داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

چهارشنبه ی عجیب و غریب

توضیح مختصر

یه روز صبح یه نوجوون متحیر از خواب بیدار میشه و می بینه هیچی سر جای خودش نیست، ولی انگار هیچکس متوجه این مسئله نمیشه!

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Wacky Wednesday

It all began with that shoe on the wall. A shoe on a wall…? Shouldn’t be there at all!

Then I looked up. And I said, “Oh, MAN!” And that’s how Wacky Wednesday began.

I looked out the window. And I said, “GEE!” More things were wacky! And I saw three.

I went down the hall and I said, “HEY!” Three more things were wacky today!

In the bathroom, MORE! In the bathroom FOUR!

I began to dress. Then I said, “WOW!” Four MORE things were wacky now!

I looked in the kitchen. I said, “By cracky! Five more things are very wacky!”

I was late for school. I started along. And I saw that six more things were wrong.

And then seven more! And the Sutherland sisters! They looked wacky, too. They said, “Nothing is wacky around here but you!”

“But look!” I yelled. “Eight things are wrong here at school.” “Nothing is wrong,” they said. “Don’t be a fool.”

I ran into school. I yelled to Miss Bass…”Look! Nine things are wacky right here in your class!” “Nothing is wacky here in my class! Get out! You’re the wacky one! OUT!” said Miss Bass.

I went out the school door. Things were worse than before. I couldn’t believe it. Ten wacky things more! Then I counted ELEVEN! Then…twelve WORSE things! I got scared. And I ran. I ran and knocked over Patrolman McGann. “I’m sorry, Patrolman.” That’s all I could say. “Don’t be sorry,” he smiled. “It’s that kind of a day. But be glad! Wacky Wednesday will soon go away!”

“Only twenty things more will be wacky,” he said. “Just find them and then you can go back to bed.” Wacky Wednesday was gone when I counted them all. And I even got rid of that shoe on the wall.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

چهارشنبه ی عجیب و غریب

همه چیز با اون لنگه کفش روی دیوار شروع شد. آخه لنگه کفش روی دیوار؟ جای لنگه کفش که اونجا نیست.

بعد بالا رو نگاه کردم و گفتم: وای، پسر! و اینجوری بود که چهارشنبه ی عجیب و غریب شروع شد.

از پنجره بیرون رو نگاه کردم و گفتم: وای. چیزای بیشتری عجیب و غریب شده بودن! بعد سه تا چیز عجیب و غریب دیدم!

رفتم توی راهرو و گفتم: هی! امروز سه تا چیز دیگه عجیب و غریب شده بودن!

توی حموم هم همینطور! چهار تا چیز عجیب و غریب توی حموم بود!

شروع کردم به لباس پوشیدن. بعد گفتم: وااای! اونموقع چهار تا چیز دیگه عجیب و غریب شده بودن!

توی آشپزخونه رو نگاه کردم و گفتم: ای وای! پنج تا چیز دیگه حسابی عجیب و غریب شدن!

مدرسه ام دیر شده بود. پس راه افتادم. و شش تا چیز دیگه دیدم که سر جای خودشون نبودن.

بعد هفت تا چیز دیگه! و خواهرای ساترلند! اونها هم عجیب و غریب به نظر میومدن. اونها گفتن: اینجا هیچ چیز جز تو عجیب و غریب نیست!

من داد زدم: ولی آخه ببینین! هشت تا چیز توی مدرسه مشکل دارن. اونها گفتن: هیچی مشکل نداره. احمق نباش.

دویدم توی مدرسه. داد زدم و به خانوم بس گفتم: نگاه کنین! نه تا چیز توی کلاستون عجیب و غریب ان! خانوم بس گفت: هیچی توی کلاس من عجیب و غریب نیست! برو بیرون! تویی که عجیب و غریبی! بیرون!

از در مدرسه رفتم بیرون. وضع از قبل هم بدتر شده بود. باورم نمیشد. ده تا چیز عجیب و غریب دیگه! بعد یازده تا چیز عجیب و غریب رو شمردم! بعد… دوازده تا چیز ناجورتر! ترسیدم. و دویدم. دویدم و خوردم به پلیس مک گان و انداختمش زمین. فقط تونستم بگم: متأسفم، آقای پلیس. پلیس مک گان لبخند زد و گفت: متأسف نباش. امروز از اون روزاست. اما خوشحال باش! به زودی چهارشنبه ی عجیب و غریب به آخر میرسه!

اون گفت: فقط بیست تا چیز دیگه عجیب و غریب میشن. اونها رو پیدا کن و اونوقت میتونی دوباره بری بخوابی. وقتی همه شون رو شمردم چهارشنبه ی عجیب و غریب تموم شده بود. حتی از شر اون کفش روی دیوار هم خلاص شدم.