داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

تنگ و خفه

توضیح مختصر

یه پیرزن تنها زندگی می‌کنه و همش آه و ناله می‌کنه که خونه‌اش کوچیکه. از یه پیرمرد دانا کمک می‌خواد. پیرمرد هم می‌گه که همه‌ی حیووناتش رو ببره تو خونه. پیرزن که این کار رو می‌کنه، می‌بینه برای همه‌ی حیوونا هم تو خونه جا هست. بعد که همه رو از خونه بیرون می‌کنه، متوجه می‌شه خونه‌اش برای یه نفر خیلی هم بزرگ بوده.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

A squash and a squeeze

A little old lady lived all by herself with a table and a chair and a jug on the shelf. A wise old man heard her grumble and grouse, “there is not enough room in my house. Wise old man, won’t you help me please? My house is a squash and a squeeze.”

“take in your hen,” said the wise old man. “take in my hen? What a curious plan.” Well, the hen laid an egg on the fireside rug. And flapped round the room knocking over the jug.

The little old lady cried, “what shall I do? It was poky for one and it’s tiny for two. My nose has tickle and there’s no room to sneeze. My house is a squash and a squeeze.” And she said, “wise old man, won’t you help me please? My house is a squash and a squeeze.”

“take in your goat,” said the wise old man. “take in my goat? What a curious plan.” Well, the goat chewed the curtains and trod on the egg. Then sat down to nibble the table leg.

The little old lady cried, “glory be! It was tiny for two and it’s titchy for three. The hen pecks the goat and the goat’s got fleas. My house is a squash and a squeeze.” And she said, “wise old man, won’t you help me please? My house is a squash and a squeeze.”

“take in your pig,” said the wise old man. “take in my pig? What a curious plan.” So, she took in her pig who kept chasing the hen, and raiding the cupboard again and again.

The little old lady cried, “stop, I implore! It was titchy for three and it’s teeny for four. Even the pig in the cupboard agrees, My house is a squash and a squeeze.” And she said, “wise old man, won’t you help me please? My house is a squash and a squeeze.”

“take in your cow,” said the wise old man. “take in my cow? What a curious plan.” Well, the cow took one look and charged straight at the pig. Then jumped on the table and tapped out a jig.

The little old lady cried, “heavens alive! It was teeny for four and it’s weeny for five. I’m tearing my hair out, I’m down on my knees. My house is a squash and a squeeze.” And she said, “wise old man, won’t you help me please? My house is a squash and a squeeze.”

“take them all out,” said the wise old man. “but then I’ll be back where I first began.” So she opened the window and out flew the hen. “that’s better- at last I can sneeze again.” She shooed out the goat and she shoved out the pig. “my house is beginning to feel pretty big.”

She huffed and she puffed and she pushed out the cow. “just look at my house, it’s enormous now. “thank you, old man, for the work you have done. It was weeny for five, it’s gigantic for one. There’s no need to grumble and there’s no need to grouse. There’s plenty of room in my house.”

And now she’s full of frolics and fiddle-de-dees. It isn’t squash and it isn’t a squeeze. Yes, she’s full of frolics and fiddle-de-dees. It isn’t squash or a squeeze.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

تنگ و خفه

یه پیرزنِ کوچولو بود که تنها زندگی می‌کرد، با یه میز و صندلی و یه پارچ روی قفسه. یه مرد عاقل صدای ناله و شکایت زن رو شنید: “خونه‌ی من خیلی کوچیکه. پیرمردِ دانا ممکنه کمکم کنی، لطفاً؟ خونه‌ی من تنگ و دلگیره.”

پیرمرد دانا گفت: “مرغت رو با خودت ببر تو خونه.” “با خودم ببرم خونه؟ چه نقشه‌ی کنجکاوانه‌ای.” مرغ، روی قالیچه‌ی جلوی شومینه تخم گذاشت، و دور خونه بال زد و زد پارچ رو شکوند.

پیرزنِ کوچولو گریه کرد: “حالا باید چیکار کنم؟ اینجا برای یه نفر دلگیر بود، و برای دو تا کوچیک. بینیم می‌خاره، ولی برای اینکه راحت عطسه کنم هم جای کافی نیست. خونه‌ی من تنگ و خفه است.” و بعد گفت: “پیرمرد دانا، لطفاً کمکم کن! خونه‌ی من تنگ و دلگیره.”

پیرمرد دانا گفت: “بُزت رو با خودت ببر تو.” “بُزم رو ببرم تو؟ چه نقشه‌ی کنجکاوانه‌ای.” بز، پرده‌ها رو جوید و تخم مرغ رو له کرد. بعد هم نشست تا پایه‌ی میز رو بخوره.

پیرزن کوچولو گریه کرد: “خدای من! اینجا برای دو نفر کوچیک بود، حالا برای سه تا خیلی کوچیکتره. مرغ، بز رو نوک زد. بز هم بدنش خارید. خونه‌ی من تنگ و دلگیره.” بعد هم گفت: “پیرمرد دانا، لطفاً کمکم کن! خونه‌ی من تنگ و دلگیره.”

پیرمرد دانا گفت: “خوکت رو ببر تو خونه.” “خوکم رو ببرم تو خونه؟ چه نقشه‌ی کنجکاوانه‌ای.” بنابراین، اون خوک رو با خودش برد تو خونه، و خوک هم مرغ رو دنبال کرد، و چند بار قفسه رو به هم ریخت.

پیرزن کوچولو گریه کرد: “بسه دیگه، التماس می‌کنم! اینجا برای سه نفر خیلی کوچیک بود. برای چهار تا دیگه اصلاً جا نیست. حتی خوکِ توی قفسه هم با من موافقه. خونه‌ی من تنگ و دلگیره.” بعد هم گفت: “پیرمرد دانا، لطفاً کمکم کن! خونه‌ی من تنگ و دلگیره.”

پیرمرد دانا گفت: “گاوت رو با خودت ببر خونه.” “گاوم رو ببرم تو خونه؟ چه نقشه‌ی کنجکاوانه‌ای.” گاو، یه نگاهی انداخت و بعد مستقیم رفت سمت خوک. بعد پرید رو میز رو جفتک انداخت.

پیرزن کوچولو گریه کرد: “خدای بزرگ! اینجا برای چهار نفر، خیلی خیلی کوچیک بود، حالا برای پنج تا ریزتر و کوچیک‌تره. موهام رو می‌کشم، و رو زانوهام التماس می‌کنم. خونه‌ی من تنگ و دلگیره.” بعد هم گفت: “پیرمرد دانا، لطفاً کمکم کن! خونه‌ی من تنگ و دلگیره.”

پیرمرد دانا گفت: “همه‌شون رو بیرون کن.” “ولی، اون موقع همون جایی می‌شه که اول از همه بود.” پس، پنجره رو باز کرد و مرغ رو انداخت بیرون. “بهتر شد- حداقل می‌تونم دوباره عطسه کنم.” اون بز رو کیش کرد بیرون و خوک رو هم هُل داد بیرون. “حس می‌کنم، خونه‌ام داره بزرگتر میشه.”

اون تمام نیروش رو جمع کرد و گاو رو هل داد بیرون. “خونه‌ام رو ببین. چقدر بزرگ شده. پیرمرد دانا، برای کاری که انجام دادی ممنونم. این خونه برای پنج تا خیلی کوچیک بود ولی برای یه نفر خیلی بزرگه. جایی برای آه و ناله و شکایت نیست دیگه. خونه‌ام خیلی بزرگه و به اندازه‌ی کافی جا هست.”

حالا اون پر از فریاد شوقه و دیوانه‌وار آواز می‌خونه. خونه دیگه تنگ و دلگیر نیست. بله، اون پر از فریاد شوقه و دیوانه‌وار آواز می‌خونه. خونه دیگه تنگ و دلگیر نیست.