دربارهی این مجموعه:
این مجموعه شامل 38 درس زیر است:
یه پرنده ی کوچولو که به دلیل ظاهر متفاوتش همیشه از طرف اطرافیانش مورد آزار و اذیت قرار میگیره، بزرگ میشه و به یه قوی زیبا تبدیل میشه.
سه تا خوک از مواد مختلف خونه درست میکنن. یه گرگ با فوتش خونه ی دو تا خوک اول رو از جا میکنه، اما سومی...
چهار حیوون خونگی پیر، بعد از سالها کار کردن برای صاحب هاشون و مواجه شدن با بدرفتاری و ناسپاسی اونها، راهی شهر بریمن میشن.
همزمان که کشاورز براون داره خونه رو برای کریسمس آماده میکنه، اردک سعی میکنه ادای بابانوئل رو دربیاره. اما توی دودکش گیر میکنه، همینطور باقی حیوونایی که سعی میکنن بهش کمک کنن.
مرد زنجبیلی یه شیرینی زنجبیلی ه که از فر فرار میکنه و مجبور میشه از تمام موجوداتی که میخوان بگیرنش جلو بزنه!
یه پسر کوچولو منتظره که برادر یا خواهر کوچولوش از راه برسه.
با تنهاترین نهنگ همراه بشید و ببینید وقتی به دنبال خانواده اش اقیانوس رو جستجو میکنه، با چه موجوداتی مواجه میشه.
حشره کوچولوی قصه ی ما اونقدر زشته که پرنده ای رو که میخواسته بخوردش فراری میده.
یه فریاد بی غرض و کوچولوی یه دختر کوچولو، باعث میشه حیوونهای باغ وحش هرج و مرج درست کنن.
وقتی تدی به یه بستنی فروشی جدید سر میزنه، یه مرتبه به دنیای جادویی بستنی ها منتقل میشه که خودش پادشاه اونجاست و میتونه هرچقدر دلش بخواد بستنی بخوره.
اگه یه زرافه توی سوپتون پیدا کنین چی کار می کنین؟
والدین حیوانات و انسانها بهترین ترفندهایی که می دانند را مورد استفاده قرار می دهند تا بچه هایشان لبخند بزنند، بخندند، بغ بغو کنند و تبسم کنند.
در این داستان، سه کودک در حال آماده شدن برای یک تجربه مشترک هستند - سوار شدن بر اتوبوس مدرسه. هر کدام از این بچه ها به شکل متفاوتی برای رفتن به مدرسه آماده می شود.
برگ ها شروع به افتادن کرده اند. هوا سرد است. سنجاب باید برای زمستان آماده شود. او نمی تواند با موش ها مشغول جویدن شود. وقت ورجه وورجه کردن با غورباقه ها یا دویدن با سگ ها را ندارد. با تمرکز بر ویژگی های جذاب فصل پاییز، این داستان شیرین، حیوانات ، کدو ها، برگ ها، سیب ها و دیگر نشانه های این فصل زیبا را در بر دارد.
کارلو دوست دارد همه چیز را بخواند. او اتاق خوابش، صبحانه اش و حتی پدرش را می خواند. دلیلش این است که همه چیزها در دنیای رنگارنگ او دارای برچسبی هستند که اسمشان رویش نوشته شده است. بچه هایی که در حال یادگیری خواندن هستند می توانند با کارلو که شخصیتی مهربان و دوست داشنی است، اشاره کنند، بگویند و بخوانند. و اگر خواندن خسته کننده شود، کارلو نگران نمی شود - چون او تند دویدن را هم دوست دارد.
قایق آبی، قایق یدک کشه. به کشتی ها تو روزهای طوفانی کمک می کنه. قایق آبی سخت و محکمه. قایق آبی شجاعه.
دختری جوان چند دانه می کارد و با اشتیاق منتظر جادوی بهار می ماند.
موقع بازی قایم باشک، ماه پشت یه ابر قایم میشه و دوستش خرسی رو نگران میکنه.
یک شعر چگونه می تواند الهام بخش شما برای ساخت و ساز با بلوک ها شود؟ در شهر بلوکی پاسخ را می یابید!
روز برفی. اون بیرون، یه جایی جنگ گلوله برفیه. همه برای خودشون قلعه می سازن، مهمات آماده می کنن و به همدیگه حمله می کنن.
یه روز برفیه. تو روز برفی خیلی خوش می گذره. اول از همه تو روز برفی از خواب بیدار میشی، بازی می-کنی، می خوری، قدم می زنی، برای برف بازی میری بیرون، حموم می کنی و می خوابی ...
یه مگس کوچولو ادای دوست هاش رو در میاره و سعی داره بفهمه که تو چه کاری مهارت داره.
مگی و پاولا دوستن. مگی دوست خیلی خوبیه. ولی پاولو به حرف بقیه گوش میده و برای مدتی با مگی بازی نمی کنه. ولی بعد متوجه میشه که اشتباه کرده و مگی بهترینه.
یه پسری هست به اسم رعد. اسم پدرش هم رعده. ولی پسره اسمش رو دوست نداره. دوست نداره با پدرش هم نام باشه. اون یه اسم برای خودش می خواد. یه اسمی که بهش بیاد. و یه روز، پدرش تصمیم می گیره اسم جدید بهش بده، یه اسم مخصوص خودش.
یه گربه از دنیا رد شد. حیوون ها گربه رو دیدن و گربه هم حیوون ها رو دید.
کامیون قرمز یه کامیون یدک کشه که به ماشین های دیگه که تو روزهای سخت نمی تونن حرکت کنن کمک می کنه. تو روز های برفی یه روزهای دیگه ...
هامپتی دامپتی کوچولو میخواد با دختر تازه وارد شهر، شلگا، دوست بشه.
اگه چیزهای مختلف شبیه پسرها بودن، همه چیز فرق می کرد. برای اینکه پسرها خیلی شلوغن.
وقت زردیه. همه جا پر از رنگ های زرده. همه ی پرنده ها لونه هاشون رو ترک کردن و رفتن به جز کلاغ ها. کلاغ ها وقت زردی رو دوست دارن. بچه ها رو کپه های بزرگ زرد بازی می کنن و دسته های زرد رو جمع می کنن.
این داستان عشق خاص بین والدین و فرزندشون رو آشکار میکنه.
یه نوزاد تازه به دنیا اومده. همه خوشحالن و به شیوه ی خودشون جشن گرفتن. نوزاد تازه به دنیا اومده، قلب های همه ی دنیا رو گرم می کنه.
شاید تمام گربه ها اسرارآمیز باشن، اما قطعاً مکاویتی یه گربه ی منحصر به فرده. یعنی چیه که اون رو به یه گربه ی اسرارآمیز تبدیل می کنه؟
وینی یه خرس کوچولو بود که در خلال جنگ توسط یه سرباز خریداری شد. اون یه دامپزشک بود و می تونست از وینی مراقبت کنه. وینی تمام مدت همراهش بود و سربازهای دیگه هم دوستش داشتن. ولی جنگ بود و ممکن بود زخمی بشه، پس هری یه تصمیم سخت گرفت و اون رو به باغ وحش برد تا اونجا نگهداری بشه. نگهبان های باغ وحش ازش به خوبی مراقبت کردن و اون اونجا خوشحال و مشهور بود.
جشن تولد برادر لولو بود. ولی لولو ناراحت بود چون می خواست تولد اون باشه. بنابراین هیچ کمکی نکرد و توپ برادرش رو هم قایم کرد. وقتی نتونست یویویِ خودش رو پیدا کنه، فهمید برادرش چه حسی داشته. پس توپش رو داد بهش و بهش تبریک گفت.
با این سگ پرمشغله که میخواد جایگاهش رو توی دنیا پیدا کنه همراه بشید.
کریسمس نزدیکه و پدینگتن پول هاش رو پس انداز کرده تا به مناسبت تعطیلات کل خونواده ی براون رو به فروشگاه بارکریجز ببره.
رنگ های زیادی هستن که همینجوری به تنهایی هم قشنگن، اما بعضیا از رنگ های ترکیبی بیشتر خوششون میاد.
یه روح کوچولو به اسم گیلبرت وجود داشت. اون با روح های دیگه فرق داشت. اون نمی تونست صدای بلند بووووو رو که لازمه ی یه روح ترسناک بودن بود رو دربیاره. مدیر اون رو تنبیه کرد و به برج متروکه فرستادش. اونجا با یه گربه ملاقات کرد و با هم دوست شدن. اونها برج رو تزئین کردن و اونجا زندگی کردن.