داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

لولو و جشن تولد

توضیح مختصر

جشن تولد برادر لولو بود. ولی لولو ناراحت بود چون می خواست تولد اون باشه. بنابراین هیچ کمکی نکرد و توپ برادرش رو هم قایم کرد. وقتی نتونست یویویِ خودش رو پیدا کنه، فهمید برادرش چه حسی داشته. پس توپش رو داد بهش و بهش تبریک گفت.

  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Lulu and the birthday party

Lulu’s brother Billy was having a birthday. “when is my birthday?” asked lulu. “yours is soon,” said her mother. “but not as soon as Billy’s.” but lulu wasn’t listening. she was planning her birthday party.

the next day Lulu looked through all the letters. she thought some of her cards might come early. there was nothing for her. just some cards for Billy. “why has Billy got cards and not me?” asked Lulu. “it’s my birthday soon,” her mother patted her on the shoulder. “not yet, Lulu.” she said. “Billy has cards before you because his birthday is before yours.” lulu took no notice. she wanted her birthday to come first.

on Sunday Lulu heard her mother talking about a party on the telephone. “what party?” asked Lulu suspiciously. “is it mine?” “it’s Billy’s birthday party today,” said her mother. “remember!” but lulu didn’t want to hear that.

she wouldn’t help not even with the balloons. all Billy’s friends came to the party. they brought cards and presents with them. Billy’s best friend Daniel gave him a wonderful new ball.

Lulu walked secretly from the hall and when no one was looking she hit the ball. Billy and his friends played all Lulu’s favorite games but she didn’t join in. she played with her yo-yo instead.

when Billy wanted to take his new ball to the park he couldn’t find it anywhere. he burst into tears and everyone tried to comfort him. everyone except Lulu.

so Billy took his kite to the park instead. mum and his friends went with him. Lulu stayed home with dad. but when Lulu looked around for her yo-yo. it disappeared. “I can’t find it anywhere,” she said, “it vanished,” dad tried to comfort her. “poor Lulu,” he said. “that’s too bad. just like Billy’s ball.”

suddenly Lulu felt terrible. now she knew how Billy felt. so she got the ball and took it to the park. “I wondered where that went!” said her mother and gave her a hug. everyone played catch. Lulu made some good shots but Billy won. “well done Billy,” said Lulu. “and happy birthday! but it’s my birthday next. Right?” said Lulu.

ترجمه‌ی درس

لولو و جشن تولد

جشن تولد بیلی، برادر لولو بود. لولو پرسید: “تولد من کیه؟” مادرش گفت: “به زودی، ولی نه به زودی جشن تولد بیلی.” ولی لولو گوش نمی داد. اون داشت برای جشن تولد خودش برنامه ریزی می کرد.

روز بعد، لولو همه ی نامه ها رو نگاه کرد. اون با خودش فکر کرد، ممکنه بعضی از کارت ها زودتر برسن. ولی چیزی برای اون نبود. فقط چند تا کارت برای بیلی بود. لولو پرسید: “چرا برای بیلی کارت فرستاده شده ولی برای من نه؟به زودی تولد منه.” مادرش روی شونش رو نوازش کرد. اون گفت: “فعلاً نه، لولو! بیلی قبل از تو کارت دریافت کرده، برای اینکه تولدش قبل از تولد توئه.” لولو به حرفاش گوش نداد. اون می-خواست که تولدش اول از همه باشه.

روز یکشنبه، لولو صدای مادرش رو که داشت پشت تلفن درباره ی جشن صحبت می کرد، شنید. لولو مشکوکانه پرسید: “چه جشنی؟ جشن منه؟” مادرش گفت: “امروز جشن تولد بیلیه. یادت میاد!” ولی لولو نمی خواست بشنوه.

اون هیچ کمکی نکرد، حتی برای بادکنک ها. همه ی دوست های بیلی برای جشن اومده بودن. اونها با خودشون کارت و هدیه آورده بودن. دوست بیلی، دنیل بهش یه توپ خیلی قشنگ داد.

لولو مخفیانه توی راهرو رفت و وقتی هیچ کس حواسش نبود توپ رو قایم کرد. بیلی و دوستاش تمام بازی های مورد علاقه ی لولو رو بازی کردن، ولی اون تو هیچ کدوم شرکت نکرد. به جاش با یویویِ خودش بازی کرد.

وقتی بیلی خواست توپ جدیدش رو به پارک ببره، هیچ جا نتونست پیداش کنه. اون زد زیر گریه و همه تلاش کردن که آرومش کنن. همه به جز لولو.

پس بیلی به جاش بادبادکش رو به پارک برد. مامان و دوستاش هم باهاش رفتن. لولو با باباش موند تو خونه. ولی وقتی لولو اطراف رو نگاه کرد تا یویوش رو پیدا کنه، هیچ جا نبود. اون گفت: “هیچ جا نمی تونم پیداش کنم. غیبش زده.” باباش سعی کرد آرومش کنه. اون گفت: “لولویِ بیچاره! خیلی بده! درست مثل توپ بیلی.”

یهو لولو احساس بدی بهش دست داد. حالا می دونست بیلی چه احساسی داشته. بنابراین توپ رو برداشت و به پارک برد. مامانش گفت: “با خودم فکر می کردم این توپ کجا رفته!” و بغلش کرد. همه باهم گرگم به هوا بازی کردن. لولو پرتاب های خوبی داشت ولی بیلی برد. لولو گفت: “کارت خوب بود بیلی! و تولدت مبارک. ولی تولد من بعدیه. درسته؟”