرم و دوستانه مناسب این است که برای کوچکترها با صدای بلند خوانده شود.

این داستان موقع خواب گرم و دوستانه و خیال انگیز، یک لالایی آرامش بخش مناسب برای کودکان است.

روز شکرگزاریه. یه روز قبلش جونور کوچولو تو مدرسه نمایش داشت. متنی که باید می گفت یادش رفت و به جاش یه ترانه خوند. تو روز شکرگزاری یه رژه مخصوص هست. و برای شام، بوقلمون دارن. همه برای آماده کردن شام کمک کردن و بردنش به مرکز اجتماع عمومی تا همه شهر با هم ازش لذت ببرن.

روز شکرگزاریه. همه ی خانواده ها برای این روز آماده میشن. همه ی اقوام از دور و نزدیک می رسن. همین که پسر خاله ها و دختر خاله ها جمع میشن، با اسباب بازی ها و بازی های کامپیوتری بازی می کنن. بوقلمون آماده شده و همگی با هم از بوقلمون و در کنار هم بودن لذت می برن.

کلمات دیگه ای به غیر از مامان هم هست که هر بچه ای باید یاد بگیره.

یه روز که خانم مک ناش سگش جورج رو برای قدم زدن میبره، یه سنجاب بازیگوش سرراهشون پیدا میشه.

ماتیلدا کوچولو که لباس یه گربه ی نارنجی رو پوشیده سعی میکنه از گربه اش بخواد که توی فعالیت های بی فایده همراهیش کنه.

این داستان صداهای حیوانات توی طبیعت رو نشون میده.

این داستان به تقدیر از قوه تخیل و عشق به مطالعه می پردازه.

خورشید غروب کرده و خوابالوهای سرتاسر زمین توی جای خواب گرم و نرمشون قرار گرفتن.

زنبور عسل خسته بود و می خواست روی یه گل کمی استراحت کنه. ولی خر مگس از قبل اونجا بود. پس دعواشون شد و هر کدوم یکی از بال هاشون رو از دست دادن. پس نمی تونستن با یه بال پرواز کنن. قورباغه گرفتشون تا برای شام بخورتشون. زنبور عسل و خرمگس همدیگه رو گرفتن و با هم پرواز کردن و دور شدن. اونها با هم روی یه گل فرود اومدن و دوتایی روش استراحت کردن.

یه زمان هایی دختره تنها و یکی یه دونه بود، و تو مرکز توجهات پدر و مادرش. ولی یه بچه جدید به دنیا اومد و اون دیگه یکی یه دونه نبود. بچه ی جدید تمام توجهات پدر و مادرش رو جلب کرده بود. پدر و مادر، حتی دختره رو نمی دیدن. ولی بچه ی جدید ناز بود. و وقتی بزرگتر بشه و بتونه با خواهرش بازی کنه، با حال تر هم میشه.

یه موش تو یه خونه زندگی می کنه. تو هر ساعتی یه کاری می کنه. گربه دنبالش می کنه. بازی می کنه. می خوره. خودش رو می شوره. دعا می کنه و می خوابه.

اولیور یه پسر کوچیکه که قراره به زودی برادر بزرگ بشه. ولی یه کم حسادت بچه رو می کنه و نمی خواد وسایل قدیمی بچه گونه اش رو بده به بچه. و می خواد که مامانش همش برای اون باشه. ولی مامانش بهش می گه که چقدر براش خاصه و بدون اون چقدر بدبخت میشه.

لولو تازه داشت به مدرسه جادوگری می رفت. اون یه هم کلاسی به اسم جادوگر سندی داشت. اون تو همه چیز بهترین بود. لولو ازش خوشش نمیومد. یه روز لولو آبله سوسماری گرفت. وقتی به مدرسه رفت دید که سندی هم آبله سوسماری گرفته. اونها لکه های روی صورت هم رو شمردن و خندیدن.

روی یه تپه ی پرشیب باد شدیدی شروع به وزیدن می کنه و زندگی مردی رو که اونجاست زیر و رو می کنه.

وینی یه جادوگره که یه گربه ی سیاه و یه کامپیوتر داره. یه روز اون تصمیم می گیره تمام طلسم ها رو بریزه تو کامپیوترش تا دیگه به کتاب طلسم ها و عصاش نیازی نداشته باشه. بنابراین اونها رو میندازه دور. ولی گربه اش خودش و کامپوتر رو وقتی داشت باهاش بازی می کرد، غیب می کنه. وینی کتابش رو از کامیون زباله با جادو پس می گیره و اونها رو برمی گردونه و تصمیم می گیره کتاب و عصاش رو نگه داره.

5 تا گربه بودن که تصمیم گرفتن برای خودشون ماهیگیری کنن و ماهی خودشون رو تهیه کنن. اونها یه قایق رو تعمیر کردن و حرکت کردن. ولی بعد از اینکه یه عالمه ماهی گرفتن، طوفان شد. اونها تقاضای کمک کردن و نهایتاً نجات داده شدن.

میزی و دوست هاش به سینما رفتن. اونها یه فیلم ماجراجویانه انتخاب کردن. بازیگر مورد علاقه شون توش بازی کرده بود. اونها فیلم رو به قدری دوست داشتن که تصمیم گرفتن دوباره ببیننش.

توی این قصه، جغد کوچولو اولین برف و اولین زمستون خودش رو تجربه می کنه.

جیکوب اورایلی یه حیوون خونگی می خواست. اون پیشنهادهای مختلفی از حیوون ها می داد، ولی پدر و مادرش هیچ کدوم رو به عنوان حیوون خانگی قبول نمی کردن. نهایتاً تصمیم گرفت پرستار حیوون های خانگی بشه. ولی بعد از دو هفته خسته شد و کارش رو تعطیل کرد. آخر سر یه حلزون قشنگ برای خودش پیدا کرد و اون رو حیوون خونگی خودش کرد.