داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 درس

ایستگاه اتوبوس

توضیح مختصر

در این داستان، سه کودک در حال آماده شدن برای یک تجربه مشترک هستند - سوار شدن بر اتوبوس مدرسه. هر کدام از این بچه ها به شکل متفاوتی برای رفتن به مدرسه آماده می شود.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این درس

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی درس

THE BUS STOP

Miranda Cook has a library book.

And she can’t wait to bring it to the bus stop.

Jackson Bowels has a backpack that rolls.

And he can’t wait to bring it to the bus stop.

Stevie Beecher has a present for the teacher.

And he can’t wait to bring it to the bus stop.

Mrs. Simpson-Russ got a brand-new bus.

And she can’t wait to drive it to the bus stop.

The bus looks awfully big and tall.

Each kid feels kind of scared and small.

But they can do it— they are brave!

Their parents see them smile and wave.

School is great.

But they just can’t wait . . .

To be riding back home to the bus stop!

ترجمه‌ی درس

ایستگاه اتوبوس

میراندا کوک یک کتاب دارد که به کتابخانه تعلق دارد.

و نمی تواند صبر کند تا آنرا به ایستگاه اتوبوس بیاورد.

جکسون بولز صاحب یک کوپه پشتی است که حرکت می کند با چرخ هایی که زیرش هست.

و نمی تواند صبر کند تا آنرا به ایستگاه اتوبوس بیاورد.

استیوی بیچر هدیه اش را می دهد به معلمش.

و نمی تواند صبر کند تا آنرا به ایستگاه اتوبوس بیاورد.

خانم سیمپسون راس خرید یک اتوبوس جدید.

و نمی تواند صبر کند تا آنرا به ایستگاه اتوبوس براند.

اتوبوس خیلی بزرگ به نظر می رسد و بلند.

هر کدام از بچه ها کمی احساس کوچک بودن می کنند و می ترسند.

ولی می توانند انجامش دهند — آنها شجاعند!

پدر و مادرها آنها را می بینند که می خندند و دست تکان می دهند.

مدرسه بود محشر.

ولی نمی توانستند صبر کنند بیشتر . . .

تا سوار شوند به سمت خانه و ایستگاه اتوبوس!