دربارهی این مجموعه:
سری کتاب های مخلوقات کوچک نوشته ی مرسر میر
این مجموعه شامل 32 داستان انگلیسی زیر است:
این کوچولو خودش به تنهایی میتونه همه کاری انجام بده، به جز...
قهرمان کوچولومون نمیتونه با دوستش بازی کنه، چون خواهر کوچولوش مدام دنبالشون میاد و هر کاری که میخوان بکنن میگه نه!
یه خرگوش خانوم پیر هست، که کسی رو نداره. به همین خاطر، حیاطِ خونهاش، شبیه خونهی ارواح شده، و بچهها از خونه میترسن. یه روز همه تصمیم میگیرن تا برن و به خرگوش خانوم پیر کمک کنن تا حیاط خونهاش مرتب بشه، چون اونها کسایی هستن که اهمیت میدن...
پسربچه با مادرش به دندانپزشک میروه و میبینه که رفتن به دندانپزشک اونقدرا هم بد نیست
کوچولو و خانواده اش باغچه ی سبزیجات کاشتن! بعد از کلی آب دادن، علف های هرز رو کَندَن و صبر، کوچولو و خانوادهاش بالاخره، از سبزیجاتِ تازه و سبزِ باغچه شون یه غذای خوشمزه میخورن.
یه پسربچه و کارهایی که یادش میمونه انجام بده و کارهایی که فراموش میکنه انجام بده
توی این داستان، قهرمان کوچولومون یاد میگیره که باید کل حقیقت رو بگه، نه فقط بخشی از اون رو.
هر کاری که کوچولوی قصه مون میخواد انجام بده، خانواده اش مخالفت میکنن. اون هم تصمیم میگیره از خونه فرار کنه.
طوفان شدیدی میشه و برقخونه ی قهرمان کوچولومون قطع میشه! یعنی قهرمان ما و خونواده اش بدون برق چیکار میکنن
جانور کوچک که مریض شده است به دنبال یک روز تعطیل و سرگرم کننده است. ولی وقتی مادرش او را مجبور به ماندن در تختخواب می کند و او را به دکتر می برد، دلش می خواهد به مدرسه برگردد تا دوستانش را ببیند.
من دستکش بیسبالم رو گم کرده بودم. وقتی دنبالش میگشتم فهمیدم اتاقم خیلی بهم ریخته است، و مجبور شدم مرتبش کنم
پدر یه قایق جدید خریده و با پسرش میره اقیانوس برای ماهیگیری.
امروز یه روز برفیه و جون میده برای آدم برفی درست کردن. اما ببینیم قهرمان کوچولوی ما اصلاً فرصت میکنه آدم برفی درست کنه
من میخواستم همه کارهایی که از من انتظار داری را بکنم، فقط به خاطر تو! اما همیشه یک جوری نمیشد.
کوچولو، دوست داره همیشه اول باشه، حتی اگه خانواده و دوستاش رو ناراحت و اذیت کنه. بعد از چند بار اشتباه، کوچولو میفهمه که رمزِ با هم زندگی کردن اینه که، جوری با دیگران رفتار کنیم که دوست داریم باهامون رفتار بشه.
قهرمان کوچولومون راه های بامزه و خلاقانه ی زیادی پیدا میکنه تا خوابیدنش رو به تعویق بندازه، تا اینکه خواب آلودگی سراغش میاد!
پسربچه با مامانبزرگش به دریا میرن و خیلی خوش میگذره.
من و بابابزرگ به شهر رفتیم تا من یک کتوشلوار جدید بخرم.
یه بچه که دوست داره تو کارها به پدرش کمک کنه.
وقتی قهرمان کوچولوی ما توی فروشگاه شلوغ وایمیسه تا بند کفشش رو ببنده، دیگه مادرش رو نمی بینه. پس می برنش به اتاق نگهبانی که اونجا منتظر بمونه تا مادرش پیدا بشه.
من و مامانم با هم به شهر رفتیم و جاهای جدید زیادی را دیدیم. به من خیلی خوش گذشت و سعی کردم کاری کنم به مامان هم خوش بگذره.
من سگ های کوچک را خیلی دوست دارم. همیشه دلم می خواست که سگ کوچک خودم را داشته باشم. برای همین یک روز دستکش بیسبالم را با یک سگ کوچک مبادله کردم. سگ کوچک من بهترین دوستم است. ما هر روز با یک دیگر بازی می کنیم.
جونور کوچولو و کلاسش رفتن به ایستگاه آتش نشانی. اونها، آتش نشان جو و اسپارکی رو اونجا ملاقات کردن. درباره ی آتش و اینکه اگه جایی تو آتش باشن، چیکار باید بکن یاد گرفتن. اونها، از آتش نشان جو کلاه ایمنی گرفتن.
قهرمان کوچولوی ما با همکلاسی هاش میره موزه و دنبال یه استخون دایناسور گمشده میگرده.
پسربچه با مادرش میره ملاقات عموش اینا و دو تا پسرعمو با هم بازی میکنن
قهرمان کوچولوی ما داره برای کریسمس آماده میشه!
خواهر کوچولو، هر کاری که برادر بزرگش انجام میده، میگه من هم
بچهها با مادرشون رفتن خرید، ولی خواهر کوچولو هر چی میبینه، میخواد
آموزش رفتار با کودکان تازه به دنیا آمده به خواهر و برادر بزرگتر آنها.
برادر بزرگ به خواهر کوچکش کمک می کند تا استفاده از لگن کودک را یاد بگیرد.
پسره، یه گربه کوچولو داره که خیلی دردسر سازه و خرابکاره، و وسایل همه رو به هم میریزه. برای همین، پدر از خونه میندازتش بیرون. ولی یه روز که یه سگ بد میاد تو حیاط و بچهها رو میترسونه، گربهی شجاع، سگ بد رو فراری میده و همه ازش خوششون میاد.
این داستان در مورد یک حیوان کوچک است که کارهای متعددی که با بزرگتر شدن می تواند انجام دهد را تصور می کند.