داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

جیکوب اورایلی حیوون خونگی می خواد!

توضیح مختصر

جیکوب اورایلی یه حیوون خونگی می خواست. اون پیشنهادهای مختلفی از حیوون ها می داد، ولی پدر و مادرش هیچ کدوم رو به عنوان حیوون خانگی قبول نمی کردن. نهایتاً تصمیم گرفت پرستار حیوون های خانگی بشه. ولی بعد از دو هفته خسته شد و کارش رو تعطیل کرد. آخر سر یه حلزون قشنگ برای خودش پیدا کرد و اون رو حیوون خونگی خودش کرد.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Jacob O’Reilly wants a pet

Jacob O’Reilly had tried all he could to convince mum and dad. he’d be ever so good, an absolute angel, the greatest son yet, if only they let him have one little pet.

he asked for a dog but dad didn’t want fleas. he tried for a cat but the fur made mum sneeze. he went through a list of small rodents for sale, but the very idea turned mum and dad pale.

“if I’m not allowed gerbils or hamsters or mice, don’t you think an iguana would be rather nice?! he’d be awfully quiet and eat all the bugs, and never leave fur or dead birds on the rugs. Oh, please can I have a pet?”

An emu you can make a fine pet have you heard. it is said to be quite an affectionate bird and although it is tall and needs quite a large nest, it keeps to itself and is never a pest. Oh, please can I have a pets?

a walrus would be an ideal sort of pet. he could live in the bathtub to keep himself wet. I’d comb out his whiskers and scrub his broad back and brush those big tusks when he’d finished a snack. Oh, please can I have a pet?

Well, mum and dad thought about all these suggestions. while waiting for Jacob to run out of questions, they pondered their choices and finally said, “why not try your own pet sitting business instead?”

the very next day Jacob put up a sign: come one and come all! any number is fine! I’ll care for your pets while you take a nice break. they’ll have a great time here with pet sitter, Jacob.

in no time at all Jacob had a full house. four dogs and five hamsters, six cats and one mouse. a Python named Morris curled up on his bed. two donkeys, five sheep and one horse fill the shed. the kitchen was hopping with rabbits and hares and somebody’s zebra was blocking the stairs. at feeding time, Jacob was run off his feet. “ha!” some pets wanted salad and some wanted meat. they needed a hose down when dinner was done and then it was time for a marathon run. “huh!”

when two weeks were up and the owners came back, the house had turned into a flea-bitten Shack. the minute the last pet whizzed off into town, pet sitter Jacob went and pulled his sign down.

and that’s when he noticed a rather fine snail just sitting quietly there on a nail. “hello there!” smile Jacob. “I don’t think we’ve met.” and finally Jacob had found the right pets.

ترجمه‌ی درس

جیکوب اورایلی حیوون خونگی می خواد!

جیکوب اورایلی تمام تلاشش رو کرد تا پدر و مادرش رو راضی کنه. اون پسرِ خیلی خوبی میشد، یه فرشته ی به تمام معنا، بهترین پسر روی زمین؛ اگه فقط اونها بهش اجازه می دادن که یه حیوون خونگی کوچولو داشته باشه!

اون یه سگ خواست، ولی بابا کَک نمی خواست. اون گربه رو امتحان کرد، ولی خزهایِ گربه باعث می شد، مامان عطسه کنه. اون یه لیست از جک و جونورهای کوچولو که برای فروش هستن رو پیشنهاد داد، ولی این ایده هم باعث شد رنگ پدر و مادرش بپره.

“اگه من اجازه ی داشتنِ موش صحرایی یا همستر یه موش کوچولو رو ندارم، فکر نمی‌کنید که یه ایگوانا خوب باشه؟ اون به شدت ساکته و همه ی حشره ها رو می خوره و هیچ خز و پرنده ی مرده ای روی قالیچه ها نمی ندازه.”

“شترمرغ میتونه بهترین حیوون خونگی ای باشه که تا حالا شنیدید. گفته میشه که یه پرنده خیلی ساکت و خون گرمیه و هر چند که قدش بلنده و احتیاج به لونه ی خیلی بزرگ داره، خودش از لونه مراقبت می کنه و اصلاً هم باعث آزار و اذیت هم نیست. آه، خواهش می کنم، میتونم یه حیوون خونگی داشته باشم؟”

“یه فیل دریایی هم میتونه یه حیوون خونگی ایده‌آلی باشه. اون میتونه تو وان حموم بمونه تا خودش رو خیس نگه داره. من سیبیل هاش رو شونه میزنم و پشتش رو تمیز می کنم و دندون های عاجیش رو بعد از هر بار غذا خوردن تمیز میکنم. آه، خواهش می کنم، میتونم یه حیوون خونگی داشته باشم؟”

خوب، بابا و مامان درباره همه این پیشنهادها فکر کردن. وقتی منتظر بودن که سوال هایِ جیکوب تموم بشه، اون ها گزینه هاشون رو بررسی کردن و نهایتاً گفتن: “چرا به جای همه اینها تلاش نمی کنی که کسب و کار حیوون خونگی خودت رو راه بندازی؟ درست روز بعدش جیکوب یه تابلو نصب کرد: یکی یکی بیاید یا همگی بیاید! هر چقدر که بیاید خوبه! من وقتی شما تو تعطیلات خوبی هستید، از حیوانات تون مراقبت می کنم. اونها اینجا با پرستارِ حیوون خونگی، جیکوب، اوقات خوبی سپری خواهند کرد.

تو مدت زمان خیلی کمی، جیکوب یه خونه ی پر داشت. چهار تا سگ، پنج تا همستر، شش تا گربه و یه موش. یه مار پیتون که اسمش موریس بود روی تختش پیچ میخورد. دوتا خر، پنج تا گوسفند، و یه اسب آلونک رو پر کرده بودن. آشپزخونه پر از خرگوش ها و خرگوش های صحرایی بود که می جستن، و گورخرِ یه نفر راه پله رو بسته بود. موقع غذا دادن، جیکوب از پا افتاد؛ “آه!” بعضی از حیوون ها سالاد می خواستن و بعضی دیگه گوشت. وقتی شام تموم شد، باید با یه شلنگ همه جا رو آب می گرفت و بعد وقت دوی ماراتن شد؛ “آه!”

وقتی دو هفته تموم شد و صاحب های حیوون ها برگشتن، خونه به یه آلونکِ کَک گزیده تبدیل شده بود. لحظه ای که آخرین حیوان خانگی از در بیرون رفت، پرستارِ حیوون خانگی، جیکوب، رفت و تابلو رو کشید پایین.

و اون موقع بود که اون متوجه یه حلزون قشنگ شد که خیلی آروم رویِ یه میخ نشسته بود. جیکوب لبخند زد: “هی، سلام! فکر نمی کنم قبلاً هم دیگه رو دیده باشیم.” و بالاخره جیکوب حیوون خانگی مناسبِ خودش رو پیدا کرد.