داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

نوحِ افسرده

توضیح مختصر

نوح یه پسر عجیبیه که سرش میفته. تنها کاری هم که اون انجام میده اینه که شکایت می­کنه و غُر می­زنه. اون همه جا و به همه شکایت می­کنه. دکتر بهش می­گه باید یاد بگیره با این وضع زندگی کنه. بعد از مدتی نوح یاد می­گیره چطور با مشکلش کنار بیاد، و خوشحال­ترین شخص روی زمین میشه و هیچ چیز نمی­تونه جلوش رو بگیره.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Noah Dreary

One day, Noah dreary complained so much that his head fell off.

You see. Even though it was only just after breakfast. He’d already managed to complain about a lot of things.

So at 7 o’clock precisely, without any warning his head just fell off and landed on the living room rug. His mother rushed him to the hospital

But the doctor informed them that nothing could be done. Noah dreary would just have to learn to live with it.

At first, he did what you’d expect. He complained. He complained at home. He complained at school. He complained to perfect strangers on the street.

He even complained on TV. But it didn’t do any good.

In fact, things just seemed to get worse. “why me?” asked Noah dreary.

But no one answered. And that’s when it happened …

A large gust of wind. Nooooo!

No one heard Noah dreary. But then…

“I’m alive!” cried Noah dreary. “I must be the luckiest boy in the whole, entire world.”

And in that very moment Noah dreary knew what he needed to do. The first thing he did was give his mum a hug. Then he hugged his sister. then he got busy.

These days, you’d hard-pressed to find a happier person than Noah dreary. He’s one of those people who always seem to get the most out of life.

He still complains from time to time. But only in a good way.

Because there’s always so much else to do.

And there’s just no stopping him.

ترجمه‌ی درس

نوحِ افسرده

یه روزی، نوح افسرده همش شکایت می­کرد که چرا هِی سرش میفته.

می­بینی. حتی اگه فقط درست بعد از صبحانه بود. اون تقریبا برای شکایت و غُر زدن در موردِ همه چیز آماده بود….

بنابراین دقیقاً سر ساعت 7، بدون هیچ هشدار قبلی سرش افتاد زمین رو قالیِ اتاق نشیمن. مامانش با عجله بردش دکتر …

… ولی دکتر بهشون اطلاع داد که هیچ کاری نمی­شه براش کرد. نوح افسرده باید یاد بگیره که چطور با این وضعیت زندگی کنه.

اول، کاری که انتظارش دارین رو انجام داد. شکایت کرد. تو خونه شاکی می­شد. تو مدرسه شاکی می­شد. به غربیه­های توی خیابون شکایت می­کرد.

حتی تو تلوزیون هم شکایت می­کرد. ولی هیچ فایده­ای نداشت.

درو واقع، فقط همه چیز رو بدتر می­کرد. چرا من؟ نوح افسرده پرسید:

ولی کسی جوابش رو نداد. و این زمانی بود که اون اتفاق افتاد …

یه باد شدید وزید. نه!

هیچ کس صدای نوح افسرده رو نشنید. ولی کمی بعد …

“من زنده­ام! نوح افسرده داد زد. من خوش شانس­ترین پسر روی کره ی زمینم.”

همون لحظه نوح افسرده می­دونست باید چه کاری انجام بده. اولین کاری که انجام داد این بود که مامانش رو محکم بغل کرد. بعد خواهرش رو بغل کرد. و بعد سرش شلوغ شد …

این روزها به سختی می­تونید کسی شادتر و خوشحال­تر از نوح افسرده پیدا کنید. اون یکی از کسایی که همیشه بیشترین لذت رو از زندگی می­بره.

اون هنوزم هر از گاهی شکایت می­کنه. ولی به شکل خوب.

برای اینکه همیشه کارای زیادی برای انجام هست.

و هیچ چیز نمی­تونه جلوش رو بگیره.