داستان های مصور صوتی

24 مجموعه | 614 داستان انگلیسی

لگن کودک جدید

توضیح مختصر

برادر بزرگ به خواهر کوچکش کمک می کند تا استفاده از لگن کودک را یاد بگیرد.

  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این داستان انگلیسی را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

راهنمای خواندن این داستان انگلیسی

نکته اول:

ابتدا می‌توانید یکی دو بار به‌صورت تفننی این داستان را به‌صورت صوتی یا تصویری ببینید. اما برای یادگیری زبان انگلیسی بایستی تکنیک‌های سایه و استراتژی‌های گفته‌شده در نوشته‌ی پنج استراتژی برای تقویت مکالمه را روی این داستان پیاده‌سازی نمایید.

نکته دوم:

اگر سطح این داستان مناسب شما نبود، میتوانید به بخش داستان کوتاه انگلیسی وبسایت زبانشناس مراجعه کرده و داستان دیگری انتخاب نمایید.

فایل ویدیویی

متن انگلیسی داستان انگلیسی

The new potty

I am a big boy. I know how to use the potty. I have underpants with skateboards on them.

My little sister is still a baby. She wears diapers.

I like to play with my sister. But sometimes she smells funny and mom has to change her diapers.

One day mom said, “It’s time for little sister to use a potty.” I thought that was a good idea.

We went to the store to get a potty chair for my sister. Mom picked out a pink one.

When we got home, my little sister wanted to carry the new potty inside by herself.

But she wouldn’t sit on it. She cried instead.

Mom said, “She is scared.” I knew that.

So I sat on the potty first. Then my sister wasn’t scared anymore.

I got her a book to read. Then she didn’t want to get off the potty at all.

Mom put the potty downstairs so my sister could sit on it while she watched TV.

That was weird.

My sister sat on her potty while she ate dinner.

Later she sat her doll on the potty.

She tried to sit my monkey on it, but I wouldn’t let her.

That night my sister slept with the potty beside her bed.

In the morning, mom sat my little sister on the potty without her diaper.

My sister read her book. Then she used the potty.

Mom hugged her while she was still sitting on the potty, but I didn’t.

Then mom put new underpants on my little sister. “You look so cute,” Mom said.

I didn’t think she looked any cuter than me.

We played in the sandbox. I noticed that some of the sand was wet, so I called mom.

While mom was doing laundry, my little sister said, Potty.

Mom asked me to take her.

My sister missed the potty and got the floor wet. We called mom.

The next time my little sister went to the potty, she did it just right. We were proud of her.

Now that my little sister can use the potty, mom and dad say she is a big girl.

But I think she still acts like a baby sometimes.

ترجمه‌ی داستان انگلیسی

لگن کودک جدید

من یک پسر بزرگ هستم. می دانم که چطور از لگن کودک استفاده کنم. زیرشلواری من عکس اسکیت دارد.

خواهر کوچک من هنوز بچه است. او پوشک می پوشد.

من دوست دارم که با خواهرم بازی کنم. ولی بعضی وقت ها او بوی عجیبی می دهد و مامان مجبور است پوشک او را عوض کند.

یک روز مامان گفت، “ حالا وقت این است که خواهر کوچک از لگن کودک استفاده کند.”

به نظرم فکر خوبی بود.

به فروشگاه رفتیم تا یک لگن کودک برای خواهرم بخریم. مامان لگن کودک صورتی را انتخاب کرد.

وقتی به خانه رسیدیم، خواهر کوچکم خواست لگن کودک را خودش به داخل خانه ببرد.

ولی روی آن نمی نشست. و بجای آن گریه کرد.

مامان گفت، “ او ترسیده است.” من این را می دانستم.

بنابراین اول من روی لگن کودک نشستم. بعد خواهرم دیگر نمی ترسید.

به او کتابی دادم تا بخواند. او دیگر نمی خواست از روی لگن کودک بلند شود.

مامان لگن کودک را در طبقه اول قرار داد تا خواهرم در حالی که روی آن می نشید تلویزیون تماشا کند.

عجیب بود.

خواهرم وقتی شام می خورد هم روی لگن کودکش نشسته بود.

بعد عروسکش را روی لگن کودک نشاند.

سعی کرد میمون من را روی آن بنشاند ولی من اجازه نمی دادم.

آن شب خواهرم لگن کودک را کنار تختخوابش گذاشت و خوابید.

صبح روز بعد، مامان خواهر کوچکم را بدون پوشک روی لگن کودک نشاند. خواهرم کتابش را خواند. و بعد از لگن کودک استفاده کرد.

مامان در حالی که او هنوز روی لگن کودک نشسته بود بغلش کرد، ولی من این کار را نکردم.

بعد مامان لباس زیر جدید را به خواهر کوچکم پوشاند. مادرم گفت، “خیلی بامزه شدی”

به نظر من او بامزه تر از من نبود.

در جعبه شن بازی کردیم. متوجه شدم که قسمتی از شن ها خیس شد و برای همین مامان را صدا کردم.

وقتی مامان لباس ها را می شست ، خواهرم گفت، لگن کودک.

مادرم از من خواست که او را ببرم.

خواهرم به لگن کودک نرسید و کف خانه را خیس کرد. مامان را صدا زدیم.

دفعه بعد که خواهرم از لگن کودک استفاده کرد، کارش را درست انجام داد. ما به او افتخار کردیم.

حالا که خواهر کوچکم می تواند از لگن کودک استفاده کند، مامان و بابا می گویند که او بزرگ شده است.

ولی من فکر می کنم که او بعضی وقت ها مثل بچه ها رفتار می کند.