داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

نوبت منه

توضیح مختصر

آسکار و تیلی متوجه میشن که اگه با همدیگه بازی کنن، بودن توی زمین بازی خیلی بیشتر خوش میگذره.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

It’s My Turn

Oscar and Tilly found a playground.“Shall we play on the slide?” asked Oscar. “I’ll go first,” said Tilly. “WHEE!” “I’ll go now,” said Oscar.“Not yet,” said Tilly.“It’s not your turn.” Wow!“That looks like fun,” said Oscar.“Is it my turn now?” “Not yet,” said Tilly.

Tilly went round and round on the merry-go-round.“Is it my turn yet?” asked Oscar.“No,” said Tilly. “I haven’t finished.”

Tilly went round and round and round and round…“I felt dizzy.” said Tilly.“Hee, hee,” cried Oscar.“It’s my turn now. You’re too dizzy!” “This is fun.” “WHOO!” “I feel better now,” said Tilly.“Can I slide after you?” “No,” said Oscar.“It’s not your turn.” “Can I go on the swing after you?” asked Tilly.“No,” said Oscar.“It’s still my turn.” “Get off, Tilly” shouted Oscar.“It’s my turn on the seesaw.” “The seesaw doesn’t work,” said Tilly. But when Oscar jumped on the other end…Tilly went up in the air! “WHEE!” ThenTilly came down and… Oscar went up…”WHOO!… and then…”WHEE!” “WHOO!” Oscar and Tilly played together all afternoon.

ترجمه‌ی درس

نوبت منه

آسکار و تیلی یه زمین بازی پیدا کردن. آسکار پرسید: بریم سرسره بازی؟ تیلی گفت: اول من میرم. آسکار گفت: الآن من میرم. تیلی گفت: هنوز نه. نوبت تو نشده.

واای! آسکار گفت: به نظر باحال میاد، الآن نوبت من شد؟ تیلی گفت: هنوز نه.

تیلی چندین و چند دور سوار چرخ و فلک شد. آسکار پرسید: هنوز نوبت من نشده؟ تیلی گفت: نه. بازیم تموم نشده.

تیلی همینطور چرخید و چرخید و چرخید و چرخید. بعد گفت: سرم گیج میره. آسکار گفت: هه هه، الآن نوبت منه. تو زیادی سرت گیج میره. چه باحاله.

تیلی گفت: الآن حالم بهتره، میتونم بعد از تو سرسره بازی کنم؟ آسکار گفت: نه. نوبت تو نیست. تیلی پرسید: میتونم بعد از تو سوار تاب بشم؟ آسکار گفت: نه، هنوز نوبت منه.

آسکار داد زد: بیا پایین، تیلی. نوبت منه که سوار الاکلنگ بشم. تیلی گفت: الاکلنگ کار نمیکنه. اما وقتی آسکار پرید روی اونطرف الاکلنگ… تیلی رفت تو هوا! بعد تیلی اومد پایین و… آسکار رفت بالا! بعدش… آسکار و تیلی کل بعدازظهر رو با هم بازی کردن.