دربارهی این مجموعه:
سری کتاب های موزیکال
این مجموعه شامل 23 داستان انگلیسی زیر است:
حیوانات مختلف تو جنگل دارن رقص بوگی می کنن. و ما همه هم با اونها آواز می خونیم و می رقصیم.
یه پیرزن تنها زندگی میکنه و همش آه و ناله میکنه که خونهاش کوچیکه. از یه پیرمرد دانا کمک میخواد. پیرمرد هم میگه که همهی حیووناتش رو ببره تو خونه. پیرزن که این کار رو میکنه، میبینه برای همهی حیوونا هم تو خونه جا هست. بعد که همه رو از خونه بیرون میکنه، متوجه میشه خونهاش برای یه نفر خیلی هم بزرگ بوده.
شاد باش و خوش بگذرون. هیچ وقت امیدت رو از دست نده و سعی کن بهترین باشی...
حیوان ها، حیوون هایی با رنگ های دیگه می بینن.
یه سری جوکهای خندهدار از زبان گاو.
دوک، یه سگ تنها تو یه مغازه حیوون خانگی فروشیه، که هیچ کس صاحبش نمیشه. یه روز سم براون میاد و اون رو میخره. دوک خیلی خوشحال میشه. ولی وقتی اون رو به مزرعه میبره، و میبینه که سگهای دیگه زمین رو میکنن و دوک نمیتونه، ناراحت میشه. دوک تلاش میکنه و تو کندن زمین، بهترین میشه. ولی نمیتونه جلوی خودش رو بگیره و همه چی و جا رو میکنه و خراب میکنه. بعد که ناراحتی صاحبش رو میبینه و سم بهش میگه که میخواد برش گردونه به همون مغازه، همهی چیزایی رو که خراب کرده بود رو دوباره درست میکنه و از اون به بعد با دقت زمین رو میکَنه و مفید واقع میشه.
توی این داستان، یه پسر کوچولو و سگش به دنیای اطرافشون گوش میدن.
یک روز کامل آتش نشان و اینکه روزش رو چطور تو ایستگاه آتش نشانی می گذرونه ...
گوریل ها و فیل ها و شتر ها و حیوون های دیگه از خواننده ها میخوان مثل اونها دست بزنن و پا بکوبن و بدنشون رو تکون بدن و خم کنن!
روز خیلی خوبی برای بیدار شدنه. همه باید بیدار بشن و روز رو شروع کنن.
یه موش جسور از یه پرنده ی رهگذر دعوت میکنه تا ببینن توی خونه ی آدما چه چیزایی هست.
یه پسر کوچولو میخواد یه عالمه کلمه به سگش یاد بده!
وقتِ رفتن رسیده و ماروین کِی مونی باید بره. مهم نیست چطور و با چه وسیلهای، فقط باید بره.
توی این داستان با انواع بینی های مختلف آشنا میشیم.
آواز کلمات متضاد
یه حیوون بزرگ خال خالی متوجه میشه که جاش در اصل توی سیرکه، نه توی باغ وحش.
هر چیزی یه شکلی برای خودش داره. انواع شکلها، و از بین همهی این شکلها، خوشحالیم که این شکلی هستیم.
یه روز برفی و کلی بازی که باید تو روز برفی بکنی. رو برفها سُر بخوری، آدم برفی درست کنی، ولی وقتی آفتاب در بیاد همهی برفها آب میشن، همچنین آدم برفیای که درست کردی.
یه شیر و یه سگ و یه ببر با هم مسابقه میدن، یعنی میتونن ده تا سیب رو روی سرشون نگه دارن
این هم چند تا از فکرهای غیرعادی ای که اگه فقط سعی کنین به ذهنتون میرسن...
هر روز هفته غذای مخصوص خودش رو داره و روز یکشنبه همه ی بچه ها میتونن بیان و غذاها رو بخورن.
یه روز صبح یه نوجوون متحیر از خواب بیدار میشه و می بینه هیچی سر جای خودش نیست، ولی انگار هیچکس متوجه این مسئله نمیشه!
وقتی میمون کوچولو نمیتونه مادرش رو پیدا کنه، پروانه پیشنهاد میکنه که توی جستجو برای مادرش کمکش کنه.