یه عالمه دامنِ باله
آموزش رایگان زبان انگلیسی > پکیج: داستان های مصور صوتی / مجموعه: نانسی کلانسی / داستان انگلیسی: یه عالمه دامنِ بالهسرفصل های مهم
یه عالمه دامنِ باله
توضیح مختصر
نانسی یه عالمه دامنِ باله داره، به طوریکه، درِ کمد لباساش بسته نمیشه. ولی نمیخواد هیچ کدوم رو بذاره بره.
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»
این داستان انگلیسی را میتوانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید
راهنمای خواندن این داستان انگلیسی
نکته اول:
ابتدا میتوانید یکی دو بار بهصورت تفننی این داستان را بهصورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیکهای سایه و استراتژیهای گفتهشده در نوشتهی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیادهسازی نمایید.
نکته دوم:
اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.
فایل ویدیویی
متن انگلیسی داستان انگلیسی
Fancy Nancy too tutus
My closet is bulging. This is a fancy way to say that the door will not close. “you have too many tutus,” my mom tells me.
My mom wants to give some away. “this tutu is too small for you,” she says. “yes, but now I can wear this tutu on my head. I look like a bride!” I say.
“this tutu is torn,” my mom points out. “but it makes a lovely cape,” I say. “see?” then my mom says, “look, these two tutus are too small, and they are identical.” (identical means the same- my mom knows fancy words too.) “okay, okay!” I say.
I give one tutu to JoJo. I give one tutu to Frenchy. My mom wants to give away more tutus. But I refuse! That’s a fancy for saying no way!
The next day Ms. Glass says, “it is the first day of the month.” Ms. Glass is going to measure each of us. We all get out our growth charts. Ooh la la! I have grown almost an inch since school started. Clara is miserable. That’s fancy for very, very unhappy. “I am not any taller,” she says. “I’m not growing!”
“your body is growing all the time,” Ms. Glass says. “only one person here is not growing- me!” “one day you will stop growing, but not for a long time.” Clara looks relieved. that’s fancy for feeling better.
After our growth chart are put away. Ms. Glass tells us about a “swap-and-shop.” “on Thursday, bring in clothes that you have outgrown. You will get a point for every item.” (item is a fancy word for thing.) on Friday we can spend our points on items that other children have brought in. ooh la la! I like this idea.
My mom likes this idea too! We clean out my closet. “what about a few tutus?” my mom asks. I relent. (that is fancy for give in.) the next morning my shopping bag is bulging with tutus and clothes. Ms. Glass counts my items. I get fifteen tickets.
The swap-and- shop is in the gym. Will I find a long velvet dress? Or party shoes with jewels on the bows? Or a real cape with fake- fur trim? I am not so sure. Mostly I see lots of old sweatshirts and old jeans.
Then suddenly I see the tutu of my dreams. Oh no! grace sees it too.
Grace gets to the tutu first. “mine!” she shouts. But grace has only five points. And the tutu costs seven points. “ha! mine!” I say. I start to take the tutu from grace. But she looks miserable. That makes me feel bad. I have lots of tutus, after all.
So I give grace two of my points. She can buy the tutu now. Ms. Glass takes me aside and says, “that was very thoughtful.” (thoughtful is fancy for kind.” Then she says, “you are growing up in lots of ways.”
The swap-and- shop is almost over. I still have lots of points. I spend them all on two tutus! What a bargain! (that’s fancy for something good that doesn’t cost a lot.) At home I model my new tutus. “two new tutus!” says mom. But she doesn’t mind. Why? For first time in ages, my closet door closes!
ترجمهی داستان انگلیسی
یه عالمه دامنِ باله
کمد لباسام ورم کرده. این یه راه تجملیتر برای گفتن اینه که، در کمدم بسته نمیشه. مامانم بهم میگه: “تو یه عالمه دامنِ باله داری.”
مامان میخواد یه کمش رو بذاره بره. میگه: “این دامن خیلی برات کوچیک شده.” میگم: “آره، ولی حالا میتونم بذارمش رو سرم. شبیه عروس شدم!”
مامان یکی رو نشون میده و میگه: “این یکی پاره شده.” میگم: “ولی ازش یه شنلِ قشنگ درمیاد. میبینی؟” بعد مامانم میگه: “نگاه کن. این دو تا دامن خیلی کوچیکن، و یکسانن.” (یکسان یعنی شبیه هم- مامانم هم کلمههای تجملی بلده.” میگم: “باشه، باشه!”
یکی از دامن ها رو میدم به جوجو. یکیش رو هم میدم به فرنچی. مامان میخواد دامنهای بیشتری رو بده بره. ولی من امتناع میکنم! این تجملیِ امکان نداره، است!
روز بعد خانم گلس میگه: “امروز، اولین روزِ ماهه.” خانم گلس، میخواد ما رو اندازه کنه. همهی ما جدولِ رشدمون رو، میگیریم. او لا لا! من از وقتی مدرسهها شروع شده، تقریباً یه اینچ بزرگ شدم. کلارا، غمآلوده. این تجملیِ خیلی خیلی ناراحته. میگه: “من اصلاً قد نکشیدم. من بزرگ نمیشم!”
خانم گلس میگه: “بدن تو، در هر زمانی در حال رشده. فقط یه نفر اینجاست، که رشد نمیکنه- اونم منم! یه روز، تو هم دیگه رشد نمیکنی، ولی تا اون موقع خیلی مونده.” کلارا تسکین پیدا کرد. این هم تجملیِ احساس بهتری پیدا کردنه.
بعد از اینکه جدول رشدمون رو گذاشتیم کنار، خانم گلس برامون دربارهی خریدِ مبادلهای حرف میزنه: “پنجشنبه، لباسایی که براتون کوچیک شده رو بیارید. برای هر فقره، یه امتیاز میگیرید.” (فقره، تجملیِ کلمهیِ مورده.) روز جمعه، با امتیازایی که گرفتیم، میتونیم لباسایی رو که بقیه بچهها آوردن رو بخریم. او لا لا! این ایده رو دوست دارم.
مامانم هم از این ایده خوشش میاد! ما کمد لباسام رو مرتب میکنیم. مامانم میپرسه: “نظرت دربارهی چند تا دامن چیه؟” من پذیرفتم. (این تجملیِ قبول کردنه.) صبح روز بعد، کیفِ خرید من، از دامنها و لباسها ورم کرده. خانم گلس اقلام منو میشماره. من پونزده امتیاز میگیرم.
خرید مبادلهای تو ورزشگاه برگزار شد. میتونم یه پیرهن بلندِ مخملی پیدا کنم؟ یا کفشهای مهمونی که رو روباناش، جواهرات باشه؟ یا یه شنل واقعی که از پوستِ مصنوعی باشه؟ زیاد مطمئن نیستم. بیشتر، سوشرتهای کهنه و شلوار لیهای قدیمی میبینم.
بعد یهو، دامنِ بالهی رویاهام رو میبینم. وای نه! گریس هم دیدش.
گریس زودتر از من به دامن رسید. داد زد: “مال منه!” ولی گریس فقط پنج امتیاز داشت. و دامن هفت امتیاز ارزش داشت. من گفتم: “آهان! مال منه!” من شروع کردم به کشیدن دامن از دستِ گریس. ولی اون خیلی غمآلود به نظر میرسید. بالاخره، من کلی دامنِ باله داشتم.
پس من دو تا از امتیازام رو دادم به گریس. حالا اون میتونه، دامن رو بخره. خانم گلس منو کنار کشید و گفت: “این کارت خیلی ملاحظهکارانه بود.” (ملاحظهکارانه، تجملیِ مهربانیه.) بعد گفت: “تو، از خیلی جهات، داری بزرگ میشی.”
خریدِ مبادلهای تقریباً تموم شده. هنوزم کلی امتیاز دارم. همش رو برای دو تا دامنِ باله، خرج کردم! چه چانهزنیای! (این کلمهی تجملی برای چیز خوبیه که زیاد گرون هم نبوده.) تو خونه، من برای دامنهای تازهام مانکنی کردم. مامان گفت: “دو تا دامنِ بالهی جدید!” ولی انگار براش مهم نبود. چرا؟ برای اولین بار، تو این همه مدت، بالاخره درِ کمد لباسام بسته شد.