داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

یه خونه توی شکم مامانمه

توضیح مختصر

یه پسر کوچولو منتظره که برادر یا خواهر کوچولوش از راه برسه.

  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

There’s a House inside My Mummy

There’s a house inside my Mummy, where my little brother grows, or maybe it’s my little sister, no one really knows.

My daddy says I lived there too, when I was being made, but I don’t remember very much about it I’m afraid. He always likes to tell me it’s a lovely place to be, he knows because he’s seen it on the hospital’s T.V. It’s very warm and cosy, but because there’s not a bed, there’s a sort of giant bathtub where the baby sleeps instead.

He needs to have a lot of room to help him grow and play, and that’s why Mummy’s tummy house gets bigger every day.

It’s got to have a kitchen so he doesn’t get too thin, and I think the food my Mummy eats can find its way to him. He seems to want such funny things, but Mummy is very kind. So she eats all sorts of crazy stuff and doesn’t seem to mind.

I try to help look after her and see she gets some rest, often she falls fast asleep before she’s got undressed. Sometimes Mummy feels so sick. I don’t know what to do, but if I had a house in me I’d feel quite poorly too.

I wish the house had windows so that we could see inside, I couldn’t find a single one however hard I tried.

I’d like to show him all my toys and let him see the view, and point out all the brilliant things I’ll teach him how to do.

Sometimes me and Mummy like to cuddle on our own, and I tell him that I love him through her tummy telephone.

I’m sure that he can hear me and he likes the way I sound, cause we see him kick his little feet and somersault around.

I just can’t wait to meet him. I hope that he is all right, my daddy says be patient as his door is rather tight.

Look who Mummy made for us- my lovely little brother! There’s no one in her tummy now… until she makes another!

ترجمه‌ی درس

یه خونه توی شکم مامانمه

یه خونه توی شکم مامانمه، که برادر کوچولوم اونجا رشد میکنه، شاید هم خواهر کوچولوم، هیچکس واقعاً مطمئن نیست.

بابام میگه منم وقتی داشتم درست میشدم اونجا زندگی میکردم، اما متأسفانه من چیز زیادی از این موضوع یادم نمیاد. بابام همیشه دوست داره بهم بگه که اونجا جای قشنگی برای بودنه، اون میدونه چون توی تلویزیون های بیمارستان اونجا رو دیده. یه جای گرم و نقلی و راحت، اما چون تخت نداره، به جاش یه جور وان حموم گنده داره که بچه توش میخوابه.

بچه باید جای زیادی داشته باشه که بتونه رشد کنه و بازی کنه، برای همین هم خونه ی توی شکم مامان هر روز بزرگتر میشه.

باید آشپزخونه هم داشته باشه که بچه خیلی لاغر نشه، و فکر میکنم غذاهایی که مامانم میخوره یه جوری به اون میرسه. به نظر میاد بچه دلش چیزای بامزه ای میخواد، اما مامان خیلی مهربونه. برای همین همه جور چیزای عجیب و غریب میخوره و آخ هم نمیگه.

من سعی میکنم کمک کنم و مواظب مامان باشم و حواسم باشه که یه خرده استراحت کنه، آخه اغلب اوقات قبل از اینکه لباسش رو عوض کنه خوابش میبره. بعضی اوقات حال مامان بد میشه. من نمیدونم چیکار کنم، اما اگه توی شکم منم یه خونه بود منم حالم حسابی خراب میشد.

کاش خونه هه پنجره داشت تا میتونستیم توش رو ببینیم، من که هرچقدر سعی کردم نتونستم پنجره ای پیدا کنم.

دلم میخواد تمام اسباب بازی هام رو به بچه نشون بدم و کمکش کنم تا منظره رو ببینه، و تمام کارای فوق العاده ای رو که روش انجامشون رو بهش یاد میدم براش بگم.

بعضی اوقات من و مامان دوست داریم دو تایی همدیگه رو بغل کنیم، اونوقت من از طریق تلفن توی شکم مامانم به برادرم میگم که دوستش دارم.

مطمئنم که صدای من رو میشنوه و از صدای من خوشش میاد، چون می بینیم که با پاهای کوچیکش لگد میندازه و پشتک میزنه.

خیلی دوست دارم زودتر ببینمش. امیدوارم حالش خوب باشه. بابام میگه صبور باش چون در خونه اش نسبتاً تنگه.

ببینین مامان برامون چی درست کرده! یه برادر کوچولو! الآن دیگه هیچکس توی شکمش نیست… تا اینکه یکی دیگه درست کنه!