داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

بازیِ ماه

توضیح مختصر

موقع بازی قایم باشک، ماه پشت یه ابر قایم میشه و دوستش خرسی رو نگران میکنه.

  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

Moongame

One day, Little Bird showed Bear a new game: hide-and-seek. First he told Bear to hide and counted to ten: 1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10. Then he went looking for Bear.

“I found you!” chirped Little Bird when he found Bear hiding behind some bushes. “Now it’s your turn to find me!” All day long, until the sun went down, Bear and Little Bird played their new game.

That night when Bear was all alone, he looked up in the sky and said to the moon, “Let’s play hide-and-seek! First I’ll hide and you’ll find me.” Then Bear ran as fast as he could until he came to an old hollow tree. Climbing inside, he ducked down so the moon couldn’t see him.

Bear waited for a while, then he poked his head up. When he did, the moon was right there looking down at him. “Okay,” said Bear, “you found me. Now it’s your turn to hide.” Closing his eyes, Bear began to count just as Little Bird had shown him.

At that moment a gentle breeze slowly hid the moon behind a big cloud. When Bear finished counting, he set out to find the moon. First he thought he found the moon hiding behind some rocks. Then he thought he found the moon hiding in someone’s house.

When Bear thought he found the moon hiding in a tree, he shook the tree and cried, “I found you, Moon!” But Bear was mistaken. All he found was a big balloon.

Then Little Bird came by to visit. “Will you help me find the moon?” asked Bear. “Sure, I’ll help,” chirped Little Bird. Bear and Little Bird looked and looked, but they couldn’t find the moon.

So they went to the forest to ask for help. “I think the moon is lost,” explained Bear. “Can you help me find him?” “Don’t worry, we’ll help you,” replied the animals in the forest.

Together they searched and searched. But they couldn’t find the moon. At last Bear sat down and sighed, “The moon is lost and it’s all my fault!” Then Bear got an idea. He jumped up and cried, “Okay, Moon, I give up. You win!” Just then the breeze began to blow again, and the moon came out of its hiding place.

“Look,” chirped Little Bird. “The moon wasn’t lost. He was just hiding behind that big cloud.” Bear was so happy he danced and danced. Then everyone played hide-and-seek.

ترجمه‌ی درس

بازیِ ماه

یه روز، پرنده کوچولو به خرسی یه بازی جدید یاد داد: قایم باشک. اول به خرسی گفت قایم بشه و بعد تا ده شمرد: 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10. بعد رفت و دنبال خرسی گشت.

وقتی پرنده کوچولو خرسی رو که پشت بوته ها قایم شده بود پیدا کرد، جیک جیک کنان گفت: پیدات کردم. حالا نوبت توئه که من رو پیدا کنی! کل روز، تا وقتی خورشید غروب کرد، خرسی و پرنده کوچولو مشغول بازی جدیدشون بودن.

اون شب وقتی خرسی تک و تنها بود، به آسمون نگاه کرد و به ماه گفت: بیا قایم باشک بازی کنم! اول من قایم میشم و تو پیدام میکنی.

بعد خرسی با نهایت سرعت دوید تا به یه درخت کهنسال و توخالی رسید. خرسی رفت توی درخت و سرش رو دزدید تا ماه نتونه ببیندش.

خرسی یه مدت منتظر موند، بعد سرش رو بالا آورد. وقتی سرش رو بالا آورد، ماه درست همونجا بود و به اون نگاه می کرد. خرسی گفت: خیلی خب. پیدام کردی. حالا نوبت توئه که قایم بشی. خرسی در حالیکه چشم هاش رو می بست، شروع کرد به شمردن به همون شکلی که پرنده کوچولو یادش داده بود.

همون لحظه یه نسیم ملایم آهسته ماه رو پشت یه ابر بزرگ پنهان کرد. وقتی شمردن خرسی تموم شد، راه افتاد تا ماه رو پیدا کنه. اول فکر کرد ماه رو پیدا کرده که پشت چند تا سنگ پنهان شده. بعد فکر کرد ماه رو پیدا کرده که تو خونه ی کسی پنهان شده.

وقتی خرسی فکر کرد ماه رو پیدا کرده که لای یه درخت پنهان شده، درخت رو تکون داد و فریاد زد: پیدات کردم، ماه! اما خرسی اشتباه می کرد. تنها چیزی که پیدا کرده بود یه بادکنک بزرگ بود.

بعد پرنده کوچولو اومد که به خرسی سر بزنه. خرسی پرسید: کمکم می کنی ماه رو پیدا کنیم؟ پرنده کوچولو جیک جیک کنان گفت: معلومه که کمک می کنم. خرسی و پرنده کوچولو همه جا رو گشتن، اما نتونستن ماه رو پیدا کنن.

پس رفتن توی جنگل تا کمک بگیرن. خرسی توضیح داد: فکر می کنم ماه گم شده. کمکم می کنین پیداش کنم؟ حیوونای جنگل جواب دادن: نگران نباش، ما کمکت می کنیم.

اونها به همراه هم همه جا رو جستجو کردن. اما نتونستن ماه رو پیدا کنن. آخر سر خرسی نشست و آه کشید و گفت: ماه گم شده و همه اش هم تقصیر منه! بعد یه فکری به ذهن خرسی رسید. پرید و فریاد زد: خیلی خب، ماه، من تسلیمم. تو بردی!

درست همون موقع دوباره نسیم شروع به وزیدن کرد و ماه از مخفیگاهش بیرون اومد.

پرنده کوچولو جیک جیک کنان گفت: نگاه کن. ماه گم نشده بود. فقط پشت اون ابر بزرگ پنهان شده بود. خرسی اونقدر خوشحال بود که کلی رقصید. بعد هم همه با هم قایم باشک بازی کردن.