داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

پپا و تعطیلات بی نظیرش

توضیح مختصر

پپا قراره همراه پدر و مادرش و جورج برای تعطیلات به ساحل بره. اما نمیتونه ماهی قرمزش رو همراهش ببره. یعنی با اینحال باز هم بهش خوش میگذره؟

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

Peppa Pig and the Great Vacation

Peppa Pig and George are packing to go on vacation. “You can’t bring everything.” says daddy pig. “But we need all of our toys!” says Peppa. “Just your favorite.” says daddy pig. Peppa brings teddy. George brings his dinosaur. “Dine-saw! Grrrrrr” says George. “Can Goldie come, too?” asks Peppa. “Sorry, Peppa. Goldie can’t join us. But granny Pig and Grandpa pig will look after her.” The car is packed and the family is on the road. “When will we get there?” calls Peppa from the backseat. Daddy pig tells Peppa that they have a long drive. They head out to the countryside and onto a rented vacation house near the ocean.

At the vacation house, mummy pig unpack her suitcase. She brought a lot of things. “I miss Goldie” says Peppa. “Do you think she’s all right?” “I think so” says mummy pig. Peppa calls grandpa pig just to make sure.

The next morning is very sunny and warm. “Perfect day for a walk!” says daddy pig. “Daddy, you found the pool!” Calls Peppa. “Yes!” says daddy pig. “I did”.

Mummy pig goes shopping in town. Peppa and George want to have pizza for lunch. Mummy pig has found some presents for granny Pig and Grandpa pig. “That won’t all fit in your suitcase” says daddy pig. “I want to get something too.” says Peppa. “I hope it’s small!” says daddy pig. “It is!” says Peppa. “It’s a postcard and it doesn’t have to go in a suitcase. It will go in the mail.” The next day Peppa and her family go on a nature walk. Daddy pig has packed a big picnic lunch. “There’s nothing here but trees.” says Peppa. “Look around, Peppa.” says mummy pig. “There is a lot to see here!” Peppa looks around. “Tracks!” she says. “I see tracks!” “Dine-saw?” asked George. “No George, not dinosaur tracks.” says Peppa.

The tracks come to an end. Peppa gets daddy pigs binoculars and looks up. “I see birds. A mother and babies in a nest!” Peppa likes looking through the binoculars. Next, she looks down. “I see ants!” she says. “They’re carrying leaves for lunch. Ant salad!” “Yuck,” says George.

Peppa is hungry, so are mummy pig and Daddy pig and George. Time for a nice picnic lunch. Peppa can’t wait to tell granny Pig and Grandpa pig what a nice day they had on the nature walk.

That evening, Peppa calls grandpa pig. He promises to tell Goldie that Peppa misses her and that she will be home soon. “We’re taking good care of her,” he says.

The next day, daddy pig and mummy pig take Peppa and George to the beach. It’s a sandy beach with lots of rocks. Peppa finds a shell. George finds a fossil. Daddy pig finds a crab. “There’s a tide pool!” says Peppa. Peppa and George look in the tiny pool. There are small plants. “There’s a gold coin!” Says Peppa. “Oooh!” says George. Something is making bubbles. What could it be? “A fish” says Peppa. “Hello, fish! You would love my fish, Goldie!” Vacation is nearly over. Time to pack the suitcases and get back in the car. It’s a long drive home, but Peppa has Teddy to keep her company in the back seat. She has George too. It has been a great vacation but she can’t wait to see Goldie.

Mummy pig gives granny pig her present. Peppa runs to see Goldie. “Oh, you’ve grown!” she says. “A lot!” “She seemed hungry!” says grandpa pig. Mr. Zebra arrives. “I have a postcard all the way from the beach,” he says. “Look, Goldie!” says Peppa. “You’ve got mail- Something from our great vacation!”

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

پپا و تعطیلات بی نظیرش

پپا و جورج دارن وسایلشون رو جمع میکنن تا برای تعطیلات برن سفر. بابا خوکه میگه: نمیتونین همه چیز رو با خودتون بیارین. پپا میگه: ولی ما همه ی اسباب بازی هامون رو لازم داریم! بابا خوکه میگه: فقط اسباب بازی مورد علاقه تون رو میتونین بیارین. پپا تدی رو با خودش میاره. جورج هم دایناسورش رو میاره. جورج میگه: داینوسو، خخخخ! پپا میپرسه: میشه گلدی هم بیاد؟ متأسفم، پپا. گلدی نمیتونه همراه ما بیاد. اما مامانبزرگ و بابابزرگ ازش مراقبت میکنن.

خونواده ی پپا وسایل رو میذارن توی ماشین و راه می افتن. پپا از روی صندلی عقب میپرسه: کی میرسیم؟ بابا خوکه به پپا میگه که راه زیادی در پیش دارن. اونها میرن سمت حومه ی شهر به یه ویلا که نزدیک ساحل اجاره کردن.

توی ویلا، مامان خوکه وسایلش رو از چمدونش بیرون میاره. اون خیلی چیزا با خودش آورده. پپا میگه: دلم برای گلدی تنگ شده. به نظرتون حالش خوبه؟ مامان خوکه میگه: فکر کنم خوب باشه. پپا به بابابزرگ تلفن میزنه تا مطمئن بشه.

صبح روز بعد هوا خیلی آفتابی و گرمه. بابا خوکه میگه: یه روز بی نظیر برای قدم زدن! پپا میگه: بابا جون، استخر رو پیدا کردی! بابا خوکه میگه: بله! پیداش کردم!

مامان خوکه میره شهر که خرید کنه. پپا و جورج میخوان نهار پیتزا بخورن. مامان خوکه چند تا هدیه برای مامانبزرگ و بابابزرگ پیدا میکنه. بابا خوکه میگه: همه ی این چیزا که توی چمدونت جا نمیشه. پپا میگه: منم میخوام یه چیزی بخرم. بابا خوکه میگه: امیدوارم کوچیک باشه. پپا میگه: کوچیکه! یه کارت پستاله و لازم هم نیست بره توی چمدون. پستش می کنم.

روز بعد پپا و خونواده اش میرن تا توی طبیعت قدم بزنن. بابا خوکه یه نهار حسابی برای پیک نیک آماده کرده. پپا میگه: اینجا جز درخت چیز دیگه ای نیست. مامان خوکه میگه: دور و برت رو نگاه کن، پپا. چیزای دیدنی زیادی اینجا وجود داره! پپا دور و برش رو نگاه میکنه. میگه: رد پا. رد پا می بینم! جورج میپرسه: داینوسو؟ پپا میگه: نه جورج، ردپای دایناسور نیست.

ردپاها یه جا تموم میشن. پپا دوربین دوچشمی بابا خوکه رو میگیره و بالا رو نگاه میکنه. چند تا پرنده می بینم. یه مادر با بچه هاش توی لونه ان! پپا خوشش میاد از پشت دوربین دوچشمی نگاه کنه. بعد، پایین رو نگاه میکنه و میگه: چند تا مورچه می بینم! دارن برای نهار با خودشون برگ میبرن. سالاد مورچه! جورج میگه: اَه اَه!

پپا گرسنه اشه، مامان خوکه و بابا خوکه و جورج هم همینطور. وقتشه که یه نهار پیک نیکی حسابی بخورن. پپا خیلی دوست داره زودتر برای مامانبزرگ و بابابزرگ تعریف کنه که قدم زدنشون توی طبیعت چقدر لذت بخش بوده.

اون شب، پپا زنگ میزنه به بابابزرگ. بابابزرگ قول میده که به گلدی بگه که پپا دلش براش تنگ شده و خیلی زود برمیگرده خونه. بابا بزرگ میگه: ما خوب ازش مراقبت می کنیم.

روز بعد، بابا خوکه و مامان خوکه پپا و جورج رو میبرن ساحل. یه ساحل شنی با کلی صخره. پپا یه صدف پیدا میکنه. جورج یه فسیل پیدا میکنه. بابا خوکه هم یه خرچنگ پیدا میکنه. پپا میگه: اینجا یه حوضچه است! پپا و جورج توی حوضچه ی کوچولو رو نگاه میکنن. چند تا گیاه کوچولو توی حوضچه وجود دارن. پپا میگه: یه سکه ی طلا! جورج میگه: واای! یه چیزی داره حباب درست میکنه. یعنی چی میتونه باشه؟ پپا میگه: یه ماهی! سلام، ماهی کوچولو! اگه ماهی من گلدی رو میدیدی عاشقش میشدی!

تعطیلات تقریباً به آخر رسیده. وقتشه چمدون ها رو جمع کنن و دوباره سوار ماشین بشن. تا خونه راه زیادیه، اما تدی روی صندلی عقب پیش پپاست تا احساس تنهایی نکنه. جورج هم پیششه. پپا تعطیلات بی نظیری داشته اما خیلی دوست داره زودتر گلدی رو ببینه.

مامان خوکه هدیه ی مامانبزرگ رو بهش میده. پپا میدوه که بره و گلدی رو ببینه. پپا میگه: وای، بزرگ شدی! خیلی هم بزرگ شدی! بابابزرگ میگه: به نظر میومد گرسنه اش باشه! آقا گورخره از راه میرسه و میگه: یه کارت پستال از ساحل براتون آوردم. پپا میگه: نگاه کن، گلدی! برات نامه اومده! یه یادگاری از تعطیلات بی نظیرمون!