داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

دَنی و دایناسور- روزهای مدرسه

توضیح مختصر

دایناسور می­دونه، مدرسه جای خوبیه. دوستش دنی، خیلی اونجا رو دوست داره. پس دایناسور تصمیم می­گیره، بره و ببینه مدرسه چه شکلیه. اون میره کلاس دنی، الفبا، ریاضیات و کلی چیزای دیگه یاد می­گیره و همچنین یاد میده. آخرِ روز، هم­کلاس­های دنی یه هدیه میدن بهش و میره خونه.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Danny and the Dinosaur school days

Why don’t dinosaurs go to school? The dinosaur asked himself. He knew his friend Danny liked school, so one day he left the museum to see what school was all about.

The dinosaur saw Danny inside a yellow school bus and decided to follow it to school. It was a beautiful day for walk.

“what are you doing here?” Danny asked the dinosaur.

“you made school sound like fun,” said the dinosaur. “so I wanted to come try it.” “welcome!” said Danny’s teacher.

It was a bit of a tight fit, but the dinosaur joined Danny’s class. The dinosaur loved learning his ABC’s.

Danny’s class learns about math and measurements.

And the class learned what life was like one million years ago.

The students made dinosaur art.

Danny’s class even tried stomping like a dinosaur!

After a busy morning of lessons, everyone was hungry. When the bell rang, they raced out the door. “where’s everyone going?” asked the dinosaur.

“it’s lunchtime,” said Danny. “let’s go eat! “the cafeteria had sloppy joes. “that’s not dinosaur food,” said the dinosaur.

Danny and the dinosaur got a pass to go outside for lunchtime. Danny ate his lunch, and the dinosaur ate his!

It looked like so much fun, the whole class joined them. Everyone played on the grass.

“school is fun!” said the dinosaur. “yes, it is,” said Danny’s teacher. “and so are you! “Danny smiled. “our class has a present for you.” “thanks!” said the dinosaur. Everyone cheered.

Danny and his friends waved as the dinosaur headed home. “come back anytime!”

ترجمه‌ی درس

دَنی و دایناسور- روزهای مدرسه

دایناسور، از خودش پرسید: چرا دایناسورها مدرسه نمی­رن؟ می­دونست، دوستش دَنی مدرسه رو دوست داره، بنابراین یه روز موزه رو ترک کرد، تا بره ببینه مدرسه چه جور جایی هست.

دایناسور، دنی رو تو سرویسِ زرد رنگِ مدرسه دید و تصمیم گرفت تا مدرسه بره دنبالش. روز زیبایی برای قدم زدن بود.

دنی از دایناسور پرسید: “تو اینجا چیکار می­کنی؟”

دایناسورگفت: “تو باعث شدی، من فکر کنم مدرسه جای خوبیه. پس من هم می­خواستم بیام و ببینمش.” خانم معلمِ دنی گفت: “خوش اومدی!”

کلاس، یه ذره برای دایناسور کوچیک بود، ولی به هر حال دایناسور رفت تو کلاس دنی. دایناسور، یاد گرفتن الفبا رو دوست داشت.

­هم­کلاسی­های دنی، ریاضیات و اندازه­گیری رو یاد گرفتن.

همچنین، کلِ کلاس یاد گرفت که زندگی، صد میلیون سال پیش چه شکلی بود.

دانش­آموزها، کاردستیِ دایناسور درست کردن.

هم­کلاسی­های دنی حتی سعی کردن مثل دایناسور پاشون رو بکوبن زمین و راه برن!

بعد از یه صبحِ پر از یادگیری، همه گرسنه بودن. وقتی زنگ خورد، همه دویدن بیرون. دایناسور پرسید: “اینها دارن کجا میرن؟”

دنی گفت: “وقتِ نهاره، بیا بریم غذا بخوریم!” بوفه، ساندویچ چرخ­کرده داشت. دایناسور گفت: “این غذای دایناسور نیست.”

دنی و دایناسور راه­شون رو گرفتن و برای نهار رفتن بیرون. دنی نهار خودش رو خورد، و دایناسور نهار خودش رو!

خیلی با حال به نظر می­رسید، پس کلِ کلاس رفتن پیشِ اونها. همه روی چمن­ها بازی کردن.

دایناسور گفت: “مدرسه خیلی باحاله!” خانم معلمِ دنی گفت: “بله، همینطوره. و تو هم همچنین!” دنی لبخند زد. “کلاس ما یه هدیه برات داره.” دایناسور گفت: “ممنون!” همه دست زدن.

دنی و دوستاش، وقتی دایناسور می­رفت خونه، براش دست تکون دادن. “هر وقت خواستی، بازم بیا!”